فيلسوف صدرايي معاصر در تضارب انديشهها
ضرورت علامه طباطبايي
منوچهر دين پرست
فيلسوف ديالكتيكي آلمان فريدريش ويلهلم هگل در خصوص پايان يك سنت فلسفي عبارت جالبي دارد با اشاره به جغد مينروا در آتن و معتقد است اين پرنده باهوش، شبانگاهان به سوي اين الهه حكمت بالهايش را ميگشايد. هگل با استعاره «مينروا» در حوزه فلسفه ميخواهد نشان دهد كه يك عصر يا يك دوره تفكر فلسفي تا زماني كه به اوج نرسيده و مختصات آن روشن نشده باشد، نميتوان به گوهر آن انديشه پي برد يا اينكه به نقد فيلسوف و انديشه وي پرداخت. بنابراين نبايد از آن سنت فلسفي سخني به ميان آورد يا درباره آن اظهارنظري شتابزده داشت. اينك اما با گذشت 30 سال، به نظر ميرسد اين فراز شگفت از متفكر آلماني را ميتوان درباره حكمت اندوزي و سنت فكري فيلسوف شهير ايران و مفسر برجسته قرآن و عارف جليل معاصر، علامه سيدمحمدحسين طباطبايي بهكار برد. پژوهشگري صدرايي كه به همان اندازه محتاج حكمت بود كه مشتاق فلسفه؛ انديشمندي روشنگر و بيادعا كه فلسفه آموخت تا حكمت بياموزد و به حكمت متالهه رسيد تا فلسفه دين را ارج نهد. بيگمان در تاريخ معاصر ايران علامه طباطبايي يك «ضرورت» است. در دهه 1340 همان زمان كه غرب در سراب سرخ سرگردان است، نيهيليسم دست در دست «فمينيسم» افراطي دارد تا توسط فيلسوفان مكتب فرانكفورت و پيشتازان اگزيستانسياليسم از قبيل سيمون دوبوار و ژان پل سارتر هر چه بيشتر عرصه را بر اخلاق، سنت و دين تنگ كنند. آنگاه در ايران ضرورت رويارويي با يك طيف گسترده از انديشههاي گوناگون و بعضا الحادي هم بيشتر حس ميشود. در اين ميان، سيد محمدحسين طباطبايي اين ضرورت را به نيكي دريافته و آگاه است كه جغد مينروا در غروب فرانكفورت، ديگر به سوي مينروا بالهايش را نميگشايد. آنچه جايگاه علامه را در ذهن من برجسته ميسازد، آثار فراوان او در اين رشته يا در آن حوزه نيست بلكه به بيان هگل، همين درك و آگاهي او از اين «ضرورت» است. اين سيد بيريا از جوهر و هويت انديشههاي ماترياليستي، اگزيستانسياليستي و نيز از مكنون قلبي تئوريپردازان فرانكفورت در راهاندازي يك انقلاب اجتماعي و ضداخلاقي در دهه 1960 ميلادي در اروپا و امريكا باخبر است. اين فيلسوف صدرايي به يقين ميداند كه ايران به ويژه جوانان مسلمان در آن سالهاي پرتلاطم از گزند اين انديشهها و جنبش اجتماعي در پشت ماسك Hippism به رهبري تارانتل اگزيستانسياليسم سيمون دوبوار فرانسوي مصون نخواهد ماند.
البته در آن زمان نقش هانري كربن فيلسوف هايدگري را نبايد ناديده گرفت. اين پژوهشگر كاتوليك كه در آلمان دو مفهوم «دازاين» و فراموشي وجود در فلسفه اگزيستانسيال مارتين هايدگر را درك كرده ولي همچنان شيفته «وجود» و معنويت سنت باقي مانده بود، در تهران جلسات بسياري بر محور اشراق شيخ شهيد يحيي سهرودي و تفكر جوهري ملاصدراي شيرازي با علامه طباطبايي دارد. ديالوگ سيد طباطبايي و متفكر فرانسوي سرانجام مفهوم غامض Mundus Imaginalis را در ذهن هانري كربن ملكه ميسازد تا از آن پس اين فيلسوف هايدگري نيز با همين مفهوم در جهان شناخته شود. مگر نه آنكه در بين تعاريف بيشمار از فلسفه ميخوانيم فيلسوف آن است كه حداقل يك مفهوم جديد را بيافريند و بتواند در حوزه اُنتولوژيك (حقيقت و هستيشناسي) آن را تئوريزه كند؟ گرچه پرداختن به مفهوم ابداعي فيلسوف فرانسوي در حوصله اين نوشتار كوچك نيست ولي اشاره كنم كه هانري كربن در آسمان اشراق ايراني و در ديالوگ با علامه شهير، فلكي شهودي را مييابد كه در «عالم تصور» عرفان معنوي گويي به نام بي نام اين عارف كاتوليك ثبت ميشود. نشانههايي از ديالوگهاي طولاني اين دو صدرايي در زمينه علم يا همان حكمت حضوري و نيز در خصوص علم يا دانش حصولي را ميتوان در مجموعه مقالات علامه در كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» به ويژه در فصل دوم آن يافت.
