تشييعي كه شايسته استاد پرهام نبود
ماهرخ ابراهيمپور
هايده خانم، همسر دكتر سيروس پرهام، دوشنبه عصر خبر داد كه استاد فوت كرده است و پس از چند ثانيه تلفن قطع شد. چند لحظه مكث كردم و بعد از يك ربع دوباره تماس گرفتم؛ اينبار آقاي رضي ميري، از پژوهشگران مطرح فرش كه در منزل استاد حضور داشت، درگذشت او را تاييد كرد. از آنجا كه استاد از بنيانگذاران آرشيو ملي بود، با رييس كتابخانه ملي تماس گرفتم تا براي مراسم تشييع برنامهريزي كنند. پس از چند تماس ديگر به فكر فرو رفتم و ياد روزهايي افتادم كه بيش از شش ماه هر يكشنبه عصر به منزلشان ميرفتم تا درباره انگيزهاش براي حضور در برنامه تاسيس آرشيو ملي گفتوگو كنم. هر چند كتاب «از متن تا نقش» به كوشش غلامرضا عزيزي، رييس اسبق آرشيو ملي، اثري مفيد بود، برخي پرسشها هنوز بيپاسخ مانده بود. در گفتوگوهاي متعددي كه داشتيم، بالاخره به بنمايه علاقه استاد پرهام به آرشيو پي بردم: او از كودكي آلبوم تمبر جمع ميكرد، آلبومي كه هنوز با علاقه و لذت خاصي از آن ياد ميكرد. من سكوت ميكردم تا در ذهنش روزهاي خوب كودكي را مرور كند و خودش را در حياط بزرگ خانهشان در شيراز در كنار پدر و مادرش تصور كند. پس از آنكه شوقش فروكش ميكرد، سوال بعدي را مطرح ميكردم و او با ظرافت خاصي پرسشم را تصحيح ميكرد و گاه يادآور ميشد كه اطلاعاتم ناقص است؛ من هم شرمنده قبول ميكردم و تمام گوش ميشدم تا اطلاعاتم كاملتر شود. از خانه علينقي وزيري در خيابان وليعصر، كوچه پسيان ميگفت؛ جايي كه پرهام و همخانهاش هم در همسايگي او منزلي اجاره كرده بودند و گاهي شبها به منزل وزيري ميرفتند و او پذيراي آنها و ساير مهمانانش بود. همچنين از دوران دانشگاه و دانشكده پرماجراي حقوق و علوم سياسي در دهه ۳۰ صحبت ميكرد و از همكلاسيهايي ياد ميكرد كه اغلب يا در قيد حيات نبودند يا دور از وطن روزگار ميگذراندند. اكنون در شهريور ۱۴۰۴، ديگر حسرت دوري از برخي دوستان و عزيزانش را ندارد. استاد سيروس پرهام صبح چهارشنبه ۲۶ شهريور، در تشييعي نه چندان درخور و شايسته و بدون حضور رييس كتابخانه ملي، از درب ساختمان آرشيو بدرقه شد. در اين مراسم جاي بسياري از منتقدان ادبي، روزنامهنگاران، سندشناسها، پژوهشگران فرش و استادان دانشگاه خالي بود. همچنين هيچ يك از روساي سابق آرشيو در اين مراسم حضور نداشتند و تنها غلامرضا عزيزي كه به دعوت من حضور يافته بود، سخنراني كرد.