1-مبانی روشنفکریپژوهی و نقد روشنفکری (7)
موسی اکرمی
29. لزوم توجه به ذهن انسان در روشنفکریپژوهی. در رویارویی با هر پدیدهئی و هنگام داوری درباره آن ذهن هیچ انسانی خالی نیست. هر انسانی، که هویتی دارد، همان ذهن خویش است. هویت او همان ذهن او است. ذهنی که سازمایههای گوناگونی آن را ساختهاند:
1) مجموعهئی از دیدهها و شنیدهها و خواندهها و اندیشیدهها و تجربههای دیگر در ظرف هائی از ژنتیک ویژه و وضعیتهای کمابیش ثابت و کمابیش متغیر فرهنگی-اخلاقی-اجتماعی-سیاسی-اقتصادی؛
2) مجموعهئی از منافع خاص فرهنگی-سیاسی-اقتصادی فردی یا گروهی؛
3) مجموعهئی از خصوصیات خانوادگی و قومی و نژادی مؤثر در جهانبینی که به فرد انتقال یافتهاند؛
4) تاریخمندی و افق نگرشی وابسته به مرحله تاریخی خاص یک قوم یا یک ملت یا کل بشریت؛
5) «خود» و «فردیت یکتا»ی هر انسان، که هرچند بر ملتقای عناصر سازنده ذهن شکل گرفته است، ولی قدرت پیشروی تا واپسین مرزهای هر یک از عناصر سازنده ذهن را دارد و میتواند پردهها برگیرد و قوهها به فعل آرد. در اینجا ناگشودگی بخش عظیمی از تومار استعداد و قوه هر انسان و کل بشریت مطرح است.
روشنفکریپژوه راستینِ متعهد به همه آداب پژوهش باید بداند که هم خود او مشمول سخنان بالا است هم همه روشنفکران. از این رو چگونه میتواند به خود اجازه دهد که با ذهن خاص خویش به طور کلی و با دیدگاه منافع سیاسی-فرهنگی-اقتصادی فردی یا گروهی خویش به طور خاص به داوری در باره جریان روشنفکری و فعالیتهای روشنفکران بنشیند و به غوغای عظیمی که (در نتیجه کنشها و واکنشهای گوناگون میان عناصر گوناگون پیدا و پنهان سازنده ذهن) در اندرون روشنفکر بر پا است بیتوجه باشد و به سطحینگری، یکسونگری، پیشداوری، و حتی غرضورزی گرفتار آید؟
30. لزوم برخورداری روشنفکریپژوهان از احساس همدلی با روشنفکران 1. روشنفکر پژوهی به هر حال پژوهشی در چارچوب علوم انسانی، و موضوع آن هستومندی ویژه با برخورداری ذهنیت انسانی به طور کلی و ذهنیت ویژه به طور خاص است. از این رو صرف رویآوری برونگرایانه یا عین- بنیاد به روشنفکر و روشنفکری کافی نیست. برای فهم روشنفکر و روشنفکری باید از گونهئی همدلی با روشنفکران برخوردار بود تا بتوان
1) دردمندیها و دغدغههای او و عوارض آن دردمندیها و پیامدهای آن دغدغهها را فهمید، و
2) از منظر او و در جایگاه او به درکی هر چه راستین تر از علل و دلایل کنشگری ویژه او دست یافت.
حتی اگر یک روشنفکریپژوه، اندیشهها و کنشهای روشنفکران را نمی پسندد لازم است بداند که آن اندیشهها و کنشها چه بسا نتایج یا پیامدهای بسا جستجوهای دردمندانه افرادی سرشار از نگرانی نسبت به پارهئی از مسائل متفاوت با مسائل مورد توجه افراد عادی بودهاند، و شاید، حداکثر، انحرافهائی در آنها وجود داشته باشد یا پدید آمده باشد.
روشنفکریپژوه، همانند هر پژوهشگر رفتار گروههای انسانی، و حتی بیش از پژوهشگران گروههای انسانی دیگر، باید بدانند که برای شنیدن رمزی از پرده ذهن روشنفکر و پدیده روشنفکری باید راه آشنایی راستین پیش گیرد.
این نکته بویژه در زمان و مکانی اهمیت بیشتری مییابد که روشنفکران در فشار و عسرت تحمیلی از سوی نهادهای گوناگون حکومتی و ناحکومتی قرار دارند، و بناگزیر در خویشتن خویش فرو میروند و از ترس تعزیر نهادهای اِعمال فشار باده روشنفکری را در پنهانی خلوت گروهی یا فردی میخورند. در این صورت آنان مجال نمییابند که هویت راستین خویش را برآفتاب کنند و خموشی و پنهان کاریئی پیشه میکنند که گاه هویت و شخصیتشان از یک سو کژدیسه و عیبناک میشود و از سوی دیگر آن هویت و شخصیت از دیدگان درون خودشان نیز پنهان میمانند.
31.لزوم برخورداری روشنفکریپژوهان از احساس همدلی با روشنفکران 2. بیگمان روشنفکران به علل و دلایلی از ساختار روانی و ذهن ویژهئی برخوردارند که در برابر برخی از کنش بیرونی مرتبط با شخصیت و نقش روشنفکری ممکن است با «نه گفتن» واکنش نشان دهند. این «نه گفتن»ها
1) گاهی مثبت و در پیوند با وظیفه راستین روشنفکریاند،
2)زمانی منفی و برخاسته از روحیه ویژه حساس برخی از روشنفکراناند، و
3)گاهی فاقد نقش ویژهاند و برخاسته از گونهئی عادت خلقیاند.
