نسل زد و شكاف ارتباطي با سياست رسمي
علي خورسندجلالي
نسل زد را نميتوان به بيتفاوتي سياسي متهم كرد، زيرا اين نسل نسبت به مسائل عمومي حساس است، واكنش نشان ميدهد و در بزنگاههاي اجتماعي، كنشگر است. با اين حال، نوع ارتباط او با سياست رسمي دچار فاصله شده است؛ فاصلهاي كه نه از جنس تقابل آشكار، بلكه از جنس ناتواني در برقراري ارتباط معنادار است. مساله اصلي نه فقدان آگاهي سياسي است و نه بياعتقادي به امر عمومي. آنچه بيش از هر چيز به چشم ميآيد، تغيير در شيوه فهم سياست است. نسل زد سياست را نه از مسير تريبونها و بيانيهها، بلكه از دل تجربههاي روزمره، پيامدهاي ملموس تصميمات عمومي و آنچه مستقيما بر زندگياش اثر ميگذارد، درك ميكند. در چنين وضعي، زبان رسمي سياست براي اين نسل كمتر قابل لمس و كمتر قابل ترجمه به تجربه زيسته است. اين فاصله ارتباطي الزاما به معناي كنارهگيري از سياست نيست. برعكس، نشانه نوعي مطالبهگري ديگر است بدان معنا كه در مسير متفاوت و در مقصد يكسانند. نسل زد كمتر به وعدهها واكنش نشان ميدهد و بيشتر به نتايج؛ كمتر به گفتار اعتماد ميكند و بيشتر به اثر. اگر اين تفاوت در منطق فهم سياست ديده نشود، به سادگي به بيتفاوتي يا انفعال تعبير ميشود، درحالي كه مساله اصلي در سطح ارتباط و زبان باقي ميماند. از اين منظر، شكاف موجود بيش از آنكه نسلي باشد، ارتباطي است. سياست رسمي همچنان با ادبياتي سخن ميگويد كه براي نسلهاي پيشين معنا داشته، اما براي نسل جديد نيازمند بازتعريف و بازترجمه است. اين بازترجمه نه به معناي تغيير اصول، بلكه به معناي تغيير شيوه گفتوگو و شنيدن است. در چنين چارچوبي، تشكيل شوراي مشاوران نسل زد در شوراي اطلاعرساني دولت را ميتوان تلاشي براي كاهش اين فاصله ارتباطي دانست. اين اقدام بيش از آنكه يك پاسخ نهايي باشد، نشانهاي از توجه به يك تغيير واقعي در مخاطبان نسل زدي سياست ايران است؛ تغييري كه اگر به درستي فهم نشود، شكاف ميان سياست رسمي و نسل جديد عميقتر خواهد شد. با اين حال، موفقيت چنين ابتكارهايي وابسته به نحوه عمل آنهاست. شوراهايي از اين دست زماني ميتوانند اثرگذار باشند كه نقششان شنيدن باشد، نه صرفا بازنمايي نمادين و اينكه خروجي گفتوگو با نسل جديد، به تغيير در شيوه ارتباط و تصميمسازي منجر شود، نه فقط تغيير در ادبيات اطلاعرساني. مساله نسل زد نداشتن نظر سياسي نيست، نداشتن كانال ارتباطي قابل فهم و قابل اعتماد است. اگر سياست رسمي بتواند اين فاصله را تشخيص دهد و زبان خود را با منطق تجربهمحور اين نسل هماهنگ كند، امكان گفتوگو دوباره فراهم ميشود، در غير اين صورت شكاف ارتباطي باقي ميماند؛ نه به عنوان تقابل، بلكه به عنوان سكوتي پرهزينه براي هر دو سوي ماجرا.