شب يلدا و اسطوره ايزدمهر
شروين وكيلي
در فاصله قرن سوم پيش از ميلاد تا قرن چهارم ميلادي سه دولت بزرگ بر پهنه زمين وجود داشت كه عبارت بود از شاهنشاهي ايران، امپراتوري روم و امپراتوري چين. از ابتداي اين دوران ايرانيان شبكه راه ابريشم را شكل داده بودند و اتصالي اقتصادي و فرهنگي در ميان اين سه دولت پديد آورده بودند. دو قوم كهن ايراني كارگزاران اين بازار جهاني بودند. سغديها كه سمرقند و بخارا شهرهاي بزرگِ بعديشان بود، شاخههاي راه ابريشم را در شرق تا پكن پيش بردند و يهوديان كه بدنه جمعيتشان در تيسفون و همدان متمركز شده بود همين سيستم را در غرب تا اسپانيا و فرانسه توسعه داده بودند. مهمترين كالاي ايراني كه در راه ابريشم انتقال مييافت و اغلب از چشم پژوهشگران پنهان مانده است، دين بود. دين مانوي سغدي و بودايي مهايانه در نسخههايي كه در ايران شرقي تكامل يافته بودند، در اواخر اين دوران چين را در خود غرقه كردند و دين مسيحي، مهرپرستي و مانوي بابلي كه آيينهاي ايران باختري بودند در جهت مقابل روميان را فريفته ساختند و دوتاي اولي به كيش رسمي امپراتوران روم بدل گشتند. در جريان اين تبادل فرهنگي و سوار بر اين گستره تجاري راه ابريشم بود كه مفهوم هفته كه ابداعي ايراني بود، توسط مبلغان مانوي در سراسر جهان پراكنده شد و سال خورشيدي و جشنهاي چهارگانه فصلياش (نوروز، مهرگان، يلدا و تيرگان) نيز در اشكال گوناگون در همه جا رواج يافت. در اين ميان امروز يلدا از شهرتي بيش از بقيه برخوردار است. چرا كه روميان مسيحي سالروز زايش عيسي مسيح را در آن قرار دادند و بعد از سپري شدن عصر خونين فتوحات غارتگران اسپانيايي و پرتغالي و به دنبال جهانگير شدنِ استعمار اروپاييان، اين رسم ماهيتي جهانگير پيدا كرد و به نوعي آغاز سال نو يا كريسمس (زايش مسيح) در مقياسي بينالمللي دگرديسي يافته است.
ترديدي نيست كه يلدا با تاريخ زندگي حضرت مسيح ارتباطي ندارد. در واقع عيسي مسيح تاريخي شخصيتي به نسبت مبهم و به اعتبار اسناد، گمنام است كه حتي سال زايشاش هم به دقت دانسته نيست و مبدأ تاريخي امروزين ميلادي هم آغازگاهش زايش وي دانسته ميشود، به احتمال خيلي زياد بين چهار تا شش سال خطا دارد و سال تولد پيامبر ترسايان را نشان نميدهد. از اين رو هيچ گواه و سند معتبري نداريم كه نشان دهد حضرت مسيح در روز كريسمسزاده شده باشد.
با اين همه اين را ميدانيم كه كريسمس كه در سنتهاي متفاوت مسيحي زمانش اندكي پس و پيش هم ميشود، كمابيش با جشني باستاني و ايراني تقارن دارد كه يلدا يا چله خوانده ميشود. اين روز در ايران زمين در آيين مهر اهميت داشته و با واسطه مهرپرستياي كه از آناتولي به روم منتقل شده، در اين قلمرو رواج يافته و بعدتر كه روميان مسيحي شدند، همچنان ارجمند باقي مانده و به زادروز پيامبر ناصري انتساب يافته است. براي فهميدن معناي شب چله در فرهنگ ايراني و دانستن اينكه چرا ايرانيان بلندترين شب سال را جشن ميگرفتهاند و چرا آن را يلدا ناميدهاند، بايد نخست به بستر اسطورهشناسانه موضوع نگاهي بيندازيم. در جهان باستان، دقيقترين نظام گاهشماري را ايرانيان ابداع كرده بودند و در ضمن اين تنها تقويم ديني هم بوده كه با گردش اختران و ضرباهنگهاي فصلي پيوندي نزديك و علمي برقرار ميكرده است. شب چله يا شب يلدا به اصطلاح در انقلاب زمستانه واقع شده است. يعني شبي است كه آخرين روز آذرماه را به نخستين روز ديماه متصل ميكند و از اين رو مفصلِ ميان پاييز و زمستان است. سنت ايراني چنين ميانگاشته كه ايزد مهر، كه خورشيد تجلي آن است، در اين شب از مادري كه كوه يا درياست، زاده ميشود. رمزگان نهفته در شب يلدا را تا حدودي با تحليل اسم ماههاي ايراني ميتوان درك كرد. در نگاه اول اينطور به نظر ميرسد كه شب زايش مهر بايد در ماه مهر يا شايد در گرمترين و «خورشيدزدهترين» هنگامِ سال واقع شده باشد. يعني قدري نامنتظره است كه شب زايش مهر را در تيرهترين لحظه سال و طولانيترين دوران تاريكي و آغاز سردترين ماههاي سال در نظر گرفتهاند. اما اگر منطق پشت اسطورههاي حاكم بر گاهشماري ايراني را دريابيم، اين شگفتي از ميان ميرود. آذر كه نام سومين ماه پاييز است، عنصر آتش مينويي را نمايندگي ميكند و نام ايزدي يا فرشتهاي بوده كه در هر دو سنت زرتشتي و پيشازرتشتي مقدس و مهم شمرده ميشده و آتش مقدس در آتشكدهها را جلوهاش ميدانستهاند. در مقابل دي كه ماه پس از آن است و آغازگاه زمستان را نشان ميدهد، در هر دو سنت پليد و اهريمني قلمداد ميشده است. دي در اصل همان «ديو» يا «دئِوه»ي هندي باستان است كه در ايـرانزمين دلالتي منفي و نكوهيده داشته است. اين نام بر سردترين و تيرهترين ماه زمستان نهاده شده و همان است كه هخامنشيان آن را «انامك»، يعني بينام، ميخواندند. بنابراين اين ماه از همان ابتدا به موجودي پليد منسوب بوده كه با لقبِ عمومي «ديو» شناخته ميشده و آوردنِ نامش تابو بوده است. در اوستا تنها يك متن را داريم كه در آن يك ديو هند و ايـراني ستوده شده و آن هم راميشت است. راميشت به ستايش «واي» اختصاص يافته كه در متون ودايي يك ديو است و در ايـرانزمين هم دوسويه اهورايي و ديوگونه پيدا كرده است. بنابراين با ضريب اطمينان بالايي ميتوان حدس زد كه ديماه نيز از زمره ماههاي يشتي بوده و به وايديو تعلق داشته است. به ويژه كه اين ماه، سردترين مقطع زمستان و زمانِ وزش سهمگينترين بادها نيز هست.
اگر ديو/ دي را نماد واي و مربوط به سويه اهريمني سال بدانيم، آذرِ مقدس را نيز ميتوانيم نماد اهورامزدا بگيريم. آتش مقدس در ايـران باستان نماد اهورامزدا و نور دانسته ميشده و سرودهاي مربوط به ستايش آذرِ اهورمزدا، در يشتها و يسنهها چندان پرشمار هستند كه تا ديرزماني غيرزرتشتيان ايشان را به آتشپرستي متهم ميكردند. بنابراين تقابلي برقرار ميشود ميان آذرماه و ديماه، كه يكي نشانه آتش و نور و تقدس است و ديگري نماد تاريخي و ظلمت و سرما و نيروهاي اهرمني. اسطوره ايزد مهر كه شب يلدا داستان زايش وي را روايت ميكند، به ايزدي ويژه اشاره ميكند كه از سويي نماينده عشق و محبت است و از سوي ديگر پيمان بستن و عهد نگه داشتن و راستگويي را نمايندگي ميكند. مهر واسطه بستن پيمانهاست و نمادش كه حلقهايست را هنوز هم زنان و مردان هنگام عقد ازدواج در قالب انگشتري ميان خود رد و بدل ميكنند. مهر در ضمن داور ميان جنگاوران هم هست و كيفردهنده دروغزنان و عهدشكنان است. در روايتهاي ايراني مهر داوري است كه بر نبرد اهورامزدا و اهريمن نظارت ميكند و در آخرالزمان همان نيرويي است كه با نشان دادن آخرالزمان، برنده شدن خداوند و شكست شيطان را ممكن ميسازد. مهر در ضمن در قالب پديدارهايي گيتيانه نيز تجلي مييابد. مشهورتر از همه كه در عرفان ايراني ماندگار شده و در شعر حافظ و مولانا فراوان مورد اشاره است، عشق ميان زن و مرد يا مهر ميان خويشاوندان و دوستان است. تجلي اختري مهر هم خورشيد است و فرض بر آن بوده كه مهر در چهره خورشيدياش از دل ظلمت زاده ميشود. اين ظلمت ميتوانسته غاري تيره در اعماق كوهي باشد، يا ژرفاي تاريك اقيانوسي بزرگ و اين تصويري بوده كه از طلوع خورشيد از افق دريا يا پشت كوه برساخته شده است.
با اين مقدمه ميتوان دريافت كه چرا زمان زايش مهر را در تاريكترين شب سال قرار دادهاند. از سويي اين تاريكترين نقطه زمان كرانمند است كه به تاريكي ژرفاي دريا يا غار كوهستاني شباهتي دارد، از سوي ديگر پس از گذر از اين نقطه است كه طول روز به تدريج بيشتر ميشود. يعني مهر يا خورشيد پس از طي شدن شب چله به نوزادي بيرمق ميماند كه كم كم ميبالد و رشد ميكند و بر گرماي خود ميافزايد. تا آنكه پس از گذر از زمستان در نوروز بالغ ميشود و احياي زندگي گياهي را ممكن ميسازد. با اين پشتوانه است كه شب ميان آذر و دي را، كه به نقطه رويارويي هورمزد و اهريمن شباهت دارد، با مهر مربوط دانستهاند و آن را يلدا ناميدهاند كه واژهاي است سرياني به معناي زايش و همريشه با كلمه تولد و ميلاد و ولادت.