اگر موارد (1) مثبت و در پیوند با نقش روشنفکری و چه بسا ستودنیاند، و
اگر موارد (2) نامنطقی و در عین حال خنثی و بیتأثیراند،
موارد (3) میتوانند نابجا و زیانبار باشند.
تجلی ناسازگاریهای گونه سوم است که رفتارهای ناخوشایندی از روشنفکران را در برابر دیدگان ناظران گوناگون ترسیم میکنند: سطحینگری، سادهانگاری، عصبیت، احساساتیگری، ذهنیتمداری، پندارگرایی، خودبینی و خودخواهی، برج عاجنشینی، ویرانگری خویشتن و دیگران (در سطوح گوناگونی از خودآزاری تا دیگرآزاری)، نیستگرایی، آشوبگرایی، زودرنجی، زیستن در بیرون از تاریخ، هوچیگری، شانتازبازی و ... .
این چهره از شخصیت برخی از روشنفکران خود به گونهئی ناسازنمای زندگی روشنفکران در عدم توازن میان «هست» و «باید» زندگی روشنفکری است که میتواند به زندگی زندگی برخی از روشنفکران رنگ تراژیک بزند، رنگی متفاوت با یا فزون بر تراژدیئی که در شرایطی ممکن است یک روشنفکر یا گروهی از روشنفکران را به کام خویش کشد.
بسا کسان از این گونه رفتارها یا ویژگیهای رفتاری و دیگر ویژگیهای فکری و رفتاری منفی روشنفکران به زبان گله یا انتقاد یاد کردهاند و یاد میکنند. عدم فهم همدلانه رفتارهای روشنفکران این ویژگیها میتوانند تصویری بد و شاید نادرست از چهره روشنفکری بر پرده ذهن ناظران، و بویژه روشنفکریپژوهان، پدید آورند.
در این موارد است که باید از روشنفکریپژوهان خواست که همواره روشنفکران را به گونهئی از سر همدردی و همدلی بنگرند. کنش و اندیشهورزیِ بعضاً نابهنگام و نابجا، برآمدِ ویژگیهای روشنفکری بر بافتار اجتماعی- سیاسی- فرهنگی- اقتصادی است که هر روشنفکریپژوه خواستار حقیقت را به توجهی ویژه نسبت به روشنفکر وا میدارد تا نیک در او و سرنوشتش بنگرد و تراژدی او را (که شاید حتی گاه سر از کمدی درآورد) دریابد و مرثیهخوان احتمالی برای زندگی از دست رفته اش شود.
32. لزوم برخورداری روشنفکریپژوهان از احساس همدلی با روشنفکران 3. چرا روشنفکریپژوه نباید احساس همدردی و همدلی داشته باشد با روشنفکر توانائی در جامعه که به صِرف مخالفت با برخی از معیارها و شعارها و برنامهها و رویدادها نه تنها از مشارکت در یکی از زمینههای کلان تصمیم گیری، بویژه در زمینه قدرت سیاسی، بلکه از کمینههای حقوق اجتماعی بی بهره میگردد، و چنین بیبهرگی ناعادلانهئی بدو دیدهئی بدبین و گوشی بدشنو و احساسی بدیاب و زبانی تند میبخشد، در حالی که کافی بوده است اندکی از اصول پذیرفته خویش بگذرد تا سهم بس بسیاری از امکانات نصیبش گردد یا، دست کم، سطح برخورداریش از امکانات در حد نسبتاً متعادل و مقبول، با معیارهای حقوق بشری به طور عام و حقوق شهروندی به طور خاص، باشد، و در آن صورت دیدهاش نیکبین و گوشش نیک شنو و احساسش نیکیاب و زبانش خوش میبود یا بسی خوشتر از زبان انکاری و تلخ زمانه عسرت؟
33. لزوم برخورداری روشنفکریپژوهان از احساس همدلی با روشنفکران 4. دلبستگان به زندگی روشنفکران و سرنوشت روشنفکری، چه در قامت روشنفکریپژوه درستکردار چه در قامت دولتمرد یا سیاستگذار فرهنگی، لازم است دریابند که آن جان پرشور و پرتوانِ ماجراجوی اندیشه و احساس و عمل، که هماره در پیِ خطرکردنی بیشتر و هیجان آفرینی فزون تر است، و در هر حرکتش ترسی بجا یا نابجا در دل اشخاص حقیقی و حقوقیِ کوچک یا بزرگِ خودی یا بیگانه میافکند، میتواند در شرایطی ویژه آرامشی خاص یابد تا در عرصه خلاقیتی شگفت فعال گردد. اگر در دوران فعالیتهای نابهنجار نمیتوان به عملش چندان اعتمادی داشت و به تقلید از آن پرداخت، لازم است به سخنش و بروز احساسش توجه بیشتری شود تا بتوان به درونش راه یافت و سرچشمه جوشان و زلال شور و احساس و اندیشهاش را کشف کرد و به ایجاد شرایط بهینه برای تحقق خلاقیتش یاری رساند.