تحولات اخير در خاورميانه بار ديگر اين منطقه را به نقطه بحراني سياست جهاني بدل كرده است. از يك سو، ايالات متحده با رويكردي تقابلگرايانه درصدد بازتعريف نقش خود در معادلات امنيتي و نظامي منطقه است؛ نشانههايي چون تهديد به حمله به پايگاه بگرام در افغانستان و حمايت آشكار از اقدامات نظامي اسراييل عليه ايران، بازتابي از سياستي تهاجمي براي مهار قدرتهاي نوظهور و متحدان آنان به شمار ميرود. از سوي ديگر، چين با بهرهگيري از ديپلماسي اقتصادي، ميانجيگريهاي سياسي و رويكردي چندجانبهگرايانه، در تلاش است تا نظمي جديد و موازنهاي متفاوت در خاورميانه شكل بدهد؛ نظمي كه كمتر به قدرتنمايي نظامي و بيشتر به همكاري اقتصادي و ثبات منطقهاي متكي است. در چنين شرايطي، منطقه خاورميانه به صحنه رويارويي دو الگوي متفاوت از قدرت بدل شده است؛ الگوي تقابلمحور امريكايي و الگوي تعاملمحور چيني. بررسي اين دو رويكرد و پيامدهاي آن بر ساختار نظم جديد خاورميانه، ضرورتي راهبردي براي فهم آينده ژئوپليتيك منطقه محسوب ميشود حال باتوجه به اين امر نگارنده در پي واشكافي چيستي، چرايي و چگونگي اين امر است و در انتها نيز سناريوهايي براي تبيين بهتر اين امر ارائه خواهد شد.
رقابت ميان ايالات متحده و چين در خاورميانه ريشه در تحول نظم جهاني دارد. امريكا كه پس از جنگ سرد، خود را قدرت بلامنازع نظام بينالملل ميدانست، اكنون با چالشي از سوي چين مواجه است كه با رشد اقتصادي، فناوري و نفوذ ديپلماتيك خود به دنبال بازتعريف نظم جهاني بر مبناي چندقطبيگرايي است. خاورميانه به دليل موقعيت ژئوپليتيكي، منابع عظيم انرژي و مسيرهاي حياتي تجارت جهاني، يكي از مهمترين ميدانهاي اين رقابت محسوب ميشود. در حالي كه امريكا همچنان به دنبال حفظ برتري نظامي و سياسي خود در منطقه است، چين با ابزارهاي اقتصادي و ديپلماتيك به دنبال نفوذ آرام و پايدار در ساختارهاي منطقهاي است.
ايالات متحده رويكردي امنيتي و نظامي نسبت به خاورميانه دارد. حضور گسترده پايگاههاي نظامي، حمايت از متحدان سنتي مانند اسراييل و عربستان سعودي، و اعمال تحريمهاي اقتصادي عليه كشور ايران، ابزارهاي اصلي واشنگتن هستند. در مقابل، چين با تكيه بر قدرت نرم و اقتصادي از طريق طرح «كمربند و راه» سرمايهگذاري در زيرساختها و سياست عدم مداخله در امور داخلي كشورها، تلاش ميكند چهرهاي قابل اعتماد و شريك توسعهمحور از خود ارائه بدهد. هدف چين، تضمين امنيت انرژي و ايجاد پيوندهاي بلندمدت اقتصادي است؛ در حالي كه امريكا بيشتر به حفظ برتري ژئوپليتيكي و جلوگيري از نفوذ رقبايش ميانديشد.
براي كشورهاي عربي خليج فارس، رقابت چين و امريكا فرصتي براي بازي دوگانه هوشمندانه فراهم كرده است. اين كشورها ضمن حفظ روابط امنيتي با واشنگتن، بهطور فزايندهاي به سرمايهگذاريها و همكاريهاي اقتصادي با پكن روي آوردهاند. چين بزرگترين خريدار نفت عربستان و امارات است و نقش پررنگي در توسعه زيرساختهاي آنان دارد. در عين حال، اعراب تلاش ميكنند از اين رقابت براي افزايش استقلال و چانهزني خود بهره ببرند؛ بهگونهاي كه اكنون سياست خارجي عربي بيش از گذشته چندجانبه و عملگرايانه شده است.
رقابت چين و امريكا در خاورميانه براي ايران چند درس مهم در بر دارد؛ نخست، اهميت تنوعبخشي به سياست خارجي و استفاده از فرصتهاي ايجادشده توسط رقابت قدرتهاي بزرگ است. ايران ميتواند با تعميق روابط اقتصادي با شرق، بهويژه چين، بخشي از فشارهاي تحريم غرب را خنثي كند؛ در عين حال بايد از وابستگي يكجانبه به هر قدرت خارجي پرهيز نمايد. دوم، اهميت نقش منطقهاي مستقل است؛ ايران اگر بتواند به عنوان بازيگري متوازن و داراي ابتكار عمل در تعامل با هر دو قطب عمل كند، ميتواند جايگاه خود را در نظم جديد خاورميانه تقويت نمايد.
