• 1404 پنج‌شنبه 16 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3438 -
  • 1394 سه‌شنبه 22 دي

نگاهي به مقاله «روشنفكران ايراني و بحران مخاطب»

مبهم‌نويسي‌هاي بي‌حاصل

جلال توكليان

نويسنده محترم و عزيز مقاله «روشنفكران ايراني و بحران مخاطب» معتقد است كه بازار روشنفكري ايران روند نزولي داشته است. او در ايضاح نظر خود، بر نقش سه روشنفكر تاكيد مي‌كند: علي شريعتي، عبدالكريم سروش و مصطفي ملكيان. بقيه روشنفكران گويا يا مهم نيستند يا اهميت اين سه تن را ندارند يا پروژه‌شان در ذيل پروژه اين سه تن مي‌گنجد يا... به هر حال او مدعي است «آثار روشنفكران درجه اول و دوم ايراني را كمابيش خوانده است»؛ و حال، مي‌خواهد درباره اين بحران و دلايل آن سخن بگويد. نوشته اما چيز ديگر مي‌گويد. نوشته به ما مي‌گويد كه نويسنده گرامي از آثار و نظرات حتي اين سه تني كه احكام خود را در مورد آنها صادر كرده و سپس اين احكام را به نقش كل روشنفكران ايراني تعميم داده، اطلاع دقيقي ندارد. و البته براي صدور چنين احكام كلي‌اي، ‌اي بسا نيازي به خوانش آثار كسي نباشد:
1- سوال نخست از همين نكته برمي‌خيزد كه ‌گيريم نظرات نويسنده در مورد اين سه روشنفكر نامدار صحيح باشد، چرا تاريخ روشنفكري ايران را- از دهه 50 به بعد- به اين سه تن تقليل داده است؟ و كاميابي يا عدم توفيق اين سه تن را به كل روشنفكران ايراني تسري داده است؟ نگاهي به اين نام‌ها بيفكنيم: داريوش شايگان، محمد مجتهد شبستري، داريوش آشوري، سيد جواد طباطبايي، آرامش دوستدار، بابك احمدي، حسين بشيريه، مهدي بازرگان، مراد فرهادپور، سيد مرتضي مرديها، سعيد حجاريان، مقصود فراستخواه، فاطمه صادقي،  احمد قابل، آرش نراقي، ابوالقاسم فنايي، سارا شريعتي، علي ميرسپاسي و... چه كسي مي‌تواند از تنوع آرا اين روشنفكران صرف نظر كند و كاميابي يا ناكامي آنها را در ذيل پروژه آن سه تن قرار دهد؟ به راستي آيا نويسنده اين مدعاي خود را جدي مي‌گيرد كه دارد «بازار روشنفكري را گزارش مي‌كند؟»
2- فرض مي‌كنيم نويسنده كمي متواضعانه با مساله مواجه شده و تنها مي‌خواسته بحران مخاطب را در نسبت با آن سه تن بررسي كند. از اين منظر، خوب بود ابتدا مراد از «بحران» مشخص مي‌شد و خواننده به زحمت رمزگشايي از نوشته نمي‌افتاد. در آغاز، خاطر خواننده آسوده است كه مراد نويسنده را از «بحران مخاطب» دريافته، كه همان كاهش تعداد مخاطب است. اما جلوتر كه مي‌رويم اين فهم رنگ مي‌بازد. نويسنده از «كيفيت مخاطب» و... هم سخن به ميان مي‌آورد و ما كه از تعيين كميت مخاطبان اين سه روشنفكر مهم عاجز بوديم، اين‌بار درتعيين كيفيت مخاطبان، خود را درمانده‌تر احساس مي‌كنيم. سنجه ايشان در تعيين اين كميت و كيفيت هم شريعتي است. اما مشخص نيست كه دليل سنجه بودن شريعتي چيست و چرا بايد ديگران را با او بسنجيم؟ با اين حال، مي‌پذيريم كه شريعتي‌ سنجه است. از كجا فهميده‌ايم تعداد مخاطبان او از تعداد مخاطبان سروش و ملكيان بيشتر است. معناي «كيفيت مخاطب» چيست و از كجا فهميده‌ايم كيفيت مخاطبان شريعتي بالاتر است؟ نويسنده سه شاخص را در تعيين گرمي بازار شريعتي- سنجه- برمي‌شمرد: «نخست تعداد و كميت مخاطب، دوم تداوم و پايداري مخاطبان از حيث زماني و سوم عمق ارتباط مخاطبان با روشنفكران». وعده نويسنده اين است كه با ارزيابي اين سه شاخص علت گرمي بازار شريعتي را توضيح دهد. مقاله را تا آخر مي‌خوانيم و انتظارمان بي‌پاسخ مي‌ماند. به راستي سه شاخص فوق‌الذكر را در مورد شريعتي، سروش و ملكيان چگونه مي‌توان محاسبه كرد؟ چگونه مي‌توان فهميد ارتباط مخاطبان شريعتي با او در نسبت با سروش و ملكيان عميق‌تر و پايدارتر بوده است؟
3- نويسنده ترجيح مي‌دهد به جاي توضيح درباره چگونگي نيل به سه شاخصي كه شريعتي را گرمي بازار بخشيده است، سردي بازار سروش و ملكيان را كه بديهي فرض كرده، بررسي كند؛ آن هم با انتساب جملات و كدهايي به اين دو روشنفكر. مثلا، سروش با بحران مخاطب مواجه است چون معتقد است كه «مردم از خرد كافي و قدرت تعقل و انتخاب معقول محرومند» يا اينكه سروش «حامل خبر نبوده»است. اينكه نويسنده بر چه مبنايي اين جملات مبهم را نسبت داده مشخص نيست. از سروش كه بگذريم نوبت به ملكيان مي‌رسد و در اينجا جناب جواد كاشي هر ايده‌اي كه از دل تنگش مي‌گذرد به اين روشنفكر محترم منسوب مي‌كند و ميزان آگاهي خود را از انديشه و نقش او نشان مي‌دهد. از نظر كاشي، «خرد از نظر ملكيان معاني نا پيدا دارد» و «دموكراسي و جامعه مدارا جو براي او معنا‌دار نيست» و «بيش از هر چيز دلمشغول منطق است» و «با ملكيان همه به خانه خود رفتند و چراغ‌ها را خاموش كردند » و... اين حرف‌هاي عجيب و غريب چيست؟ كي و كجا خرد براي ملكيان معاني نا پيدا داشته است؟ كجا دموكراسي و جامعه مدارا گرا براي او بي‌معنا بوده است؟ آيا اگر كسي بگويد براي رسيدن به دموكراسي؛ «عقلانيت و معنويت»  را در جامعه رواج دهيد- اعم از اينكه اين نظر درست يا غلط باشد- حرف بي‌معنايي زده است؟ در ضمن، ملكيان هيچگاه به مخاطب نمي‌گويد معنويت و سعادت را در نسبت با خود پيدا كن. چنين حرفي بي‌معناست و مرجع آن در آثار ملكيان مشخص نشده است. بگذريم كه در اين كلي‌گويي‌هاي جناب كاشي، اساسا جايي نمي‌توان سراغ از ارجاع به متن گرفت. منطق هم پايه عقلانيت است و عقلانيت مفهومي وسيع‌تر است، اينكه گفته شود او بيش از هر چيز دلمشغول منطق است خطاست، مگر اينكه در اين تحرير شريف، همه‌چيز را - از جمله منطق و عقلانيت را- به هر معنايي كه دوست داريم، به كار بريم. اما ملكيان از نظر جناب كاشي عزيز، واجد كاميابي هم بوده است: «توفيق داشت اثبات كند هر چه متعلق ذهنيت اجتماعي است، با منطق سازگار نيست.» از قلمبه سلمبه بودن اين حرف كه بگذريم معنايي كه از آن به ذهن متبادر مي‌شود، اين است: هر چه مردم به آن اعتقاد دارد درست نيست. اما آيا اين سخن بديهي منكري دارد؟ آيا كسي مدعي است كه هر اعتقاد مردم درست است؟ اين چه توفيقي است كه به ملكيان نسبت مي‌دهيم؟ و كجا ملكيان دنبال اثبات اين اصل بديهي بوده است؟ ظاهرا هر چيزي را درباره همه كس مي‌توان گفت.
4- بحث سروش و ملكيان كه به اينجا مي‌رسد، نويسنده عزيز پاي عرصه عمومي «و هابرماس را به ميان مي‌كشد و بر ابهامات مساله مي‌افزايد. از نظر نويسنده- در كنارعوامل ديگر- شريعتي حيات‌بخش عرصه عمومي، سروش نيمه جان‌كننده آن؛ و ملكيان قاتل جان عرصه عمومي بوده است؛ يا روشنفكران مزبور در دوره‌هايي مي‌زيسته‌اند كه عرصه عمومي واجد ويژگي‌هاي فوق‌الذكر بوده است: زنده، نيمه‌جان و مرده. اما عرصه عمومي چيست؟ پاسخ: «قلمرويي از حيات سياسي و اجتماعي مدرن... كه بيگانه با عرصه خصوصي نيست.» ولي اين تعريف، مشخص نمي‌كند عرصه عمومي چيست. بيگانه بودن يا نبودن چيزي با چيزي ديگر، تعريف آن چيز نيست. گويي از كسي بپرسيم شعر چيست واو پاسخ دهد شعر بيگانه با نمايش نيست. در ادامه درمي‌يابيم كه عرصه عمومي جايي است كه رنج‌هاي خصوصي انسان‌ها به مساله عمومي تبديل مي‌شود. يعني رنج من و او و ديگري، مثلا از بي‌پولي، در جامعه تبديل به مساله فقر يا هر اسم ديگري چون شكاف اقتصادي مي‌شود. اما اگر عرصه عمومي اين است به چه دليل مي‌گوييم كه در زمان سروش، «نيمه‌جان» و در دوران ملكيان، «مرده» است. آيا اينها به مخاطبان خود مي‌گفتند رنج‌هاي خصوصي‌تان را به پستوي خانه‌هاتان ببريد؟ يا الان كه در عصر مرگ عرصه عمومي مي‌زييم مساله بيكاري، فقر، طلاق و... در عرصه عمومي وجود ندارد؟ و هر كسي كه از اين آلام در رنج است فقط در گوشه‌اي نشسته؛ و ناله و زاري مي‌كند؟ و اساسا نسبت اين بحث با مساله نويسنده، كه بحران مخاطب است، چيست؟ ضمن آنكه داريم به آخر مقاله نزديك مي‌شويم و هنوز منتظريم جناب كاشي دلايل و شواهد خود را از سه شاخصي كه سنجه را از «بحران مخاطب» در امان نگاه داشته، ارايه دهد.
5- نقد ديگر نويسنده به ملكيان اين است: «ملكيان گفت كه به جاي... مدرنيته و سنت و... به آلام انسان‌هاي گوشت و خون‌دار مي‌انديشد. عملا مخاطبي نيز مي‌خواست كه جز خون و گوشت ندارد... انسان‌هاي گوشت و خون‌دار همان‌هايي هستند كه همه ابعاد فربه اجتماعي و تاريخيشان را از دست داده‌اند... و گسيخته و از هم پاشيده‌اند». ولي مراد ملكيان از تعبير «كاستن از رنج انسان گوشت و خون‌دار» روشن است. او در پاسخ پرسشگري مي‌گويد دغدغه اوليه او كاستن از رنج انسان‌هاست و... از قضا اين نكته‌اي است كه اكثر روشنفكران ايراني ديندار هم در آن اتفاق نظر دارند. يعني همين انسان خون و گوشت و استخوان دار. اينكه از اين عبارات ملكيان نتيجه بگيريم كه او «مخاطبي مي‌خواست كه فقط گوشت و خون دارد و براي آلام بدني‌اش نيازمند نصايح آرامش‌بخش است و همه ابعاد اجتماعي و تاريخي و حتي زبان را از دست داده است...»؛ به سحر و جادو يا شوخي بيشتر شبيه است. «نصايح آرامش‌بخش» از كجا آمد؟
6- اما آنچه نوشته ايشان را رنجور كرده است جملات مبهمي است كه به فراواني به كار برده شده است: از باب مثال: «خرد كانتي اگر كاستي‌هاي عرصه عمومي را پوشش دهد، ثمربخش است»، «هابرماس جادوي عرصه عمومي را در قدرت زايشي زبان جست‌وجو مي‌كند»، «دكتر شريعتي زبان را در عرصه عمومي فراخوان كرده بود» و... جملات شبيهي را مي‌شود ساخت و اسم بزرگان را آورد و بر گيجي مخاطب افزود. اين جمله بي‌معنا و البته دهان‌پركن از من است: خرد ارسطويي اگر زايندگي جادوي عرصه عمومي هابرماسي را شامل شود، در صورتي مثمر ثمر خواهد بود كه شريعتي وار، زبان را فراخوان عمومي كند.
7. جناب كاشي در خاتمه بحث‌شان، كارنامه اين سه تن را در عباراتي بي‌معنا و نادرست چنين خلاصه كرده‌اند: «در مقطع شريعتي صحنه به يك ميدان شلوغ و پرهياهو شباهت داشت، با سروش به يك سالن سخنراني رسيديم كه سخنان عميق رد و بدل مي‌شد و با ملكيان همه به خانه رفتند و چراغ‌ها را خاموش كردند.» هياهو چگونه مي‌تواند تفكيك‌كننده اين سه تن باشد؟ مگر در جلسات شريعتي سخنان عميق رد و بدل نمي‌شد؟ مگر همه اينها اهل سخنراني در سالن نبودند؟ خاموش كردن چراغ و رفتن به خانه چه معنايي دارد؟ چه كسي به خانه رفت؟ آيا صحيح و منصفانه است كه كارنامه سه روشنفكر را در چند جمله مبهم و نامدلل و بي‌معنا خلاصه كرد؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون