ميمون پشمالوي اونيل
مرتضي ميرحسيني
نهم مارس سال 1922 نمايش ميمون پشمالو كه متن آن را يوجين اونيل نوشته بود براي نخستينبار در نيويورك روي صحنه رفت. داستان مرد مغرور و از همه جا بيخبري به نام يانك كه دنيايش ناگهان فرو ميريزد و آگاهي طبقاتياش بيدار ميشود.
اونيل اين قصه را در 8 صحنه نوشت كه در صحنه سوم زن جواني - كه از پرده دوم ميدانيم نامش ميلدرد داگلاس است و به طبقه ثروتمندان جامعه تعلق دارد- هنگام تماشاي موتورخانه يك كشتي اقيانوسپيما با آتشكار كشتي (يانك) روبهرو ميشود و از هيكل درشت و چهره دودگرفتهاش وحشت ميكند. آشكارا كراهت خود را نشان ميدهد و آتشكار را «جانور كثيف» ميخواند.
يانك از واكنش زن آزرده و خشمگين ميشود و متاثر از همين خشم، تصميم به انتقام ميگيرد. نه فقط از اين زن پرافاده كه از همه ثروتمندان جامعه كه هم حق ديگران را ميخورند و هم تحقيرشان ميكنند.
از لحظه برخورد با ميلدرد است كه انگيزه انتقام بر زندگي يانك سايه مياندازد و مدام از آن صحبت ميكند. اما آنچه او واقعا ميخواند نه انتقام كه كمي احترام و بازتعريف معنايي براي زندگياش است. بعد از رسيدن به ساحل، با مردي نجيب و محترم گلاويز ميشود و مشتي به صورت او ميزند. به زندان ميافتد.
در زندان به واسطه يكي از همسلوليهايش اتحاديه جهاني كارگران صنعتي را كشف ميكند و بعد از آزادي به آنان ميپيوندد. ابتدا پذيرفته ميشود، اما بعد او را «زيادي زمخت و خشن» تشخيص ميدهند و عذرش را ميخواهند. همچنين برخي از اعضاي اتحاديه به خطا به او مشكوك بودند كه شايد خبرچين دولت باشد.
يانك سرخورده و از همهجا رانده شده به باغوحش پناه ميبرد و با حيواني از حيوانات آنجا، با گوريلي كه در قفس زنداني است درد دل ميكند. با احساس رضايت از اين گفتوگو (كه در واقع تكگويي است) قفل قفس گوريل را ميشكند و دستش را به نشانه دوستي - و حتي شايد برادري - به سوي حيوان دراز ميكند. گوريل هم يانك را در آغوش ميگيرد، اما آنقدر محكم فشارش ميدهد كه دندههايش ميشكند و ريههايش آسيب ميبيند؛ سپس بدن نيمهجان او را داخل قفس مياندازد و در راه هم قفل ميكند.
يانك در قفس ميماند و همچنان كه درد ميكشد، ميميرد. به اين ترتيب، انسان طرد شدهاي كه به جايي تعلق ندارد و كسي او را نميخواهد در باغوحش، پشت ميلههاي قفس يك گوريل جان ميدهد.
اونيل در اين داستان -كه يكي از مشهورترين نمايشنامههاي قرن بيستم هم هست- از يكسو به نظام سرمايهداري نيش ميزند و كنشهاي به ظاهر خيرخواهانه اما مبتذل ثروتمندان را مسخره ميكند و از سوي ديگر خشونت انقلابي و ميل به انتقامجويي را نيز محكوم ميكند و آن را همچون بازگشت به بدويت و توحش نشانمان ميدهد.
البته به قول جان گسنر (مولف كتاب «نويسندگان امريكايي»)، شخصيت اصلي نمايش كه جايي براي رفتن نداشت و عملا به بنبست رسيده بود، با مرگ نوعي رستگاري و رهايي را تجربه ميكند و راوي تضادي از صدها تضاد قرن بيستم ميشود. ميمون پشمالو بهترين كار يوجين اونيل نيست، اما يكي از آن كارهاي اوست كه بارها در گوشه و كنار دنيا اقتباس و اجرا شده است.