رقابت چين و امريكا در خاورميانه نهتنها تداوم يك رقابت جهاني براي قدرت است، بلكه بيانگر گذار نظم بينالمللي از تكقطبي به چندقطبي نيز هست. آينده منطقه تا حد زيادي به توان بازيگران محلي، از جمله ايران و كشورهاي عربي، در مديريت اين رقابت بستگي دارد. اگر اين كشورها بتوانند از شكاف ميان دو قدرت بزرگ براي تقويت منافع ملي و همكاري منطقهاي بهرهبرداري كنند، خاورميانه ميتواند از صحنه تقابل قدرتها به عرصه تعامل و توسعه تبديل شود؛ اما اگر گرفتار وابستگي يا تقابل نيابتي شوند، رقابت چين و امريكا ميتواند بيثباتي بيشتري براي منطقه به همراه آورد.
از ديگر سو؛ نگرش روسيه به كنشگري چين و امريكا در خاورميانه را ميتوان در چارچوب رقابت قدرتهاي بزرگ و منافع ژئوپليتيكي مسكو تحليل كرد. روسيه خاورميانه را منطقهاي حياتي براي حفظ نفوذ جهاني خود ميداند و به همين دليل با حساسيت بالا به حضور و فعاليت ديگر قدرتها در اين منطقه مينگرد. از ديد مسكو، امريكا رقيب اصلي و تهديدي مستقيم براي منافع روسيه در خاورميانه است، زيرا سياستهاي واشنگتن در دهههاي اخير عمدتا با هدف مهار نفوذ روسيه و كنترل منابع انرژي منطقه دنبال شده است. مداخلات نظامي امريكا در عراق، سوريه و حمايت آن از اسراييل و برخي كشورهاي عربي، از نگاه روسيه، باعث بيثباتي و كاهش قدرت بازيگران مستقل منطقهاي شده است.
در مقابل، روسيه كنشگري چين در خاورميانه را با ديدي محتاطانه اما تا حدي مثبت ارزيابي ميكند. پكن، برخلاف واشنگتن، رويكردي غيرمداخلهگر و اقتصادي در قبال خاورميانه دارد و اين موضوع از ديد روسيه تهديد مستقيم به شمار نميآيد. همكاريهاي دو كشور در قالب سازمانهايي چون شانگهاي و بريكس، و اشتراك نظر در مخالفت با هژموني غرب، باعث شده تا روسيه حضور اقتصادي و ديپلماتيك چين را به عنوان مكملي براي كاهش نفوذ امريكا تلقي كند. با اين حال، كرملين نگران است كه نفوذ روزافزون چين در حوزه انرژي و زيرساخت، در بلندمدت جايگاه روسيه را در منطقه تضعيف كند.
روسيه سعي دارد ميان رقابت و همكاري با چين در خاورميانه توازن برقرار كند. از يك سو، در حوزههاي نظامي و امنيتي، به ويژه در سوريه و همكاري با ايران، روسيه نقش فعالتري ايفا ميكند تا خود را به عنوان قدرتي تعيينكننده در معادلات امنيتي منطقه تثبيت كند. از سوي ديگر، در حوزههاي اقتصادي و انرژي، ترجيح ميدهد با چين هماهنگ عمل كند تا در برابر فشارهاي غرب جبههاي مشترك تشكيل دهند. اين سياست چندوجهي به روسيه اجازه ميدهد تا ضمن حفظ روابط نزديك با چين، از تبديل شدن خاورميانه به عرصه انحصاري نفوذ پكن جلوگيري كند.
