تفكر در تاريكي
ساسان گلفر
داشتم تلاش ميكردم در تاريكي مطلقي كه لطف كرده بودند و برايمان ساخته بودند، خوابم ببرد ولي نميشد. مدام از اين پهلو به آن پهلو ميشدم و به صداهاي عجيب و مشكوكي كه از دوردستها ميشنيدم، فكر ميكردم. شايعه زياد بود درباره اينكه سر و صداهاي موقع خاموشي شبانه مربوط به عمليات معدنكاري است و فرمانداري محترم عمدا خاموشي ميدهد تا بتوانند مخفيانه معدنها را خالي كنند و در جيب بريزند و از اين حرفها. البته چنين حرفهايي قطعا شايعه بود و مقامات رسمي تأييد نميكردند. بعضيها هم بودند كه ميگفتند اين صداي ماشينآلات ساختماني فرمانداري است كه شبانه يواشكي ديوارههاي آثار باستاني را ميتراشند تا شن و ماسه درست كنند و در مصالحفروشي شهرهاي ديگر بفروشند و پولي به جيب بزنند كه البته اين شايعه هم با توجه به اعلام مقامات رسمي مبني بر اينكه اساسا شهر ما آثار باستاني ندارد و چيزي به نام باستان در تاريخ نبوده و نيست و نخواهد بود، قابل پذبرش نبود.
نه! اين حرفها قطعا بيمعنا بود و چنين وصلههاي ناروايي به هيچوجه به جناب مستطاب آلازور تيش تاش (پالامپا رامپام پوپاپو پومپام) نميچسبيد؛ چون همه ميدانستند كه عاليجناب آلازور تيش تاش (پالامپا رامپام پوپاپو پومپام) بسيار پاكدست است و روزانه حداقل سه نوبت دستهايش را ميشويد. حتي مطمئن بودم آن جناب به جاي هركدام از ما كه مسواك نزده به خواب رفته بوديم هم دستهايش را ميشويد و مسواك ميزند تا مبادا به ما اجحاف شده باشد و اصلا به همين علت بود كه لقب محترمانه پالامپا رامپام پوپاپو پومپام را به ايشان دادهاند و بعد به اين فكر افتادم كه چه بسار بهتر ميبود اگر لقب ايشان را بيش از پيش بسط ميدادند و به پالامپا رامپام پوپاپو پومپام پومپوم يا حتي پامپا پالامپا رامپام پوپاپو پومپام پوپوپامپام ميرساندند كه ناگهان خوابم برد و مرد خپلهاي را ديدم كه بالاتنهاي كوتاه به تن داشت و با ملواني كه روي بازو و آرنج و ساعد دو دستش لنگرهاي سربالا خالكوبي كرده بود، گرگم به هوا و بالابلندي بازي ميكرد و از ماشينآلات ساختماني كه داشتند كشتي خبرنگاران را به بالاي كوههاي مجمعالجزاير ميكشيدند صداهاي دوردست تقتق و دلنگدلنگ به گوش ميرسيد كه با سرودهاي شادي مردم مخلوط ميشد كه دستهجمعي ميخواندند: پامپالا پومپالا پالام پالام، پومپالا پومپالا پالالام لام...
صبح كه پا شدم، متوجه شدم فقط من نبودم كه داشتم چنين خوابي ميديدم، چون صداي همسرم را هم ميشنيديم كه در خواب ميگفت -آخر او هميشه در خواب حرف ميزند و مخصوصا اغلب هم خوابهايش در ژانر جنگي يا دلهرهآور سياسي/اجتماعي است كه بازيگرهاي خوبي هم دارد و كارگرداني و فيلمبرداري و تدوين و صداگذاري و طراحي صحنهشان هم اغلب در حد اسكار است- پامپا پالامپا رامپام پوپاپو پومپام پوپوپامپام.
بلند شدم رفتم آبي به صورتم بزنم كه متوجه شدم كمي زودتر از موعد بيدار شدهام و هنوز لولههاي آب در كنترل كامل وزارت قطع آب است و بنابراين آبي به صورت نزدم. بنابراين طبق روال معمول و بر اساس «بخشنامههاي تضمينكننده آزادي عمل در خانه» به اجبار تلويزيون را روشن كردم اما متوجه شدم كه اوضاع واقعا غيرعادي است.
(ادامه دارد)