يكي ديگر از شاخصههاي تفكر سيدمحمدحسين طباطبايي كه شايسته ذكر است، تكيه بسيار وي بر علم معرفتشناسي است كه به واقع در مركز ثقل شاكله هيرارشيك فلسفه و حتي بالاتر از متد يا روش فلسفي مينشيند. رعايت جايگاه معرفتشناسي و برتري آن نسبت به متد پژوهش علامه است كه تحسين صادقان و صالحان را در فلسفه و عرفان برميانگيزد. علامه در تاويل انديشه صدرايي توانسته اپيستم (علم شناخت) را به نيكي با لوگوس (عقل) اين زيباترين ميراث يونان باستان به هم سازد تا به زعم خويش «بنيان» جهل براندازد. به بيان ديگر، حكمت ايراني و عقلانيت يوناني در علامه به هم ميرسند. بنابراين چه نيازي كه در پي سنتي ديگر و روشي ديگر باشيم. آيا جهان هر چه مدرن و مدرنتر شود ما نيز بايد صدرايي و صدراتر شويم؟
از سوي ديگر، علاقه اين عارف وارسته به موضوع و چالشهاي اخلاقي در جامعه است كه در ايران ميتوان وي را فيلسوف اخلاق نيز به شمار آورد. آنگونه كه از رساله فكري او «اصول فلسفه و روش رئاليسم» برميآيد، علامه بزرگترين سعادت را همانا حكمت ميشناسد كه در تمام فصول حيات خويش (طلبگي، كشاورزي، مهاجرت، اجتهاد، تدريس) در پي كسب آن ميكوشد.
در حوزههاي آكادميك رايج است كه براي درك آسانتر دانشجويان، فلسفه اخلاق عملي را بر چهار شاخه تقسيم كنند به عبارت:
الف- اخلاق خدا محور (توحيد)
ب- اخلاق فضيلتمحور كه بر «خود» شخص نظر دارد Virtue (رواقيون)
ج- اخلاق نتيجه محور كه بر «كردار» شخص نظر دارد (بنتهام)
ي- اخلاق وظيفه محور كه بر هيچ - سود يا زيان - نظر ندارد (كانت)
حال بيسبب نيست كه علامه طباطبايي در سلسله مقالهها و رسالههايش آنجا كه به اخلاق عملي ميرسد، روش «رئاليسم» را برميگزيند تا بتواند در نقد نحلههاي اربعه فلسفه عملي نشان دهد كه چرا انسان موج دوم عصر جديد در دهه 1970 ميلادي همچنان چشم به چشمه سنت معنوي دوخته است. موج نخست عصر جديد آنچنان كه ميدانيم در نيمه دوم قرن نوزدهم آغاز ميشود كه از نظر رعايت آداب و شعائر اخلاقي در جامعه مشهور به دوره ويكتوريايي است. با اين حال، اصطلاح «عصر جديد» را نبايد نشانه پيشرفت اخلاقي و عقلانيت دانست بلكه عصر جديد در غرب دلالت دارد بر انتخاب يك سيستم دفاعي در برابر ماترياليزه شدن شديد جوامع مدرن و نشانه تهي شدن از معنويتي است كه گشتاور آن مسيحيت است.
با علم به اينكه در دوره تجدد و مدرنيته، دو نحله اخلاقي (كانت و بنتهام) به فلسفه عملي اضافه شده است و از سوي ديگر پس از جنگ بين الملل دوم، نيهيليسم نيچهيي و اگزيستانسياليسم سارتر و فمينيسم دوبوار نيز در كنار آرمانهاي اشتراكي ماركس و انگلس، بخشي از فضاي اجتماعي و سياسي غرب را اشغال كرده و در نتيجه ميدان دين و اخلاق برآمده از آن كوچك شده است، شاهديم كه علامه طباطبايي به ياري آموزههاي صدراي شيرازش و اشراق يحيايش به نقد و تضارب همه اين نحلهها ميكوشد. فيلسوف ايراني بوف مينرواي فرانكفورت را ديگر بر بام آن مكتب نميبيند كه شباهنگام به سوي عقلانيت مدرن بال بگشايد. اينك سه دهه پس از خاموشي اين انديشمند و سالك بيريا شايسته است سنت صدرايي او را پاس داريم و اميدوار باشيم كه پژوهشگران ما شايد روزي طباطبايي شوند.