نگرش روسيه به كنشگري چين و امريكا در خاورميانه بر پايه موازنهسازي و واقعگرايي استوار است. مسكو حضور امريكا را تهديدي براي امنيت و نفوذ خود ميداند و تلاش ميكند از طريق روابط با قدرتهاي منطقهاي مانند ايران، سوريه و مصر، اين نفوذ را مهار كند. در مقابل، با چين وارد نوعي شراكت تاكتيكي شده كه در عين همكاري، رقابت پنهاني را نيز در دل خود دارد. هدف نهايي روسيه، تبديل شدن به بازيگري است كه بدون حضور و رضايت آن، هيچ نظم سياسي يا امنيتي پايدار در خاورميانه شكل نگيرد. در نهايت رقابت ميان آنها را ميتوان در قالب سه سناريو تبيين كرد:
1- رقابت شديد و قطبيشدن منطقه
در اين سناريو، رقابت چين و امريكا در خاورميانه وارد مرحلهاي علني و گسترده ميشود. امريكا براي حفظ جايگاه خود در منطقه، حضور نظامي و سياسياش را تقويت كرده و ائتلافهاي امنيتي جديدي با كشورهاي عربي و اسراييل شكل ميدهد. در مقابل، چين از طريق گسترش «ابتكار كمربند و جاده» افزايش سرمايهگذاري در حوزه انرژي، و همكاري نزديكتر با ايران و كشورهاي خليج فارس، نفوذ خود را افزايش ميدهد. اين رقابت، نهتنها در حوزه اقتصاد بلكه در حوزه فناوري، امنيت سايبري و نفوذ فرهنگي نيز گسترش مييابد. پيامد اين سناريو براي خاورميانه افزايش تنش و قطبيشدن است. كشورها ناگزير خواهند شد بين دو بلوك شرق (چين، روسيه و متحدانشان) و غرب (امريكا و متحدان اروپايياش) يكي را برگزينند. احتمال افزايش درگيريهاي نيابتي، تشديد جنگ اطلاعاتي، و فشارهاي سياسي بر دولتهاي مستقل افزايش مييابد. در چنين شرايطي، ثبات اقتصادي منطقه آسيب ميبيند، اما برخي كشورها ممكن است با بازيگري چندجانبه (مثل عربستان يا تركيه) از رقابت قدرتها براي كسب امتيازات بيشتر بهرهبرداري كنند.
2- همزيستي مديريتشده و تقسيم نقشها
در اين حالت، چين و امريكا بهجاي رقابت مستقيم، به نوعي «تقسيم كار » غيررسمي در خاورميانه ميرسند. امريكا تمركز خود را بر امنيت، كنترل نظامي و اتحادهاي سياسي حفظ ميكند، در حالي كه چين نقش اصلي در حوزههاي اقتصادي، زيرساختي و انرژي را بر عهده ميگيرد. اين الگو مشابه روابط دو كشور در دهه ۲۰۱۰ است، با اين تفاوت كه چين اكنون قدرت و نفوذ بيشتري دارد. كشورها در منطقه سعي ميكنند روابط متوازن با هر دو قدرت حفظ كنند تا از منافع اقتصادي چين و حمايت امنيتي امريكا بهطور همزمان بهره ببرند.
در اين شرايط، خاورميانه شاهد ثبات نسبي خواهد بود، زيرا هر دو قدرت تمايل دارند از درگيري مستقيم جلوگيري كنند. چين از بيثباتي پرهيز ميكند چون امنيت سرمايهگذارياش را تهديد ميكند، و امريكا نيز به دليل خستگي استراتژيك از جنگهاي طولاني، مايل به ثبات است. با اين حال، اين همزيستي شكننده خواهد بود و در صورت بروز بحرانهاي ناگهاني مانند تغيير رژيم در يك كشور كليدي يا درگيري جديد اسراييل و ايران ممكن است دوباره به رقابت آشكار بدل شود.
3- عقبنشيني تدريجي امريكا و گسترش نفوذ چين
در اين سناريو، ايالات متحده بهتدريج تمركز خود را از خاورميانه به شرق آسيا و اقيانوس هند-پاسيفيك منتقل ميكند تا بر مهار چين در حياط خلوت خود تمركز كند. اين روند، كه از دوران اوباما آغاز و در دولتهاي بعدي ادامه يافته، با كاهش حضور نظامي امريكا و واگذاري مسووليتهاي امنيتي به متحدان منطقهاي همراه ميشود. همزمان، چين خلأ به وجود آمده را با سرمايهگذاري گسترده، ديپلماسي فعال و نفوذ اقتصادي پر ميكند و تبديل به بازيگر غالب در حوزههاي انرژي، زيرساخت و تجارت منطقه ميشود.
در نتيجه، چين به تدريج جايگاه خود را به عنوان ميانجي سياسي و اقتصادي تقويت كرده و نقش امريكا را در بسياري از نهادهاي منطقهاي كاهش ميدهد. اين روند ممكن است نظم سنتي مبتني بر قدرت غرب را به چالش بكشد و نوعي «نظم آسيايي جديد » در خاورميانه شكل بدهد. با اين حال، خطر اصلي اين سناريو آن است كه نبود حضور فعال امريكا ميتواند خلأ امنيتي ايجاد كند و رقابتهاي منطقهاي (مثلا ميان ايران و عربستان يا تركيه و مصر) را دوباره شعلهور سازد.
پژوهشگر علم سياست