• 1404 جمعه 19 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3202 -
  • 1393 چهارشنبه 20 اسفند

گفت‌وگو با نادر گلچين، خواننده نام آشناي موسيقي ايراني به مناسبت گراميداشت او در اصفهان

فاجعه زماني رخ مي‌دهد كه از ريشه‌ها دور شويم

امروزه اغلب مردم به شنيدن ترانه‌ها و به ويژه ترانه‌هايي كه بسيار تند و ريتميك هستند، تمايل نشان مي‌دهند كه اين موضوع يك فاجعه است. ما بايد اساس موسيقي خودمان را حفظ كنيم و بعد به تزيينات آن بپردازيم. اگر گوش شنونده از ريشه‌هاي آواز ايراني دور شود، فاجعه رخ مي‌دهد؛ از طرفي وقتي مخاطب پيچ راديو را بچرخاند و بشنود كه خواننده دارد درآمد اول و دوم را مي‌خواند، سريعا راديو را قطع مي‌كند و با خود مي‌گويد كه من براي چه بايد اين آواز را گوش كنم؟
به جرات مي‌توانم بگويم به اندازه‌اي شور و نشاط و هيجان از سفر كوتاه من به اصفهان و مراسمي كه براي من ترتيب داده بودند در من به وجود آمد كه بر سر شوق آمدم و تصميم گرفتم بعد از سال‌ها دوباره كارم را پيش بگيرم. البته اين كار ميسر نخواهد شد جز با عنايت پروردگار و همت خودم و كمك پزشكان تا توانايي لازم را پيدا كنم
من به دليل عشق و علاقه و وابستگي بي‌حد و حصري كه به شعر و ادبيات فارسي داشتم هيچ‌وقت نتوانستم به زندگي در جايي غير از ايران فكر كنم. يادم هست از سنين كودكي وقتي بيتي از حافظ يا صائب تبريزي يا ديباچه مثنوي را مي‌خواندم چنان تحت تاثير قرار مي‌گرفتم كه به سادگي فراموش نمي‌شد. نمي‌توان اين گنجينه‌ها را ناديده گرفت و فراموش كرد و به شهر و دياري ديگر رفت. من چون به دنبال ظواهر نبودم، ترجيح دادم اگر هر مشكلي در كشورم هست آن را بپذيرم ولي جلاي وطن نكنم

 

  نيوشا مزيدآبادي/  زندگي هنرمندان صرفا آتش‌بازي‌هاي بي‌پايان، جشن‌هاي بي‌كران و تشويق‌هاي بي‌امان نيست. يا اگر باشد براي سراسر ايام عمر نخواهد بود. بسيارند هنرمنداني كه چند فرازي از زندگي‌شان سرشار از شهرت و سرور بوده اما امروز خلوت‌گزيدگي را به هر كاري ترجيح مي‌دهند. اين شرايط تازه زماني سير عادي‌اش را طي مي‌كند كه ساز و كار و نسبت و جايگاه هنرمندان در جامعه مشخص و روشن باشد حال آنكه در جامعه ما - با هزار و يك سليقه شخصي و حب و بغض‌هاي هم‌رسته‌اي‌ها و مسوولان و... - شرايط و سرنوشت هنرمندان پيچيده‌تر هم مي‌شود. درباره اهالي موسيقي اين وضع حتي دراماتيك‌تر هم مي‌شود. در شرايطي كه برخي خوانندگان 12 ماه سال صحنه‌هاي اجراي موسيقي را به آتش مي‌كشند و هياهو و هلهله تماشاگران چهره‌شان را پر‌رنگ‌تر و پر‌رنگ‌تر مي‌كند، دسته ديگري هستند كه به قول امروزي‌ها زماني ترانه‌ها و آهنگ‌هاي‌شان «Hit» بود و ورد زبان مردم؛ دسته‌اي كه امروز در گوشه‌اي از اين شهر و ديار نشسته‌اند، بي‌آنكه كسي از آنها خبري داشته باشد و يادي كند. شايد يكي از همين هنرمندان نادر گلچين است كه بيش از 30سال سكوت هنري و عدم فعاليت، سكوت را به حضور در همين صحنه‌هاي پر آب و رنگ موسيقي و تشويق‌ها و هلهله‌ها ترجيح داد و سعي كرد از ذات اصلي هنر خويش دور نشود. او با اين سكوت شايد به گونه‌اي اعتراض نمادين خود را به وضع امروز جامعه هنري ايران اعلام كرده است.
با اين حال چندي پيش شهر اصفهان- مهد هنر آواز اصيل ايراني- ميزبان خواننده پيشكسوت موسيقي ايران، نادر گلچين بود تا در مراسمي كه به همت خانواده استاد حسن كسايي و موسسه نغمه گشايش برگزار شده بود، بار ديگر هنر اين بزرگ‌مرد آواز ايران را گرامي دارند؛ هنرمندي كه صداي گرم و پرنيان‌پوش‌اش در هياهوي زندگي روزمره مردم فراموش شده و كمتر كسي از نسل جوان به ياد مي‌آورد كه او خواننده ترانه به‌ياد‌ماندني «من ديگه بچه نميشم» است و نخستين كسي بوده كه بعد از قمرالملوك وزيري تصنيف «مرغ سحر» را اجرا كرده است.

 

 مراسم بزرگداشت شما در شهر اصفهان با عنوان «راز سكوت» برگزار شد. بدون هيچ مقدمه‌اي بد نيست به راز اين سكوت سي و اندي ساله بپردازيم؛ اينكه چرا در همه اين سال‌ها به غير از يك آلبوم كه به طور مشترك با فريدون شهبازيان آن را منتشر كرديد، فعاليت ديگري نداشتيد در صورتي كه به نوعي اين زمان مي‌توانست اوج فعاليت هنري شما باشد...

من در مورد هنرهاي ديگر نمي‌توانم به طور قطع چيزي بگويم اما در زمينه موسيقي (هم در موسيقي‌سازي و هم آواز) هنرمند از خدايش است كه قطعه يا كاري به او پيشنهاد  شود تا خودش را يك بار ديگر روي صحنه‌هاي اجراي موسيقي احساس كند. بي‌شك اين خواسته قلبي همه كساني است كه در حوزه‌هاي مختلف هنر-خصوصا موسيقي- فعاليت مي‌كنند. حتي بارها ديده‌ام كه بسياري افراد، به اين و آن متوسل مي‌شوند تا در فضاي كار قرار بگيرند اما اينكه چرا يك هنرمند با شور و شوق كه چندين سال - از دوران نوجواني تا به امروز- دنبال هنر موسيقي و آواز بوده به يكباره از حضور در عرصه هنر امتناع مي‌كند، زير بار هيچ كاري نمي‌رود و دعوت به هيچ همكاري‌اي را نمي‌پذيرد جاي سوال دارد. مطمئن باشيد از همان ابتدا شور و عشق لازم براي كار و فعاليت در من وجود داشت اما هر چه پيش مي‌رفتم حواشي كار جاذبه لازم را تا حد زيادي از بين مي‌برد. در اصل به جاي آنكه اهالي هنر را با ملاطفت و صميميت دعوت به اجرا و حضور در عرصه موسيقي كنند، دانسته يا ندانسته، فضا را به خشونت و بي‌مهري مي‌كشاندند.

 منظور شما مشخصا مديران فرهنگي سال‌هاي گذشته است يا هنرمندان هم‌دوره‌اي خودتان؟

نه منظور من مشخصا مسوولان فرهنگي و مديران امر هستند. اين مسوولان هستند كه افراد زيردستي خود را انتخاب مي‌كنند و آنها هم بالطبع از ما براي همكاري دعوت مي‌كنند اما نه تنها دعوتي از من صورت نگرفت بلكه مدام با بي‌مهري مواجه بودم.

 يعني بعد از انقلاب از شما هيچ دعوتي براي حضور در راديو يا تلويزيون نشد؟

خير. اگر هم مي‌شد به وسيله برخي افراد و به شكلي بود كه براي من صورت خوشي نداشت. در اصل به علاقه‌هاي شخصي من به عنوان يك هنرمند نزديك نبود. به هر حال هر كس سبك و سياق خاص خودش را در موسيقي و آواز دارد. خصوصا من كه از بدو امر تا به امروز روش خاص خودم را پيش گرفتم اما متاسفانه پيشنهادهايي به من مي‌شد كه به هيچ‌وجه با سبك كاري من و نيز علاقه شخصي‌ام همسو نبود. در اين ميان نه مسائل مادي مطرح بود و نه مسائل شخصي، در اصل مسائل اخلاقي و معنويات برايم مهم بودند. آنچه در آن دوران به من پيشنهاد مي‌شد مورد علاقه باطني من نبود. شايد هم تا حدودي خود من سعي مي‌كردم از زير اين‌بار شانه خالي كنم.

