• 1404 چهارشنبه 15 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4347 -
  • 1398 دوشنبه 2 ارديبهشت

بحران مهاجرت و آنچه اروپايي‌ها درباره آن نمي‌دانند

ما سرمايه‌ هستيم و نه مانع

حسينا شيرزاد ترجمه كيوان نوروزي

 

 

 

به محض بلند شدن هواپيما از فرودگاه كابل، ترس‌هاي من، به‌ويژه ترس از يك سفر طولاني و نامعلوم، شدت گرفت. قلبم از پشت‌سر گذاشتن خانواده، دوستان و مملكتم سنگين شده بود. تصور من اين بود كه پس از رسيدن به يك مملكت امن سه ماه بيشتر طول نخواهد كشيد تا دوباره بتوانم
به عنوان روزنامه‌نگار فعاليتم را آغاز كنم، اما متاسفانه اين‌طور نشد. من اوايل مارس 2015، درست قبل از بحران مهاجرت در آن سال، به نروژ رسيدم. در اولين برخوردم با پليس احساس كردم هويتم كنار رفت. به مرد پشت شيشه ضخيم پاسپورت كنترل بايد مي‌گفتم: «من يك پناه‌جو هستم» و پس از آن نام و شغل خودم را مي‌گفتم. اين جمله براي دو سال و نيم بعد هويت من شده بود. كلمه «پناه‌جو» با خود شرمندگي ندارد، اما مردم به محض شنيدن آن، ديگر به بقيه آنچه مي‌گويي گوش نمي‌دهند.

من به يك سالن انتظار بزرگ براي مصاحبه بيشتر فرستاده شدم. سالن تقريبا خالي بود، سه پناه‌جوي ديگر آنجا بودند. يك ميز و كمي نان و مربا روي آن قرار داشت. هر دو ساعت يك پليس ما را براي هواخوري بيرون مي‌برد. تا پايان روز 12 ‌پناه‌جوي ديگر رسيدند. به ما گفته شده بود كه بايد شب را روي نيمكت‌ها بخوابيم. تعدادي ملافه نازك به ما دادند. من سه تا از آنها را روي هم انداختم تا بتوانم بخوابم. سرم گيج مي‌رفت و فكر مي‌كردم: «فردا صبح وقتي از خواب بيدار مي‌شوم كسي ارزش‌ها يا هويت من ‌را نخواهد دانست، هيچ‌كس به مهارت‌هاي من، كار من، زندگي كه گذرانده‌ام، پي نخواهد برد. شايد حتي بعضي فكر كنند من كسي نيستم، فقط يك پناه‌جو كه بايد شكرگزار سرپناه و حمايتي باشد كه به او داده شده است.»

من يك ‌ماه پس از ورودم خود را در مركز پذيرش پناهندگان هاسلمون در شرق نروژ مي‌يابم. پادگان نظامي سابقي كه به مركز پناهندگان تبديل شده بود، يك‌ ساعت از اولين خواربارفروشي فاصله داشت و خيلي زياد از خانه. بعد از يك‌ ماه من به لارويك شهري جنوبي‌تر و دورتر فرستاده مي‌شوم. سفر طولاني انتظار كشيدن، پيش‌بيني كردن و دريافت اوراق رسمي در آنجا براي من آغاز شد. يك‌سال طول كشيد.

آنچه اين انتظار را سخت‌تر مي‌كرد افسردگي ناشي از ندانستن زبان، آشنا نبودن به فرهنگ و در مجموع احساس پذيرا نبودن از جانب آنها بود. به عنوان يك روزنامه‌نگار -كسي كه قرار است صداي ديگران باشد- درد بي‌هويتي و از آن بدتر بي‌صدايي دشوار بود. خيلي زود احساس بي‌مصرفي و منزوي بودن كردم. نسل اول پناه‌جوها به تعداد محدودي از مشاغل مي‌توانستند اميد داشته باشند. از شما انتظار مي‌رود كه در جهت همراهي با سيستم كشور ميزبان، زندگي خود و خانواده خود را با كسب درآمد اداره كنيد و غالبا راهي جز دست كشيدن از روياهايتان نداريد. بسياري با كار در رستوران‌ها، كافه‌ها و رانندگي تاكسي آغاز به كار مي‌كنند و تعداد بسيار اندكي به كار كارمندي مشغول مي‌شوند.

من به عنوان اولين گام در جهت تنظيم زندگي جديد خود، به اين نتيجه رسيدم كه بايد اين پرسش‌ها كه چرا زندگي با من ناسازگار بوده و چرا من مجبور به پناهندگي شدم را كنار بگذارم. در عوض تصميم گرفتم از آنچه دارم بيشترين بهره را بگيرم و اينكه همه اين مصيبت‌ها روزي من‌ را قوي‌تر مي‌كند. بنابراين به دنبال راه‌هايي براي پس گرفتن هويت خود شدم. من دريافتم كه در اروپا همه ‌چيز از طريق موقعيت‌ها و شبكه‌ها به دست مي‌آيد. پس از گذشت چهار ماه و تلاش بسيار راه رسيدن به هدفم را يافتم و آن راه از دانشگاه مي‌گذشت؛ جايي كه من براي درس خواندن دوباره ثبت‌نام كردم. من به عنوان يك زن افغان تشنه تحصيل هستم؛ در دوره رژيم طالبان 2001- 1996 زنان مجاز به تحصيل نبودند. مشكل اينجا بود، من بعدا دريافتم كه مدرك ليسانس روزنامه‌نگاري كه من بعد از دوره طالبان كسب كردم در نروژ معتبر نيست. البته من مي‌دانم همه آنچه در افغانستان خواندم مطابق استانداردهاي نروژ نيست، اما بسياري از مطالب مورد‌نياز را مي‌دانستم و مي‌خواستم كه تاييد شوند. بدون شك دانش همه جا يكسان است و اگر خواهان باشي فرقي نمي‌كند كجا بروي. بنابراين با كمك شبكه حيرت‌آور افرادي كه در اطراف من بودند، تصميم گرفتم پيامم را اعلام كنم. ما از قدرت رسانه براي گفت‌وگو درباره تحصيلات عالي پناهندگان استفاده مي‌كرديم. تلاش ما به پروژه‌اي به‌نام «داوطلبان تحصيلات دانشگاهي» منجر شد‌ كه به پناهندگان كمك مي‌كرد به مدارج تحصيلي بالاتر دست يابند. امروز من براي كسب مدرك كارشناسي ارشد در رشته روزنامه‌نگاري در نروژ تحصيل مي‌كنم. من مي‌دانم كار كردن با چهار زبان ساده نيست (من در حال يادگيري زبان نروژي هستم). اما اين همان روياي من است و ارزش تلاش را دارد. من گمان مي‌كنم بسياري از پناه‌جويان از روياهاي خود دست كشيده‌اند. چه زمان، به كساني مثل من كه از خشونت و جنگ گريخته‌اند به چشم سرمايه و نه دردسر براي كشور ميزبان نگاه خواهد شد؟ من مي‌خواهم دو پيام براي شهروندان كشورهاي ميزبان داشته باشم. اول، ما به دنبال موقعيت اقتصادي بهتر نيستيم، بلكه خواهان حق زندگي كردن هستيم. دوم، به ما به چشم يك سرمايه نگاه كنيد نه يك مانع. بسياري از ما روياهايي داريم كه مي‌خواهيم به آنها برسيم؛ روياي من روزنامه‌نگار شدن بود. آيا وضعيت پناهندگي ما بايد مانعي براي آن باشد؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون