چوئن لای و کیسینجر دیدار دو جهان!
علی آهنگر
تابستان سال ۱۹۷۱، آسمان پکن زیر غباری سنگین و آرام فرو رفته بود. شهری که در حصار دیوارهای بلند انزوا نفس میکشید، خود را برای دیدار یک میهمان آماده میکرد. هیچ خبرنگاری از آمدنش خبر نداشت. هواپیما در سکوت فرود آمد، چراغها خاموش، پردهها کشیده. مردی با عینک قابفلزی و لبخندی محتاط از پلکان هواپیما پایین آمد. او هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی ریچارد نیکسون بود. او به کشوری قدم گذاشته بود که برای امریکاییها در حکم سرزمین ممنوعه بود؛ چین کمونیست. در آن سوی شهر، مردی در انتظارش بود با قدی متوسط، صورتی آرام و نگاهی نافذ که به اعماق جان نفوذ میکرد. او چوئن لای، نخستوزیر جمهوری خلق چین بود؛ مردی که سالها تجربه انقلاب، جنگ، مذاکره و دیپلماسی را در چهرهای خونسرد و کلامی متین جمع کرده بود. اگر مائو چهره کاریزماتیک و انقلابی چین بود، چوئن لای روح عملگرای دولت و معمار روابط خارجی آن به شمار میآمد. چوئن لای به آرامی دستش را دراز کرد و کیسینجر دست او را فشرد. هیچ دوربینی این لحظه را ثبت نکرد، اما تاریخ آن را به خاطر سپرد. آن دست دادن، نه فقط میان دو سیاستمدار، بلکه میان دو قاره و دو جهان بود. مذاکرات آغاز شد. کیسینجر مستقیم رفت سر اصل مطلب. امریکا میخواست به چین نزدیک شود. در دل جنگ سرد، شوروی به قدرتی خطرناک بدل شده بود و واشنگتن به دنبال گشایشی تازه در صفحه شطرنج سیاسی جهانی بود. برای نیکسون و کیسینجر، چین همان مهرهای بود که میتوانست تعادل را بههم بزند. چوئن لای در سکوت گوش میداد. نه شتابزده پاسخ میداد و نه در دام شعار گرفتار میشد. او خوب میدانست که چین سالها در انزوای سیاسی و اقتصادی مانده و این فرصت، همان دری است که میتواند پنجرهای تازه به جهان بگشاید. او میبایست راهی بیابد که هم حیثیت انقلاب چین را نگاه دارد و هم آینده ملت به سوی افقهای تازهای رهنمون شود. کیسینجر بعدها نوشت: «چوئن لای، مردی بود که با سکوتش بیشتر از کلمات سخن میگفت .
هر بار که لب به سخن میگشود، جملهای میگفت که معنای آن تا عمق جان نفوذ میکرد. آرام بود، اما آرامشی از جنس کوه.» در یکی از بخشهای مذاکرات، چوئن لای جملهای گفت که امروز هم در میان سیاستمداران به عنوان گوهری حکیمانه میدرخشد: «گذشته را نمیتوان تغییر داد، اما آینده را میتوان ساخت.» این جمله نه فقط پیام آن دیدار، بلکه کلید سیاست چین در سالهای بعد بود. چین به گذشته نگاه میکرد، اما در همان حال میخواست آیندهای بسازد که بر گذشته متوقف نشود. پس از ساعتها مذاکره، توافق شد: ریچارد نیکسون، ريیسجمهور امریکا، به چین سفر کند. خبری که وقتی منتشر شد، جهان را به لرزه درآورد. در یک لحظه، قطببندی جنگ سرد لرزید، شوروی احساس انزوا کرد و چین به صحنه قدرتهای بزرگ جهانی بازگشت.
میراث یک دست دادن
دیدار پنهانی چوئن لای و کیسینجر نشان داد که حتی در تاریکترین دوران دشمنی، میتوان چراغی روشن کرد. چین و امریکا دو دهه در تخاصم بودند، اما در شبی از شبهای پکن، با دست دادن دو مرد، فصل تازهای در روابط آغاز شد. این همان قدرت دیپلماسی پنهان، صبر و عملگرایی بود. چوئن لای نه با شعار که با واقعگرایی، دشمن دیرینه را به شریک آینده بدل کرد. او نشان داد که سیاست خارجی بیش از آنکه عرصه هیجان باشد، میدان تدبیر است.
چوئن لای؛ دیپلمات آیندهنگر
چوئن لای در تاریخ چین به عنوان نخستوزیری عملگرا و دیپلماتی صبور جاودانه شد. او در بحبوحه انقلاب فرهنگی، بارها میان مائو و تندروها نقش میانجی ایفا کرد تا کشورش از فروپاشی نجات یابد. در سیاست خارجی، با دست دادن به دشمن دیرینه، آیندهای نو آفرید. این میراث برای سیاست و ژئوپلیتیک پیامی دارد: سیاست واقعی آن است که حتی در اوج دشمنی، روزنهای برای صلح بیابد. همانطور که چوئن لای و کیسینجر نشان دادند، هیچ دیواری آنقدر بلند نیست که گفتوگو نتواند بر فراز آن پرواز کند.
پایان، یا آغاز؟
روایت آن دیدار پنهانی، بیش از آنکه خاطرهای از گذشته باشد، چراغی برای آینده است؛ چراغی که به ما یادآوری میکند دشمنیها ابدی نیستند و میتوانند روزی در یک دست دادن، در یک جمله کوتاه و در یک نگاه صبورانه، پایان یابند. شاید همین امروز، در میانه تاریکیها، نیازمند بازآفرینی اندیشهای نو باشیم: گذشته را میتوان حفظ کرد، در خاطر سپرد؛ اما آینده را جور دیگر ساخت.