 اين پيشنهادها بيشتر در چه زمينه‌ها و چه دوره‌هايي بودند؟

در اوايل انقلاب اغلب به من پيشنهاد مي‌شد كه سرود اجرا كنم. البته تعدادي سرود هم توسط برخي  خواننده‌ها اجرا شد كه صداي‌شان براي اين كار مناسب بود اما وقتي به من پيشنهاد مي‌دادند كه سرود بخوانم، خودم اذعان مي‌كردم كه نمي‌توانم. خواندن سرود توانايي خاصي را مي‌طلبد و هر خواننده لطيف‌خوان و ظريف‌خواني نمي‌تواند هيجان سرود را اجرا كند. بنابراين وقتي چنين كارهايي به من پيشنهاد مي‌شد آنها را نمي‌پذيرفتم. از طرف ديگر مسوولاني كه در رأس كار قرار گرفتند- چون شناخت دقيقي از موسيقي نداشتند- هنرمندان زيادي را ممنوع‌الكار كردند، در اين بين من هم مورد بي‌مهري‌هاي اينچنيني قرار گرفتم. زمان به همين صورت گذشت تا آنكه با روي كار آمدن دولت اصلاحات، احساس كردم آزادي بيشتري در زمينه فرهنگ و هنر و به خصوص موسيقي به وجود آمده است. بالاخره تا حدودي فضاي موسيقي باز شد. من هم از زماني كه حس كردم مشكلي وجود ندارد و مسوولاني كه در راس كار قرار گرفته‌اند شناخت نسبي نسبت به موسيقي دارند و نيز با تشكيل شوراهاي مختلف هنري راه را براي شروع كار و حضور دوباره در فضاي موسيقي باز ديدم. يادم هست همان دوران براي ادامه همكاري به راديو دعوت شدم و كاري را اجرا كردم با عنوان «نقش محبت» در مايه مثنوي افشاري روي مثنوي‌اي منتسب به مولانا با مضمون « ازمحبت تلخ‌ها شيرين شود/ از محبت مس‌ها زرين شود...» كه به هر حال پيام صلح داشت و مناسب حال و هواي آن روزها بود.
اين دعوت‌ها براي من به اين منزله بود كه صاحبخانه در خانه‌اش را روي من باز كرده است. به محض اينكه اين صميميت و كشش از سوي دولت ايجاد شد من همكاري‌ام را با راديو آغاز كردم اما چون خودم درگير برخي مسائل و مشكلات شخصي بودم نتوانستم آن طور كه بايد و شايد اين همكاري را ادامه دهم. از طرف ديگر در هر برنامه‌اي كه از من به عنوان مهمان دعوت مي‌شد، شركت مي‌كردم تا بين خودم، سيستم و هنرمندان جدايي نيندازم و جسته و گريخته اين ارتباطات هنري وجود داشت. ضمن اينكه به صورت خصوصي موسسه‌اي را تحت عنوان «اوج كاست» اداره مي‌كردم كه عمده فعاليتش در زمينه اشاعه و انتشار آثار موسيقي بود. به زعم من همين كار هم خدمتي بود به جامعه موسيقي كه شكر خدا انعكاس بدي هم نداشت. بي‌ترديد هنرمندان زيادي منزوي شدند اما من نگذاشتم اين اتفاق بيفتد. من خودم را هميشه در صحنه احساس مي‌كردم و با انتشار آثاري كه در مغايرت با نظر مسوولان نبود در راه اعتلاي فرهنگ و هنر مردم كشورم كوشيدم.

 خاطرتان هست چه آثاري را منتشر كرديد؟

ما توسط «اوج كاست» اكثر آثاري كه پيش از انقلاب اجرا شده، سنگين و رنگين بودند و حس مي‌كردم بد نيست بار ديگري در عرصه موسيقي شنيده شوند، منتشر و عرضه كرديم. مثل آواز‌هاي حسين قوامي،
محمودي خوانساري، بنان، علي‌اكبر گلپايگاني و... همه اين آثار در زمينه موسيقي اصيل ايراني بودند كه طرفداران خاص خودشان  را داشتند.

