به ياد زاون قوكاسيان به بهانه انتشار كتاب مروري برز ندگي لرتا هايراپتيان ( نوشين) ؛ نگين انگشتر تئاتر ايران
زاون و شخصيت او
چنـدي پيش مراسم بزرگداشـتي براي زاون قوكاسيان برگزار شد كه در اين مراسم دو فيلم كمتر ديدهشده اين نويسنده و منتقد سينما نمايش داده شد و بعد از آن محمدرضا اصلاني و محمد تهامينژاد و همچنين ناصر فكوهي درباره او سخن گفتند. با آنكه چندي از اين برنامه گذشته است اما به دليل اهميت اين منتقد سينما به بازنشر حرفهاي ناصر فكوهي در آن مراسم ميپردازيم.
وقتي خبر درگذشت زاون را كه متاسفانه انتظار آن را نيز داشتيم، شنيدم، يادداشت كوتاهي نوشتم كه عنوانش اين بود: «زاون وجود داشت، من او را ديده بودم!» اين عنوان از عنوان معروف كتابي فرانسوي نوشته آندره فروسار گرفته شده است: «خدا وجود داشت، من او را ديده بودم.»
( Dieu existai Je l’ai rencontré) مضمون اين يادداشت كه شايد برخي دوستان آن را خوانده باشند، اين بود: مدتهاست ما در جامعه خود با موقعيتي خاص سروكار داريم؛ موقعيتي كه در آن گويي پستي، رذالت، دروغ، نيرنگ، نادرستي، رياكاري، دشمني با يكديگر و توهين و دشنام به قواعدي اساسي بدل شده باشند. آدمهاي خوب، ساده، خوشاخلاق، صميمي، دوستداشتني، مهربان، دلسوز، هميار، همكار، پركار و وارسته، ظاهرا انگشتشمار شدهاند و بايد استثناهايي به حساب بيايند، آدمهايي باورنكردني، گويي چنين آدمهايي اصلا نبايد وجود داشته باشند؛ گويي، اينكه ما خود را وقف كساني كنيم كه دوستشان داريم، كاري عجيب و باور نكردني باشد. گويي اينكه اگر جز خودمان براي هنرمندان و انديشمندان ديگري كه به شخصيت و هنر و انديشهشان احترام ميگذاريم، كارهايي عبث باشند و گويي اصولا نبايد و نميتوان چنين آدمهايي را يافت.
براي من، زاون كسي بود كه ميتوانست بر اين فرضها مهر بطلان بزند؛ فيلمسازي كه خود ميتوانست بنويسد و فيلم بسازد و فقط و فقط به خودش فكر كند، اما بسيار به ديگران فكر كرد، درباره آنها نوشت و وقت و توانش را صرف ثبت تاريخ اين كشور كرد. زاون، آدمي بود كه وقتي با او حرف ميزدي، وقتي پرسشي ميكرد و به آن پاسخي ميدادي، گويي سراپا گوش شده است: چشمانش را ميبست و در خودش فرو ميرفت، گويي دارد بهشدت به آنچه ميگويي ميانديشد، دستهايش را روي سينه به هم گره ميزد و به نظر ميرسيد شعفي دروني او را آكنده كرده است و تا آخرين كلمات را با يك عطش وصفناپذير به ياد ميسپرد و اگر مخالفتي با آنچه گفته بودي داشت، پرسشي را با اندكي ترديد در لحن و صدا مطرح ميكرد و آماده بود كه هر گونه اعتراضي را بپذيرد. هم از اين رو، براي من، زاون بيش از آنكه الگويي براي فيلمسازي و نقد سينمايي باشد، الگويي براي دوستي و انسان بودن بود. زاون ميتوانست با وجود خود ثابت كند كه دوستي و مهرباني و خوب بودن وجود دارد، كما اينكه اين اميد و اين شفافيت را به چشمهاي ما ميداد كه بهتر بتوانيم انسانهاي خوب را ببينيم و تصور نكنيم كه فساد و تباهي همه جا را فراگرفتهاند. مساله اصلا نه آن بود و نه هست كه خواسته باشيم از زاون فرشتهاي بينقص بسازيم، انساني آرماني و مطلق، ابدا، چنين آدمهايي به باور من هرگز نه وجود داشتهاند و نه وجود خواهند داشت؛ مساله آن است كه انسانيت، شعور و شور زندگي چنان در وجود او متبلور ميشد كه ميتوانستي به اين فضيلتها باور بياوري و آنها را نه فقط نزد او كه نزد بسياري ديگر از دوستان خود و همه كساني كه هر روز و هر سال فرهنگ و هنر و علم را در اين پهنه به پيش ميبرند ببيني.
سهم اقليتهاي ديني
وقتي به زاون و يادگار و سهمي كه براي فرهنگ ما باقي گذاشت و شايد بسياري ندانند و شامل صدها ساعت گفتوگوي تاريخ شفاهي و تصويربرداري شده نيز ميشود كه امروز اميدوارم در جايي محفوظ مانده باشد، نميتوانيم سهم بزرگ اقليتهاي ديني را در كشور خودمان ناديده بگيريم. كشوري كه قرنهاست در آن انسجام گستردهاي از لحاظ ديني وجود دارد و اقليتهاي ديني حتي يك درصد جمعيت را هم تشكيل نميدهند؛ اما همين نيم درصد سهمي، گاه صدها بار بيشتر از شمار عددي خود در پيشبرد فرهنگ و علم و هنر در اين سرزمين داشتهاند. از آنجا كه بحث به درازا ميكشد، ميخواهم اين موضوع را به اقليت ارمني كه يكي از دو گروه مسيحيان ايران (در كنار آشوريان) هستند و زاون به آن تعلق داشت، محدود كنم. ارمنستان كه از دوران باستان، يعني از عهد هخامنشيان، پيوندي ناگسستني با سرزمين ايران داشت، تا دوران دوم حكومت ساساني در قرن چهارم ميلادي يعني زماني كه خود و سپس روم مسيحي شدند و ايران نيز با هدايت كرتير موبدان موبد، دين زرتشت باستان را تغيير داد تا از آن يك نظام حكومتي طراحي كند و تكثر فرهنگي و ديني را در اين پهنه از ميان ببرد، با ايران همپيوند بود. در تمام اين مدت روابط ميان ارمنيان و ايرانيان مركزي به بهترين شكل بود و مبادلات فرهنگي در سطحي بالا جريان داشتند. بعدها فشارهاي ديني و سياسي بر ارمنستان بالا گرفت و ارمنياني كه امروز ما در ايران داريم، حاصل مهاجرت دادن اجباري آنها در دوره شاه عباس به اصفهان در محلهاي بود كه جلفاي جديد نام گرفت. اما ارمنيان در طول اين چند قرن و بيش از آنكه موج جديدي از مهاجرت در سالهاي اخير به وجود بيايد همواره از پيشگامان فرهنگ، علم و هنر در كشور ما
به حساب ميآمدند.
چند مثال كه شايد همه دوستان بشناسند در اين زمينه كافي مينمايد:
در سياست از ميرزا ملكم خان
ناظم الدوله و يپرم داويديان معروف به يپرم خان (yeprem khan)
نام ببريم؛ يكي سياستمدار و يكي انقلابي و هردو از چهرههاي بزرگ تاريخ ابتداي قرن ايران؛ در صنعت از گاسپار اپيكيان، مشاور سيد ضياءالدين طباطبايي، نام ببريم كه نخستينبار خيابانهاي اميريه و فردوسي و لالهزار را با روشنايي برق به چهرهاي ديگر درآورد؛ در سامان دادن به ارتش، از ارمنياني چون اسكندر خان و مگرديچ خان داويدخانيان و جهانگير خان اناگولوبيان كه سهم مهمي در شكل دادن به بريگاد قزاق و نخستين اشكال ارتش منظم در ايران داشتند؛ در علم، از دانشمنداني چون دكتر بازيل، زورا ساگينيان، گاراباد پاپاريان و هوهانس خان ماسحيان كه در رشد و توسعه دارالفنون به مثابه نخستين دانشگاه ايراني مدرن نقشهاي مهمي داشتند و از چهرههايي چون آلينوش طِريان كه مادر نجوم ايران لقب گرفت، گارابد پاپاريان، از داروسازان پيشكسوت ايران، ماركار گريگوريان، در مهندسي سازه دانشگاه شريف، داويد مگرديچيان (داويد يانس) معروف به حكيم داوودخان؛ از كارو لوكس كه از پيشكسوتان فيزيك و روباتيك ايران بود، از مانوئل بربريان در زمينشناسي، از يرواند آبراهاميان، تاريخدان معروف مولف دو كتاب ارزشمند ايران مدرن و ايران در ميان دو انقلاب.
در هنر از بزرگاني چون ژوزف پاپازيان از عكاسان بنام عهد ناصرالدين شاه، آنتوان سوروگين (عكاس) و فرزندش آنرده سوروگين معروف به درويش خان نقاش معروف مينياتور، نقاشان ديگري چون ماركو گريگوريان و ادوارد زهرابيان، طراح و گرافيست كه لوگوي معروف ايران اير (هما) را طراحي كرد كه در همين اواخر به عنوان يكي از برترين لوگوهاي هواپيمايي جهان شناخته شده است
از لرتا هايراپتيان، در تئاتر و از امانوئل مليك اصلانيان، لوريس چكناوريان، روبن گريگوريان در موسيقي.
و در سينما از آربي آوانسيان در سينماي آوانگارد ايران يا در سينماي مردمي از ساموئل خاچيكيان و آرماييس وارطان هوسپيان معروف به آرمان.
در زمينههاي ديگري نيز چون ورزش اقتصاد و... چه بسيار چهرهها كه بايد از آنها ياد كرد و شايد بيش از همه اين شخصيتها، از صدها شهيد، جانباز و ايثارگر ارمني در جنگ ايران و عراق كه زندگي خود را فداي آن كردند تا امروز ما بتوانيم گرد هم جمع شويم. آنها كه نام بردم تنها بخش كوچكي از جمعيت بزرگي از فرهيختگان هستند كه با ارجاعي كوچك به
داير\ المعارفها و كتابهاي تاريخ ارمنيان از جمله كتاب آدرانيك هويان ايرانيان ارمني در مجموعه از ايران چه ميدانم در 1387 ميتوانيم بيابيم. ميبينيم اقليتي كه به اجبار به ايران آورده شدند چطور در طول چندين قرن خود را نه تنها جزيي از اين پهنه دانستند بلكه بزرگترين خدمات را به آن كردند؛ امري كه درباره ساير اقليتهاي ديني ايران نيز صادق است.
بازگشت به ايران متكثر
سرانجام بگويم، امروز در شرايطي اين سخنان را به بيان درميآوريم كه متاسفانه كشور ما مدتي است بر سر گروهي از ماجراها، گرفتار سم و نفرت نژادي شده است: زشتيهايي كه در اين نفرتها وجود دارد به كنار، هرگز نبايد از ياد ببريم كه چگونه بزرگترين ملتها و فرهنگهاي جهان و نزديكترين آنها از لحاظ زماني و مكاني به ما، در آلمان، فداي اينگونه مهارگسيختگيهاي ذهني و خيالپردازيهاي جنايتبار شدند. فراموش نكنيم كه هرگز از تخم نفرت هيچ ميوهاي جز زهرآگينترين و تلخترين آنها نصيب هيچ كس و هيچ فرهنگي نخواهد شد.
امروز ما بايد با درس گرفتن از تاريخ خدمات ارمنيان در ايران درك كنيم كه ايران هرگز جز به صورتي متكثر با فرهنگي آكنده از تنوع و رنگارنگي، با زيبايي زاده شده از تنوع زباني و قومي و سبكهاي زندگي و سلايق وجود نداشته است.
بازگشت به اين ايران ممكن است، كافي است قدر انسانهايي مثل زاون را بيشتر بدانيم و نفرت و ترديد و توطئهانديشي را از دهن خود پاك كنيم. فقط كافي است اجازه ندهيم روح زشت نژادپرستي و خودبزرگبينيهاي فرهنگي بر ما غلبه كند و كافي است همان اندازه كه امروز به درستي سخن از بازگشت همه ايرانيان به كشور ميگوييم در اين «همه» اقليتهاي ديني را نيز قرار دهيم. يكي از بزرگترين ضرباتي كه در سالهاي اخير به فرهنگ و علم ما خورده است حاصل مهاجرت اقليتهاي ديني و به ويژه ارمنيان بوده است كه اميدوارم هرچه زودتر متوقف و معكوس شود.
ايران همانگونه كه ايرانشناس بزرگ گراردو نيولي ميگويد: يك آرمان است، يك پنداره است، يك فكر و يك ارزش است، ارزش با هم زيستن، با هم زيستن در تفاوت، در همسان نبودن، در تكثر فرهنگي، در چند زبان بودن، چند قومي بودن، در چندگانگي قومي و محلي و سبكهاي بينهايت متفاوت زندگي، ايران تنها اين است و تنها اينگونه باقي خواهد ماند.
امروز بيش از هر زمان ديگر، نه چون زاون موجودي استثنايي، موجودي آرماني، يا عاري از هرگونه نقص و عيب بود، بلكه چون زاون آدمي بود «خوب»، «ساده» و «دوستداشتني» با همه نقصها و كمبودها و همه فضيلتهايي كه هر آدمي ميتواند داشته باشد. به همين دلايل است كه امروز با قدرتي بيش از هر زماني، ميتوانم باز هم تكرار كنم: زاون وجود داشت، من او را ديده بودم!
٭ مدير انسان شناسي و فرهنگ و استاد دانشگاه تهران