تاملي بر نگرش ذوقي علامه طباطبايي
مهين مهرورزانآزاده
امير هاشمپور / علامه سيد محمدحسين طباطبايي تبريزي صاحب تفسيرالميزان از بزرگان حكمت و عرفان و نيز از متفكران و فيلسوفان سترگ معاصر اين سرزمين بود كه عمري را در راه تعليم و تعلم حكمت الهي و عرفان و فلسفه اصيل اسلامي مصروف داشت. علامه كه فلسفه را نزد سيدحسن بادكوبهيي آموخته بود با عنايت نظر عارف سيدعلي آقا قاضي روي به سوي عرفان وسير و سلوك روحي آورد. علامه طباطبايي پس از فراغت از تحصيل مدتي در تبريز اقامت گزيد و سپس براي تدريس فلسفه اسلامي وارد قم شد. «وي يگانه مدرس حكمت الهي در حوزه قم به شمار ميرفت»1، ايشان با دركي ژرف و فهمي لطيف از فلسفه اسلامي توانست مفاهيم عاليه مستتر در بطون فلسفي از جمله اسفار و شفا بگشايد وحوزه تدريس اين حكيم عاليقدر محضر كسب فيض عدهيي از مستعدين فلسفه، حكمت و عرفان اسلامي و علي الخصوص شيعي شد و هركدام از اين آزادگان خود بعد از علامه به فراخور سنخيت و استعداد روحي پاي در طريق استاد نهادند وخود در آسمان انديشه و عمل از يگانگان روزگار شدند. حوزه تدريس علامه در حل و گشودن غوامض و كشف مجهولات انديشههاي فلسفي حكماي بيبديل ايراني و اسلامي و به خصوص شيعه مانند حكيم بوعلي سينا و ملاصدرا بينظير بود چنانچه دكتر ابراهيمي ديناني معترف به اين امرند كه اگر نبود علامه، دقايق مهمي از اسفار و تفكر فلسفي پيشينيان همچنان مستور بود. اما اين اقدام علامه براي تعليم فلسفه با مشكلات متعددي نيز مواجه بودكه كار را بر ايشان سخت ميكرد ولي چون علامه به وجوب و اهميت انديشه و تفكر براي حيات جامعه اسلامي و شيعي وقوف تام داشت لذا با تمام سختيها و رنجشهايي كه از طرق مختلف روبهرو ميشد به تدريس و تعليم ادامه داده واين اقدام حكايت از نكته سنجني دقيق و آشنايي ايشان به مسائل و نيازهاي روز جامعه اسلامي داشت. اما از وراي تمامي اين مسائل، علامه سيدمحمد حسين طباطبايي عارفي بود شوريده كه به دور از قيل و قال زمان در خلوت تنهايي خويش با سرمايه عرفاني كه از تعاليم استاد به يادگار داشت سلوك مينمود و از رشحات نوراني عالم قدس بهرههاي معنوي مييافت. حايز اهميت است كه بدانيم علامه طبق سياق گذشتگان اين سرزمين از عرفا و حكماي متاله، كشف ذوقي را از راههاي رسيدن به حقيقت معنوي اسلام ميانگارد و اين امر از جواب ايشان در پرسش پروفسور هانري كربن (ايران شناس و سهروردي شناس شهير فرانسوي) از «رسالت تشيع» مستفاد ميشود: «آري اسلام از هر راه ممكن تعليمات عاليه خود را براي ما قابل هضم قرار ميدهد. از راه «ارشاد مولوي» و از راه «استدلال و بيان منطقي» و از راه «ولايت و كشف»»2. از همين رو است كه در تفسير خويش بر آيه نور به راه كشف و ذوق ميرود و عنان قلم را از ظاهر به سوي باطن ميگرداند: «و نوريست خاص كه مومنان بدان منور ميشوند و به كمك اعمال صالحه خود به سوي آن راهنمايي ميگردند و اين نور، نور معرفت است كه قلبها و چشمهاشان بدان منور خواهد شد، روزي كه قلبها و چشمها منقلب ميگردند[منظور سراي آخرت است] و[اين نور] ايشان را به سعادت خالده هدايت مينمايد»3. علامه در وراي انديشههاي علمي و عملي چه در حوزه حكمت و فلسفه و چه در حوزه عرفان عملي داراي ذوقي لطيف و طبع شعري روان بود و هر از چندگاهي ابياتي ميسرود كه نشان از ژرفاي تامل معنوي و تراوشات عرفاني اين عارف جليل القدر دارد، در اين منظر ايشان را بر طريق مهرورزي ميبينيم كه جان را از دام تارهاي عنكبوت آساي تاريكيها و جاذبههاي نفساني دنيوي و پندارهاي سطحي روزمره رهانده تا حلاج وار قدم بر سر دار نهد و در اين راه ملامت ملامتگر را هليده است و پرستش به مستي ميكند در ميان هشيارها.
همي گويم و گفتهام بارها/ بود كيش من مهر دلدارها
پرستش به مستي است در كيش مهر/ برونند زين حلقه هشيارها
به شادي و آسايش و خواب و خور/ ندارند كاري دل افگارها...
چه فرهادها مرده در كوهها/ چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر يار/ مگر پردههايي و پندارها
اين عشق سرشار بود كه وجود سراسر طلب وي را به سرمنزل خورشيد رسانيده و در تابش شعاع مهر خداوندي محو و فاني كرد.
مهر خوبان دل و دين از همه بيپروا برد/ رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد/ از سمك تا به سهايش كشش ليلي برد
من به سرمنزل خورشيد نه خود بردم راه/ ذرهاي بودم و عشق تو مرا بالا برد
من خسي بيسر و پايم كه به سيل افتادم/ او كه ميرفت مرا هم به دل دريا برد4
اين عارف و سالك راستين طريق اليالله كه «جهاني بود بنشسته در گوشهيي» چنان مستغرق انوار الهي بود كه زندگي دنيوي را طرف توجه قرار نميداد، از اين رو بسيار ساده و بيآلايش ميزيست، در برخورد با مردم علي الخصوص شاگردان بسيار مهربان و دلسوز بود و مراعات احوال ايشان را ميكرد و از تندخوييها و سوالات بعضا نابجاي افراد خم به ابرو نميآورد و اثري از خشم در چهره وي پديدار نبود. آرام سخن ميگفت اما از اعماق وجودش به گفتههايش معتقد بود كه هرچه ميگفت خود نيز به آن عامل بود. با وجود احاطه به علوم متخلف اسلامي هيچگاه تفاخر به اين امر نكرده و با تواضع رفتار ميكرد. اين استغراق علامه در اواخر عمر پر بركتش چنان بود كه گويي ديگر زمين و اهلش را نميديد و دايم در اشراقات معنوي غوطه ور بود، ميگويند وقتي درخواست آب كرد و چون آوردند مدتي در دست نگاه داشت تا اينكه به ايشان يادآور شدند كه آب خواسته بوديد و آورديم (شايد اين موضوع حمل بر آن شود كه علامه در اواخر عمر دچار نسيان شده بودند كه نظري نابجاست و كار پاكان را در اينگونه امور نتوان قياس از خود گرفت) و اين نشان از توجه بيش از حد روح انسان به ملكوت خداوندي دارد كه ديگر ميلي به بازگشت و توجه به عالم عنصري نمينمايد و اين حالات معنوي تا موقع جدا شدن روح مطهرش از بدن هرلحظه در تزايد بود.
پينوشتها:
1- اطلاعات حكمت و معرفت، مكتب تهران، امير سعيد الهي، شماره 11 پياپي 59 سال 1389
2- رسالت تشيع در دنياي امروز (گفتوگويي ديگر با هانري كربن)، به كوشش سيدهادي خسروشاهي، بوستان كتاب1387
3- الميزان في تفسيرالقرآن، علامه سيد محمدحسين طباطبايي، به اهتمام شيخ محمد آخوندي، دارالكتب اسلاميه 1362
4- ز مهر افروخته، سيد علي تهراني، سروش 1389