 شما اشاره كرديد وقتي اصلاح‌طلبان روي كار آمدند سعي كرديد رابطه تان را با حضور در مراسم‌ها و اجراهاي مختلف با دولت حفظ كنيد. كمااينكه در همين ايام در آلبومي با فريدون شهبازيان همكاري كرديد كه با عنوان «گريز» منتشر شد. چرا اين گريز از سكوت، با اجراي آثار بيشتر و انتشار آلبوم‌هاي ديگر تداوم نيافت؟

خيلي‌ها كارهايي را به من پيشنهاد دادند و خواستند كه من آواز آنها را اجرا كنم اما به چند دليل نپذيرفتم. اول اينكه احساس مي‌كردم آنچه امروز مي‌توانم اجرا كنم به لحاظ كيفي تا حدودي به نسبت اجراهاي پيشينم ضعيف‌تر خواهد بود. يعني به سبب بالا رفتن سن و تغييرات حنجره و... اين نقص را در خودم احساس مي‌كردم كه كاري كه ارايه مي‌كنم نمي‌تواند صد در صد مورد خواست و علاقه من باشد. از طرفي هم آثاري كه از سوي آهنگسازان به من پيشنهاد مي‌شد، آثاري بود كه چندان باب ميلم نبود و من هم اين جسارت را نداشتم كه به آنها بگويم مثلا از فلان اثر شما خوشم نيامده و نمي‌توانم همكاري كنم. بنابراين به ناچار سعي مي‌كردم از اين كار پرهيز كنم. واقعيت اين است كه در تمام اين سال‌ها كاري كه به دلم بنشيند و بخواهم آن را اجرا كنم، به من پيشنهاد نشد. البته اين به اين معني نيست كه من كارهاي آهنگسازان موسيقي ايراني را رد مي‌كنم. خوشبختانه در طول اين سال‌ها آثار بسيار خوبي اجرا و منتشر شد اما اكثر كساني كه به من پيشنهاد همكاري مي‌دادند از من مي‌خواستند همان كارهاي گذشته را تكرار كنم.

 يعني مي‌خواستند آثار قديمي‌تان را بازخواني كنيد؟

بله. اين در صورتي بود كه نوازنده‌ها و اركستري كه مي‌خواستند اين آثار را باز اجرا كنند قدرت اجرايي اركستر پيشين را نداشتند. مثلا در آن اركستر‌ها آقاياني مثل فرامرز پايور، حسن يوسف زماني و... ساز مي‌زدند، الان چند نفر مي‌توانند مثل آنها ساز بزنند؟ يا مثلا مي‌خواستند تصنيف «مرغ سحر» را دوباره اجرا كنم؟ اين تصنيف را نخستين بار قمرالملوك وزيري اجرا كرد و بعد از او من اجرا كردم كه صحيح‌ترين پارتيتور را داشت. بعد هم خانم هنگامه اخوان به همراه آقاي لطفي و بعد از او آقاي شجريان روي صحنه اجرا كردند، اما تكرار تا چه حد؟ البته ناگفته نماند كه اين تصنيف بسيار زيباست و با رعايت اصول علمي ساخته شده و هر شنونده‌اي كه معرفت و شناخت نسبي بر موسيقي ايراني داشته باشد جذب آن مي‌شود چون مو به مو براساس رديف موسيقي ايراني ساخته شده است. فرامرز پايور هم با ذوق و سليقه و سبك خاص خود آن را اجرا كرده و بسيار خوشحالم كه مورد قبول حسن كسايي قرار گرفت. من تاييد او را بر همه تشويق‌ها و تكريم‌ها و... ارجح مي‌دانم. استاد كسايي طي متني هم تقديري از اين كار كردند كه اگر واقعا به من بالاترين مدارك تحصيلي در زمينه موسيقي را مي‌دادند تا اين اندازه براي من ارزشمند نبود. به هر حال همه اين مسائل و نيز مشكلاتي كه در خانواده داشتم مانع از تداوم فعاليت‌هاي من شد. اما به جرات مي‌توانم بگويم
به اندازه‌اي شور و نشاط و هيجان از سفر كوتاه من به اصفهان و مراسمي كه براي من ترتيب داده بودند در من به وجود آمد كه بر سر شوق آمدم و تصميم گرفتم بعد از سال‌ها دوباره كارم را پيش بگيرم. البته اين كار ميسر نخواهد شد جز با عنايت پروردگار و همت خودم و كمك پزشكان تا توانايي لازم را پيدا كنم. من متاسفانه مشكلي در سمت چپ ريه‌ام دارم كه بايد برطرف شود تا بتوانم دوباره آواز بخوانم البته شايد اين آواز به گرمي آثار گذشته‌ام نباشد اما سعي مي‌كنيم از تكنيك‌هاي امروزي استفاده كنيم تا كار شسته رفته و خوبي از آب درآيد. هر چند من معمولا با چنين كارهايي مخالفم و ممكن است خيلي‌ها بگويند چرا خودت مي‌خواهي در اين سن و سال اجرا كني؟ اما من كاري را اجرا مي‌كنم كه مناسب امروزم باشد. تصميم دارم بخشي از كارهايم در زمينه ارايه و عرضه شعر فارسي به صورت دكلمه و... باشد به صورتي كه خواننده به نوعي گويندگي كند و به اين طريق از اختلاط شعر و موسيقي استفاده كنم چرا كه معتقدم شعر بر موسيقي ارجحيت دارد.

 در طول اين سال‌ها بسياري از هنرمندان هم‌نسل شما به خارج از ايران مهاجرت كردند و فعاليت‌هاي هنري شان را در آن سوي آب‌ها ادامه دادند. اما شما سكوت چندين ساله را به مهاجرت ترجيح داديد. هيچ‌وقت به فكر مهاجرت از ايران نيفتاديد؟

من به دليل عشق و علاقه و وابستگي بي‌حد و حصري كه به شعر و ادبيات فارسي داشتم هيچ‌وقت نتوانستم
به زندگي در جايي غير از ايران فكر كنم. يادم هست از سنين كودكي وقتي بيتي از حافظ يا صائب تبريزي يا ديباچه مثنوي را مي‌خواندم چنان تحت تاثير قرار مي‌گرفتم كه به سادگي فراموش نمي‌شد. نمي‌توان اين گنجينه‌ها را ناديده گرفت و فراموش كرد و به شهر و دياري ديگر رفت. مهاجرت صورت ظاهري و فيزيكي قضيه است، اينكه به دنيايي مهاجرت كنيد كه سر و شكل خيابان‌ها و آدم‌ها و... نسبت به مملكت خودمان بهتر و زيباتر است شايد براي خيلي‌ها لذتبخش باشد اما من چون به دنبال ظواهر نبودم ترجيح دادم اگر هر مشكلي در كشورم هست آن را بپذيرم ولي جلاي وطن نكنم. مضاف براينكه پيش از انقلاب بارها به كشورهاي مختلف سفر كردم اما در نهايت به اين نتيجه رسيدم دنياهاي متفاوت ممكن است به لحاظ كسوت ظاهري در من تغييري ايجاد كند اما در باطن افرادي مثل من چيزي جريان دارد كه در خاك ايران ريشه گرفته و از آن بهره مي‌جويد. بنابراين ترجيح دادم غرب تفرجگاه من باشد و زندگي‌ام در ايران. در اين راه سختي‌هايي متحمل شدم كه از گوشه گوشه‌اش درس گرفتم. تا امروز هم به خواست خدا مشكلي پيش نيامده و خوشبختانه آنچه از موسيقي انتظار داشتم رفته‌رفته در حال صورت گرفتن است. موسيقي آوازي ما هم بايد مسير درست خودش را پيدا كند تا رضايت همه جلب و خواسته‌ها برآورده شود. كساني هم كه به خارج از ايران مهاجرت كردند، دنبال موسيقي پاپ بودند نه موسيقي كلاسيك ايراني. كارشان هم خوب است و سبك و
سياق شان را به هر صورت كه بود حفظ كردند و شنونده‌هاي خاص خودشان را هم دارند.

 شما پيش از انقلاب در برنامه راديويي «گلهاي تازه» به مديريت هوشنگ ابتهاج فعاليت مي‌كرديد. بسياري از موزيسين‌هايي كه در برنامه «گلها» به مديريت داوود پيرنيا فعال بودند با روي كار آمدن آقاي ابتهاج به عنوان مدير تازه اين برنامه، به دليل نقدهاي اساسي كه به نحوه مديريت آقاي ابتهاج داشتند، همكاري خود را با راديو قطع كردند. شما دوران مديريت هوشنگ ابتهاج را در برنامه «گلهاي تازه» چطور ارزيابي مي‌كنيد؟

ناگفته پيداست كه اين دو نفر از نظر ماهيت اصلي و محصول نهايي كارشان تفاوت‌هاي اساسي با هم داشتند. درست مثل طعم دو غذاي متفاوت كه رنگ و بوي خاص خود را دارند. درست است كه بعضي موزيسين‌هاي دوران «گلها» در برنامه‌هاي «گلهاي تازه» هم حضور داشتند و آقاي ابتهاج هم از آنها بهره برد اما به طور كل آن متريال اوليه‌‌اي كه بايد در دست آقاي ابتهاج مي‌بود تا دنباله‌روي گل‌هاي دوران پيرنيا باشد، در زمان او وجود نداشت. ديگر امثال معروفي، محجوبي، خالقي و صبا نبودند. داوود پيرنيا زمان اوج موسيقي روي كار آمد و اين افراد را دور خود جمع كرد. اما در دوران آقاي ابتهاج امثال عبدالوهاب شهيدي و... به سنيني رسيده بودند كه اجراي موسيقي براي‌شان دشوار بود. از سوي ديگر آقاي ابتهاج اطلاعات شعري بسيار زيادي دارد و يكي از شعراي برجسته ايران است و بي‌شك در تاريخ ادبيات ايران ماندگار خواهد بود اما اين كفايت نمي‌كند. چون براي مديريت بر موسيقي بايد تا حدي هم دانش موسيقي وجود داشته باشد. او آن اندازه كه داوود پيرنيا به موسيقي اشراف داشت و از ديگران كمك مي‌گرفت به اين مساله توجه نمي‌كرد و تنها كسي كه كارهاي ايشان را به لحاظ موسيقايي اداره مي‌كرد فريدون شهبازيان بود. فريدون شهبازيان هم اداره‌كننده مسائل موسيقايي برنامه «گلهاي تازه» بود و هم اديتور آنها؛ و اگر نبود تا حدودي مسائل موسيقي لنگ مي‌زد. مسائل و مباحث مربوط به شعر هم به طور كل زيرنظر هوشنگ ابتهاج بود و چندان در زمينه موسيقي دخالت نمي‌كردند چون ناظر كارها شخصي مثل آقاي شهبازيان بود كه به همه مسائل اشراف داشت. در برنامه‌هاي «گلهاي تازه» هم از شعراي معاصر استفاده مي‌شد هم اشعار ادبيات كلاسيك ايران. كسي هم مانع نمي‌شد مگر اينكه شعري ضعيف و سست مي‌بود. اما به طور كل، ديوان غزليات حافظ، سعدي، اشعار مولانا، دو بيتي‌هاي باباطاهر و رباعيات خيام كمك بسيار زيادي به اجراي آثار آن دوران كردند و تا امروز هم مورد استفاده قرار گرفته‌اند و هيچ‌وقت هم كهنه نمي‌شوند. اين اشعار از هر زبان، با هر حنجره و با هر فرم صدايي به گوش برسند باز هم قابل شنيدن هستند.

  همان طور كه پيش‌تر اشاره شد، شما تنها كاري كه پس از انقلاب منتشر كرديد، آلبوم گريز با همكاري فريدون شهبازيان بود. اين همكاري چگونه شكل گرفت ؟

پيشنهاد اين كار را خود آقاي شهبازيان دادند. ايشان شعر هوشنگ ابتهاج را استفاده كرده بودند و وقتي كار را به من دادند، ديدم كه شعر خوبي دارد. ملودي هم در ادامه با ذوق خاصي كه داشت، ساخته شد و متناسب با سبك خود من بود. من هميشه دوست داشتم كه از خشكي رديف و اجراي صرف آن فاصله بگيرم. به همين دليل هم معمولا مي‌گويند من روش خاص خودم را دارم. اگر چه ممكن است اين روش مورد پسند برخي مخاطبان موسيقي ايراني نباشد اما من هميشه قصد داشتم تا طرفداران خودم را جذب و خواسته‌هاي آنان را برآورده كنم. من نمي‌خواستم كه جامعه به طور صددرصد جذب كارهاي من باشد. بيشتر توجه من به كلام است و ترجيح مي‌دهم كه شعر فارسي به واسطه موسيقي ايراني در بين ايرانيان رواج پيدا كند. تا حدودي هم در اين كار موفق بوده‌ام چرا كه همه معتقدند من به كلام بيشتر از ديگر حواشي كار اهميت مي‌دهم. اين سبك و سياق من است.

 با توجه به مواردي كه در زمينه موسيقي آوازي اشاره كرديد، وضعيت موسيقي ايراني را در اين حوزه چطور ارزيابي مي‌كنيد؟ با توجه به اينكه امروزه اغلب خوانندگان موسيقي ايراني شبيه
به هم مي‌خوانند...

اگر اين وضعيت ادامه پيدا كند، مردم از آواز بيزار مي‌شوند. امروزه اغلب مردم به شنيدن ترانه‌ها و به ويژه ترانه‌هايي كه بسيار تند و ريتميك هستند، تمايل نشان مي‌دهند كه اين موضوع يك فاجعه است. ما بايد اساس موسيقي خودمان را حفظ كنيم و بعد به تزيينات آن بپردازيم. اگر گوش شنونده از ريشه‌هاي آواز ايراني دور شود، فاجعه رخ مي‌دهد؛ از طرفي وقتي مخاطب پيچ راديو را بچرخاند و بشنود كه خواننده دارد درآمد اول و دوم را مي‌خواند، سريعا راديو را قطع مي‌كند و با خود مي‌گويد كه من براي چه بايد اين آواز را گوش كنم؟ وقتي شنونده‌اي پاي راديو مي‌نشيند، قصد يادگيري آواز ندارد كه درآمد اول و دوم و سوم را بخواهد بشنود. من با رديف آواز ايراني مخالف نيستم، رديف پايه و اساس آواز است اما همين آواز بايد طوري ادا شود كه به سمت تحريرهاي تكراري و خسته‌كننده، نرود. همين تحريرهاست كه در خيلي از مواقع در مخاطب ايجاد بيزاري مي‌كند و او را فراري مي‌دهد. تا قبل از آمدن اكبر گلپايگاني، مردم استقبال كمي از آواز مي‌كردند اما با آمدن ايشان تازه فهميدند مثلا در دستگاه شور، گوشه‌اي هم به اسم مثنوي داريم كه ملودي بسيار زيبايي دارد. او شنونده‌ها را به خود جذب كرد، ما بايد كاري كنيم كه آواز ايراني فقط به مخاطبان خاص محدود نشود.

 آقاي گلچين بسياري از كساني كه در آواز ايراني موفق بوده‌اند و به نوعي سبك و سياق خاص خودشان را داشته‌اند، از ساز نوازندگان بزرگ الهام گرفته‌اند. در اين ميان نوازنده و موسيقيداني بوده كه شما از صداي ساز او در اجراي آوازهاي‌تان الهام گرفته باشيد؟

نه. من چنين استفاده‌اي نكردم ولي تحت تاثير نواهاي دلنشين نوازندگان مورد علاقه‌ام بوده‌ام. نامي نمي‌برم چون به دليل كثرت اسم‌ها ممكن است نامي را از قلم بيندازم. شما يك سوليست را سراغ نداريد كه با من همكاري كرده باشد و احيانا اجراي ضعيفي داشته باشد. من با آقايان بديعي، ياحقي، صارمي، نريمان، پايور، ظريف، موسوي، و... همكاري كرده‌ام با جليل شهناز هم در برنامه تلويزيوني همكاري داشته‌ام اما اثر ضبط شده‌اي با ايشان ندارم. با همايون خرم هم يك هفته در متل قو بوديم و
در عرض اين يك هفته هفت نوار كاست پر كرديم. به هر حال اين همه شوق و اشتياق به يك انرژي دروني احتياج داشت كه آن زمان بود. اگر اين شوق و اشتياق نباشد، اين زايش به وجود نمي‌آيد. به هر حال تعدادي از اين آثار منتشر شده است و اتفاقا چند اثر هم بدون اجازه منتشر شده‌اند. چندي پيش با پسر مرحوم خرم در همين ارتباط تماس گرفتيم كه او گفت ما فكر مي‌كرديم براي انتشار اين آثار از شما اجازه گرفته شده است. آقايي به اسم منوچهر آزادي، در غياب ما مي‌رود و با كسي اين مسائل را مطرح مي‌كند و اين نوارها را مي‌فروشد و‌ گيرنده نوارها اظهار مي‌كند كه من از يك شركت ورشكسته خواستم طلبم را بگيرم و آنها به دليل مشكلات مالي اين نوارها را در اختيار من قرار دادند. از اين مسائل در مملكت ما بي‌شمار است.

 كمي در خصوص همين ضبط‌هاي خصوصي بگوييد؛ پرويز ياحقي امكانات ضبط را در خانه داشت و بسياري از افرادي كه با او همكاري كرده‌اند، از همين طريق و در خانه آثارشان را ضبط كرده‌اند. حتي در سال‌هايي هم كه كار نمي‌كرد وقتي عده‌اي از اهالي موسيقي جمع مي‌شدند و ساز و آوازي به راه مي‌افتاد، او همه را ضبط مي‌كرد...

من به وسيله آقاي بديعي اين كار را كرده‌ام. يعني آقاي بديعي وقتي محفل خصوصي بود و موسيقي اجرا مي‌شد، آنها را ضبط مي‌كرد. همين الان حدود 12 كاست از همين آثار با آقاي بديعي، صارمي، توكل و... دارم كه اتفاقا كيفيت خوبي هم دارند اما متاسفانه خودم امكان ضبط نداشتم.

 شما اشاره كرديد با روي كار آمدن دولت هفتم، دوباره به فضاي موسيقي بازگشتيد. درتمام اين سال‌ها برخورد كدام يك از دولت‌هايي كه روي كار آمدند با شما به عنوان يك هنرمند بهتر بود. برخورد دولت فعلي با شما تاكنون چگونه بوده است؟

آقاي مرادخاني و شوراي ناظر بر موسيقي وافرادي كه مديريت امور اداري ارشاد را دارند، بسيار خوب عمل كرده‌اند چنان كه حقي كه از من در طول 35 سال پيش ضايع شده و از بين رفته بود، به وسيله اين افراد زنده شد و درخواست من را اجابت كردند كه خوشبختانه دارد به نتايج خوبي منجر مي‌شود. من كارمند وزارت فرهنگ و هنر بودم و قبل از انقلاب توسط آقاي پهلبد در سال 1354 متاسفانه اخراج شدم. اما در سال 1359 طي دادگاهي كه برگزار شد، اعلام كردند كه مرا  بي‌دليل اخراج كرده‌اند و حكم بازگشت به كارم صادر شد. ولي دست‌هاي پشت پرده‌اي دركار بود كه حكم بازگشت به كار من در شهر سنندج صادر شد. من هم براي ادامه فعاليت نزديك به سه ماه به اين شهر رفتم اما به دليل شرايطي كه داشتم نتوانستم آنجا كار كنم و نهايتا مجبور شدم برگردم.

   سمت شما در سنندج چه بود؟

من مسوول موسيقي ارشاد شهر سنندج در دوران بحبوحه جنگ بودم اما كارمندان آنجا با وجود اينكه مي‌گفتند براي من احترام قايل هستند، نمي‌توانستند بپذيرند كه يك غيربومي در اين سمت مشغول به كار است. پس از اين اتفاق به تهران برگشتم و به مسوولان وقت گفتم كه با شرايط موجود، نمي‌توانم در سنندج كار كنم. آنها هم ‌پذيرفتند و قرار شد كه سمتي را در تالار وحدت برايم در نظر بگيرند تا در تهران مشغول به كار شوم. اما پس از دو ماه و چند روز، نامه‌اي به دستم رسيد با اين مضمون كه شما از دستور پيروي نكرديد و ترك خدمت كرده‌ايد و به همين دليل شما اخراج هستيد. و من را دوباره اخراج كردند. بعدها وقتي كه رييس دولت اصلاحات ، وزير ارشاد بود، دستور دادند كه كارم پيگيري شود اما كسي به دستور ايشان توجهي نكرد. اين مسائل گذشت تا اينكه در اين دو، سه ماه اخير اين پرونده و موضوع دوباره به جريان افتاده است.

 يعني شما تاكنون هيچ حقوق بازنشستگي دريافت نكرده‌ايد؟

خير. من پس از سي و اندي سالي كه از اين اتفاق مي‌گذرد توانستم ثابت كنم كه وزارتخانه مرا به ناحق اخراج كرده است تا شايد برايم حقوق بازنشستگي يا بازخريدي در نظر بگيرند. فعلا هم گفته‌اند اين كار بايد مراحل اداري‌اش را طي كند و منتظر هستيم.

   بنابراين بيمه هم نبوديد...

خير، البته آقاي عباس سجادي هم در اين ميان زحمت زيادي كشيد تا من بيمه شهرداري شدم. وقتي من درگير يك بيماري سخت و در بيمارستان كسري بستري بودم، او اين موضوع را با شهردار تهران در ميان گذاشت و شهردار هم دستور داد كه من را از طريق شهرداري بيمه كنند. اگر ما بخواهيم عرصه هنر را وسيع‌تر كنيم و افراد كارآمد را وارد جامعه كنيم بايد شأن و منزلت هنر و هنرمند را بزرگ بداريم در غير اين صورت پيشرفتي در اين زمينه حاصل نمي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون