• 1404 چهارشنبه 19 شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6135 -
  • 1404 سه‌شنبه 18 شهريور

يادداشتي درباره نمايش «91» اثر آرش دادگر

كالبدشكافي يك تروما

اميرارسلان ضياء

سالن قشقايي تئاترشهر اين روزها مهمان اجراي «91» به كارگرداني آرش دادگر است كه پيش از اين با نام «او» روي صحنه بود و حالا پس از وقفه‌اي با بازنويسي بر صحنه‌ تئاتر برگشته است. در اين روزهاي تئاتر ايران عمدتا تئاترها به سه دسته تقسيم مي‌شوند، بعضي در قالب ملودرام عامه‌پسند آپارتماني و متاسفانه بي‌هيچ ظرافتي آثار خود را ارايه مي‌دهند و بعضي با اقتباس‌هاي عجيب و غريب و بعضا موزيكال از آثار معروف تاريخ تئاتر سعي در جذب عده‌ محدودي را دارند و در نهايت دسته‌اي هم هستند كه بي‌مخاطبند. نمايش 91 از اين حيث متفاوت است كه در لايه بيروني خود و از پشت ويترين همچون اثري جنايي و «كي انجامش داد» به نظر مي‌آيد و اين‌گونه در دقايق اول قلاب خود را در ذهن مخاطب مي‌اندازد، هرچند كه ذره‌ذره مخاطب متوجه مي‌شود اين اثر نه يك داستان آگاتا كريستي‌وار، بلكه كالبدشكافي يك ذهن ترومازده و تكه‌تكه شده است، روايتي فردي كه همه ‌چيز زير سر او است و با اين وجود او آنجا نيست، غايبي كه در هر كنش نمايش حي و حاضر است.
 نمايش از ثانيه اول هيچ زماني را تلف نمي‌كند و با استفاده از صدا، حتي پيش از آنكه مخاطب روي صندلي بنشيند روايت خود را شروع مي‌كند، اين استفاده هوشمندانه از صدا نه تنها به خوبي عمل فضاسازي اثر را، بلكه مثل نجوايي حقيقت در لحظه نمايش و دنياي بيرون از خيالات روي صحنه را به تصوير مي‌كشد. در كنار اين استفاده درست و دقيق از صدا ما در طول نمايش شاهد استفاده‌اي به اندازه و درست از «تصاوير از پيش تعيين شده»هستيم كه به طرز متضاد با كلام به مخاطب خود دو روايت از يك اتفاق را ارايه مي‌دهند و همواره صداقت كاراكترها را زير سوال مي‌برند و تمامي اينها باتوجه به ‌پس‌زمينه بيماري رواني كاراكتر اصلي بسيار بجا به نظر مي‌آيد.  صحنه در تئاتر 91 يك صحنه كاملا كاربردي است به نوعي كه جزءجزء آن تكه‌هايي از خاطره و خيال كاراكتر اصلي اثر است و صحنه شبيه تكه‌هاي يك پازل طراحي شده كه به مرور به چفت و بست مي‌رسند و كم‌كم زمينه‌ساز ايجاد تصويري واضح را مي‌كنند. دكور و لوازم صحنه اين اثر، از واني كه در گوشه آن است تا كشوها و راديو و ميز‌ و صندلي‌ها همه يك گوشه‌اي از يك خاطره مجزا هستند و اين‌گونه مخاطب مي‌تواند در روايتي سيال از گوشه خاطره‌اي به ذهنيتي ديگر پرسه بزند و تلاش كند كه معما را پا به پاي كارآگاه داستان حل كند.
يكي از نكات جالب طول نمايش در كنار اين حركت سيال ميان خيالات و خاطرات بازيگري اثر بود كه در آن ما يكي شدن كاراكترها را مي‌بينيم به نوعي كه انگار آنها نه تنها هويت مستقلي ندارد، بلكه در ميان‌ صحنه‌ها با همديگر به يك همپوشاني مي‌رسند كه اين سوال را در ذهن مخاطب جرقه مي‌زند كه احتمال دارد تمامي اين كاراكترها يك نفر باشند يا كه تمامي آنها از عدم ‌زاده و پرورده ذهن غايب اصلي صحنه هستند. اين هماهنگي بسيار خوب بازيگران «مخصوصا بازيگران زن» باعث مي‌شود روايت ضدخطي و آشفته نمايش مملو از فلش‌بك و جابه‌جايي زماني و مكاني است و هيچ‌گاه غيرقابل فهم و آزاردهنده نشود. صحنه‌ها و ديالوگ‌ها در اين نمايش به عقب مي‌روند و بازنويسي مي‌شود و تغيير مي‌كند و گاهي هم همچون بمبي با يك جيغ منفجر مي‌شوند مانند پازلي كه خود را هر از گاهي بازتعريف مي‌كند. با نقل از مصاحبه‌اي كه خود آرش دادگر در تيوال انجام داده بود و در نظر گرفتن اينكه او كارگرداني فرماليست است كه در نمايش سعي كرده پازلي بسازد، اما در جداري مشخص (نقل به مضمون)، مي‌توان خرده را از نمايش گرفت كه با وجود اينكه كارگرداني اين اثر در مجموع هدايتگر جريان ذهني مخاطب باشد ولي هر از گاهي از قالب بيرون مي‌زند. مثلا اگر كل اين روايت تكه‌تكه پاره‌هايي از خيالات كاراكتر ماست، پس تغيير ناگهاني در اواسط نمايش به ذهنيت كارآگاه و نمايش تصورات او روي صحنه را مي‌توان خارج شدن از جدار دانست يا رفتار بازيگران راديو كه در بعضي مواقع جز كاركرد كمدي ندارد با توجه به قراردادهاي دروني اثر و فضاي آن، منطقي نيست. مشكل اصلي نمايش شايد از آنجايي شروع مي‌شود كه استفاده به‌جاي خود از ويديو را به كنار مي‌گذارد و با تكيه بر تصاوير گرافيكي تلاش مي‌كند كه معما را براي مخاطب خود ساده و اين رويه را آن‌قدر پيش مي‌گيرد كه در صحنه آخر نمايش ما رسما شاهد مرور كل پيرنگ و خرده‌پيرنگ‌هاي اثر توسط كاراكترهايي هستيم كه تا قبل آن صحنه اصلا در نمايشنامه نبودند و حالا آنها رو به يك صندلي خالي دارند كل اتفاقات و ابهامات نمايشنامه را براي مخاطبين حل مي‌كنند و اين ترس از فهميده نشدن و مبهم ماندن است كه باعث مي‌شود نمايش در انتهاي كار به شكست بخورد و طعم تلخ انتهاي آن مثل تلخي ته خيار دل را بزند. نمايش 91 با تمامي خوبي‌ها و بدي‌هايش يك هواي نه تازه، اما تميز در تئاتر دودآلود اين روزها بود و فقط كاش كمي هنرمندان اين اثر اعتماد به مخاطب داشتند و جاي ترس فهميده نشدن فقط به نمايش بسنده مي‌كردند كه شايد علاج تئاتر اين روزها اين باشد كه هنرمند به خودش و كارش باور داشته باشد و همان اعتماد قلبي كه به خود دارد را به مخاطب خودش داشته باشد، شايد اين‌گونه بتوان به مرور تئاتري ساخت كه بدانيم براي كيست و هيچ‌گاه بلاتكليف  نيست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون