يلدا در روزگار جديد
محسن آزموده
شب چله يا يلدا مداخله انسان ايراني است در زمان ناب، كنشي فرهنگي در طبيعت. فرهنگ (culture) هميشه در تقابلي دو سويه با طبيعت (nature) و در نتيجه در نسبت مستقيم با آن شكل ميگيرد و معنا مييابد. انسان در مقام حيواني فرهنگي بر خلاف ساير موجودات، هستي را در معناي عام و طبيعت را در معناي خاص نشانهگذاري ميكند و با اين كار آن را از بيمعنايي و نامفهومي در ميآورد. به ديگر سخن فرهنگ گونهاي ميانجي رابطه و نسبت انسان با طبيعت است، شيوهاي از ترتيبات و انتظام امور است كه انسانها به واسطه آن زندگي خود و عناصر موجود در آن را معنادار ميسازند. زبان، آداب، رسوم، مناسك و... برخي از اين سازوكارهاي فرهنگ براي فهمپذير كردن طبيعت بيمعنا هستند.
مقوله زمان از ميان عناصر هستي انتزاعيترين آنهاست كه از قضا انسان بيش و پيش از هر امر ديگري با آن سر و كله ميزند، به خصوص كه انسان به تعبير مارتين هايدگر، موجودي زمانمند است و هستي در بستر زمان خود را بر او آشكار ميسازد و پهنهاي از امكانات خود را براي انسانها عيان ميسازد. نشانهگذاري زمان راهي براي فهم اين بستر مجرد زندگي او است. جشنها و آيينهاي كهن انساني را از اين منظر ميتوان فهميد، كنشي فرهنگي از سوي انسان براي معنادار كردن زمان مجرد و انتزاعي. به عبارت ديگر انسانها با استفاده از وقايع و رويدادها و نسبت دادن آنها به زمان، ميكوشند زمان را معنادار بسازند و بدين وسيله هم آن را از غرابت و ناشناختگي در آورند و هم به زندگي خود معنا و مفهوم ببخشند .
سادهترين راه اين معنادار كردن زمان بهره گرفتن از وقايع و رويدادهاي طبيعي مثل تغيير فصلها و سال است و نمونه بارز آن جشنها و اعيادي است كه در ميان اقوام و ملل گوناگون براي شروع سال در نظر ميگيرند. غربيها شروع زمستان را به عنوان آغاز سال جشن ميگيرند (البته آن را به رويدادي مذهبي نيز پيوند ميزنند) و ايرانيان آغاز بهار را با عنوان نوروز جشن ميگيرند. مساله قابل توجه اين فهم زمان بر اساس طبيعت ويژگي چرخهاي آن است، يعني از آن جا كه زمان طبيعت، زماني چرخهاي و همچون حركت روي محيط يك دايره است، زمان ملموس و قابل فهم انساني نيز ويژگي دايرهگون مييابد و جشنها و اعياد و مراسم و مناسك فرهنگي كه براي معنادار كردن زمان خلق ميشوند، تكرارپذير ميشوند. از همين جا ربط و نسبت وثيق ميان طبيعت و فرهنگ با وجود تقابلشان چنان كه در آغاز كلام بدان اشاره شد، آشكار ميشود. يعني زمان فرهنگي و انساني لاجرم متاثر و منبعث از ويژگيهاي زمان طبيعي است.
گردهمايي شب چله يا يلدا را از اين حيث ميتوان گونهاي از نشاندار كردن زمان توسط انسان ايراني خواند، تا بدان وسيله زمان بيكرانه را كرانمند و محدود سازد. يعني به واقعهاي طبيعي يعني فاصله زماني غروب آفتاب در آخرين روز پاييز تا طلوع آفتاب در نخستين روز زمستان در نيمكره شمالي كه در آن بلندترين شب سال رخ ميدهد، نام «شب چله» يا «يلدا» ميدهد و از ديرباز مردمان اين سرزمين و فرهنگ در اين شب آداب و مراسمي را به جا ميآورند. نكته حائز اهميت در اين معنادار كردن قطعات زمان اما آن است كه در گذشته كه هنوز رابطه انسان با طبيعت مثل جهان جديد چنين تقابلي نبود، اين مراسم و جشنها معنا و مفهومي اسطورهاي و در هم تنيده با عناصر طبيعي داشتند و فلسفه برگزاري اين جشنها نيز از همين معاني اسطورهاي اخذ ميشد.
در مورد شبچله يا يلدا، اين جشن با بهرهگيري از عناصر طبيعي مثل روز و شب و روشنايي و تاريكي، معاني فرهنگي مييافت و به باورهاي فرهنگي مردمان ايران باستان و مهمتر از همه آيين مهرپرستي (ميتراييسم) پيوند مييافت. از اين منظر شب يلدا به عنوان بلندترين شب سال، نقطه پاياني جدالي بود كه ميان نور و ظلمت آغاز شده بود و از اين شب به بعد است كه به تدريج غلبه نور و روشنايي با بلندتر شدن آن آغاز ميشود و شكست تاريكي كليد ميخورد. به عبارت ديگر «يلدا پيامآور بشارتهايي براي ايرانيان كشاورز بوده است: نخست، بشارت به زايش دوباره خورشيد در اين شب و بلند شدن روزها از پس آن و بالندگي و ديرماني بيشتر خورشيد در جولانگاه هر روزه خود در پهنه آسمان زمستان؛ دوم، بشارت به تولد ميترا، ايزد- خورشيدِ نجاتبخش در اين شب؛ و سرانجام، بشارت به دميدن سپيده صبح «خرّمروز» در ماه موسوم به دي، خداوندگار آفريننده، به نشانه آوردن برابري و برادري براي همه مردم لايهها و طبقات اجتماعي و بهرهمند كردن همگان از مائدههاي خوان مبارك يلدا در ضيافت الهي. »
در روزگار ما با تقابلي كه ميان انسان و جهان يا فرهنگ و طبيعت پديد آمده، ديگر معاني اسطورهاي مذكور چندان گوياي علت و دليل برگزاري جشن يلدا يا شب چله نيستند. گو اينكه انسان صنعتي ديگر مثل انسان كشاورز وابسته به زمين و طبيعت بكر نيست و از اين منظر برگزاري جشن يلدا در خانوادههاي ايراني در روزگار ما نيازمند توجيهات فرهنگي و معناسازيهاي متفاوت است و معاني اسطورهاي مذكور تنها به عنوان پيشينه و قصهاي تاريخي خوانده ميشود. به عبارت ديگر يلدا در روزگار ما كاركردي متفاوت با معنايي جديد يافته كه همان گردهمايي اعضاي خانواده و تثبيت هويت اجتماعي فرد ايراني در نهاد خانواده است. به ديگر سخن در زمانه ما يلدا شبي است كه در آن اعضاي خانواده فراسوي همه اضطرابها و تنشهاي زندگي جديد فرصتي مييابند تا دور هم جمع شوند و پيوندهاي انسانيشان را تثبيت و با يكديگر تجديد عهد كنند، ساعاتي براي خوشگذراني (در معنايي مثبت) در كنار آدمهايي كه دوستشان داريم و دوستمان دارند و سرنوشتشان براي ما مهم است، لحظههايي براي رهايي از تنهايي زندگي جديد و تجربه با هم بودن و در كنار يكديگر زيستن.