• 1404 شنبه 17 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6184 -
  • 1404 شنبه 17 آبان

كتاب‌هايي كه از اسباب‌كشي خسته‌اند

مهدي خاكي‌فيروز

هر سال هفته‌ كتاب كه مي‌رسد، خيابان‌ها پر مي‌شود از پوسترهايي با شعار«با كتاب زندگي كنيم »يا «كتاب، غذاي روح.»اما واقعيت اين است كه فقط آدم‌هايي انگشت‌شمار با كتاب زندگي مي‌كنيم، اما نه به شكلي كه طراحان پوستر فكر مي‌كنند.ما با كتاب‌ها اسباب‌كشي مي‌كنيم، از خانه‌اي به خانه‌ ديگر، از طبقه‌ چهارم به طبقه‌ دوم، از اميد به اجاره‌ مناسب‌تر.درست مثل حلزون‌هاي خانه به‌دوش. كتاب‌ها همراه ما مي‌آيند، در كارتن‌هاي موز و گاهي هم انبه.درون چمدان‌هايي كه دسته آنها شكسته شده و ديگر زيپ‌شان بسته نمي‌شود.هيچ‌كس كتاب را براي مستأجر بعدي جا نمي‌گذارد.كارگرهاي اسباب‌كشي هم تا مي‌بينند قفسه‌اي پر از جلدهاي سنگينِ تاريخ و فلسفه‌ است، با نگاهي سرزنش‌آميز مي‌گويند: «آقا جان، اين كتابا از يخچال سايد صد كيلويي هم بد دست تره، واسه اينا بايد جدا حساب كنيم.» و بعد يكي‌شان آه مي‌كشد و زير لب مي‌گويد: «مگه هنوز كسي كتاب مي‌خونه؟» جلد كتاب‌ها در اين جابه‌جايي‌هاي هميشگي، خسته مي‌شوند. بعضي‌ها ترك برمي‌دارند، بعضي‌ها گوشه جلدشان پاره مي‌شود، بعضي از ميانِ كارتن بيرون مي‌زنند و انگار نفس‌نفس مي‌زنند. كتاب‌ها قلب دارند، قلبي رنجور از سفرهاي بي‌پايان و من بارها با خود فكر كردم كه اگر كتابي زخم‌ديده زبان داشت، چه مي‌گفت؟ شايد غر مي‌زد: «مگر من خواسته بودم با تو اجاره‌نشين باشم؟ من فقط مي‌خواستم روي قفسه‌اي بمانم و خوانده شوم، نه اينكه هر سال در وانت آبي خيابان انقلاب، در صندوق‌عقب و روي صندلي پرايد يا درون كاميون باربري تاب بخورم.»
در كشورهاي توسعه يافته، كتابخانه‌هاي عمومي، همان خانه امنِ كتاب‌ها هستند. هم براي كتاب و هم براي آدم‌ها. در آنجا كتابخانه يك نهاد زنده است مثل يك ميدان يا يك پارك. مردم مي‌آيند، مي‌نشينند، مي‌خوانند، با هم حرف مي‌زنند، دوره‌هاي آموزشي برگزار مي‌شود، كودكان با قصه آشنا مي‌شوند، سالمندان كتاب قرض مي‌گيرند و كتابخانه‌ها تا نيمه‌شب روشنند. كتابخانه در آنجا نه انبار است و نه پستو، بلكه بخشي از حيات شهري است. اما در ايران بعضي از كتابخانه‌هاي عمومي به موزه‌اي بي‌صدا شبيه‌اند. صندلي‌ها وقتي فصل مطالعه كنكور نباشد خاك مي‌خورند، فهرست ديجيتال كار نمي‌كند، كتابدار پشت پيشخوان خسته نگاه مي‌كند و گاهي مي‌گويد: «اون كتاب توي وجين حذف شده.» وجين، واژه‌اي اداري براي حذف بي‌صدا. خيلي از كتاب‌ها نه به خاطر كهنگي يا خطا، بلكه صرفا براي خالي كردن قفسه‌ها از آزادي فكر، از مجموعه بيرون انداخته مي‌شوند. كتاب‌هايي كه هنوز مي‌توانستند خوانده شوند، به حكم بخشنامه از هستي كتابخانه حذف مي‌شوند. در غياب كتابخانه‌هاي فعال و پويا، مردم خودشان كتابخانه مي‌سازند. قفسه‌هاي شخصي، مجموعه‌هاي خانگي. كتابخانه‌هايي در گوشه اتاق‌ها، در زيرزمين‌ها، در اتاق خواب‌ها. بعضي با نظم افراطي، بعضي پر از بي‌نظمي دوست‌داشتني. آدم‌ها در نبود كتابخانه‌هاي عمومي كارآمد، كتابخانه‌هاي كوچك خودشان را مي‌سازند، همانطور كه در نبود پارك‌هاي خوب، در گوشه آپارتمان‌ها گلدان نگه مي‌دارند. اما اين كتابخانه‌هاي شخصي هم گاهي به دردسر تبديل مي‌شوند. در خانه‌هاي كوچك و اجاره‌اي، قفسه‌ها سنگينند، جاگيرند و هميشه خطرِ سوسك و موريانه در كمين است. شبي نيست كه نترسي يكي از جلدهاي قديمي، قرباني رطوبت شود. كتابخانه خانگي، گاهي مثل پناهگاه است و گاهي مثل انبارِ اشياي شكننده. در ميان همين قفسه‌ها، كتاب‌هاي ممنوع هم زندگي مي‌كنند. كتاب‌هايي كه جايي در قفسه‌هاي عمومي ندارند. كتاب‌هايي كه از نظارت‌هاي سليقه‌اي جان سالم به در نبرده‌اند يا هرگز اجازه ورود نگرفته‌اند. آنها در كتابخانه‌هاي شخصي ما پنهانند؛ بي‌نام، بي‌سروصدا، اما زنده. در واقع كتابخانه خانگي ايراني، هميشه دو بخش دارد: كتاب‌هاي مجاز و كتاب‌هاي نجيبانه پنهان. در اين ميان، قيمتِ كتاب هم داستان خودش را دارد. كتاب ديگر كالاي ساده‌اي نيست. در سال‌هاي اخير، قيمت كاغذ چنان بالا رفته كه گاهي براي خريد يك رمان خوب بايد بيش از يك ميليون تومان پرداخت. خانواده‌ها حساب‌وكتاب مي‌كنند و در سبد خريد، كتاب معمولا با چهر‌اي نجيبانه در آخر صف مي‌ايستد. با اين حال، هنوز هم كساني هستند كه كتاب مي‌خرند، بي‌آنكه فورا بخوانندش. چون خريد كتاب، نوعي اميد است، نوعي عهد با آينده. مي‌گويند بعضي كتاب‌دوستان آنقدر كتاب دارند كه اگر تا ۲۸۰ سالگي هم عمر كنند، باز براي خواندن كتاب دارند. ولي باز هم با اشتياق، كتاب مي‌خرند. شايد شوخي به نظر برسد، اما واقعيتش اين است كه خريد كتاب براي اين آدم‌ها شبيه تنفس است. انگار اگر كتاب نخرند، چيزي در زندگي‌شان كم مي‌شود. آنها مثل كشاورزاني هستند كه حتي در خشكسالي، بذر مي‌كارند. در ايران بسياري از كتابخانه‌هاي خانگي، حكم موزه‌هاي خانوادگي را دارند.هر جلد، خاطره‌اي دارد. كتابي كه از دست‌فروشي خريده‌اند، رماني كه در صف رونمايي، از نويسنده يا مترجمش امضا گرفته‌اند، يا نسخه‌اي كه با ترس از دستفروش خيابان انقلاب دريافت كرده‌اند. هر كتاب، بوي دوره‌اي از زندگي را دارد. اما افسوس كه اين گنجينه‌ها، در انزواي خانه‌ها خاك مي‌خورند. هيچ‌كس به آنها سر نمي‌زند مگر خود صاحبشان. در كشورهاي ديگر هر كتابخانه عمومي، با شبكه‌اي از خدمات اجتماعي گره خورده است. از دسترسي ديجيتال گرفته تا حمايت از بي‌خانمان‌ها. كتابخانه، جايي براي نفس كشيدن جامعه است. در ايران، اگر كتابخانه‌ها فعال‌تر، شبانه‌روزي‌تر و به مردم نزديك‌تر شوند، شايد اين همه كتاب در كارتن‌هاي قديمي آواره نمي‌شدند. كارگرهاي اسباب‌كشي حق دارند غر بزنند. حمل كتاب آسان نيست. جلدهاي قطور، جلدهاي مقوايي قديمي، مجموعه ده‌جلدي تاريخ تمدن، ديكشنري‌هاي سنگين و آن اطلس‌هايي كه با تولد گوگل‌مپ ديگر كسي بازشان نمي‌كند. ولي كتاب‌ها، سنگيني‌شان از جنس ديگري است. آنها وزنِ حافظه‌اند، وزنِ آرزو، وزنِ دانايي. وقتي كتاب از پله‌ها بالا مي‌رود، انگار بخشي از تاريخِ شخصي تو هم بالا مي‌رود. شايد روزي برسد كه كتابخانه‌هاي عمومي دوباره به خانه نخستِ كتاب‌ها تبديل شوند. جايي كه ديگر نيازي به كارتن و وانت و نوارچسب ترميم جلدهاي پاره از اسباب‌كشي نباشد.  جايي كه كتاب‌ها نيمه‌هاي شب در امنيتِ قفسه‌ها بخوابند و صبح با صداي بچه‌هايي كه براي قصه‌خواني آمده‌اند، بيدار شوند. تا آن روز، ما به كتابخانه‌هاي كوچك خودمان دل‌خوشيم. هر جلد، دوستي است؛ هر قفسه، شهري كوچك. كتاب‌هايمان هرچند رنجورند، هنوز مي‌خوانند و شنيده مي‌شوند. هفته كتاب، براي من، يادآورِ همين صحنه‌ها است. مردي ميان كارتن‌ها، با كتابي در دست و كارگري كه از پشت سر غر مي‌زند: «داداش، اين كتابا چقدر وزن دارن!» و من مي‌خندم و مي‌گويم: «آره، وزن‌شون سنگينه، ولي با خووندنشون، آدم رو سبك مي‌كنن.»

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون