گر بد كنم و تو بد مكافات دهي... =
سيد عبدالجواد موسوي
هنوز لب به سخن باز نكردهاي به تو يادآور ميشوند: تو هماني بودي كه چند يادداشت تند و تيز عليه فراستي و افخمي نوشتهاي و حالا شدهاي طرفدار فراستي؟
و تو مجبوري توضيح دهي: اصلا بحث بر سر مخالفت و موافقت با يك شخص نيست. هنوز هم اگر قرار به بحث و مجادله باشد ميتوان با فراستي درباره خيلي چيزها مخالفت كرد اما در اين مورد خاص اصلا موضوع از اساس چيز ديگري است.
اول اينكه مسعود فراستي هر چه و هر كه هست از قبيله فرهنگ است و فلان بچه پررويي كه فضيلتي جز فخر فروختن به سر و وضع ظاهرياش ندارد و مظهر تام و تمام ابتذال رسمي است با هيچ متر و معياري حق ندارد روبروي منتقدي كه گيس و ريش در راه خواندن و نوشتن سفيد كرده بنشيند و لنگ روي لنگ بيندازد و بيادبانه هرچه ميخواهد نثار او كند.
دوم اينكه فراستي شأن و منزلتش را از تلويزيون به دست نياورده. آنهايي كه اهل فرهنگند او را از اوايل دهه هفتاد به خاطر ميآورند. آن هم به دليل نوشتههايش در نشريات جدي اين كشور و نه به دليل انتشار عكس پشت بازو در صفحه اينستاگرام. اگرچه تلويزيون به اشتهار فراستي مدد رساند اما فراستي پيش از حضور در تلويزيون هم فراستي بود. يك لحظه تصور كنيد اگر تلويزيون محلي براي جلوهفروشي اين مجري و امثالهم نميشد امروز او و امثال او در چه جايگاهي قرار داشتند؟
ديگر اينكه انصاف و عدل كجا رفته؟ چرا فكر ميكنيم اگر بر سر مسالهاي با كسي اختلاف نظر داشتيم بايد تا آخر عمر با او دشمني بورزيم؟ مگر مدعي نيستيم آدميان خاكسترياند و نبايد هنگام قضاوت سياه و سفيد ديدشان؟ فرمود: گر بد كنم و تو بد مكافات دهي/ پس فرق ميان من و تو چيست، بگو؟ آنهايي كه معترض رفتارهاي فراستي هستند و معتقدند او حرمت بعضي از اهل فرهنگ را نگاه نداشته چرا بايد از حرمتشكني ديگران در حق او خشنود شوند؟