• 1404 چهارشنبه 12 شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6128 -
  • 1404 يکشنبه 9 شهريور

كمي درباره فهم زندگي

نازنين متين‌نيا

آقاي مكانيك مي‌گويد: «تا اوضاع بدتر از اين نشده، ماشين را بفروش و خودت رو خلاص كن» و با شوخي جواب مي‌دهم: «يه‌نفر ديگه رو بدبخت كنم؟!» و جواب مي‌دهد: «بدبخت زياده، اين ولي تو رو وسط خيابون مي‌ذاره، شايد يكي ديگه با همين كارش راه بيفته». اين ماشيني كه مكانيك را نااميد كرده، ۱۲ سال با من سفر كرده. ۲۴ ميليون تومان سال ۹۲ ارزشش بوده و توي دوازده سال، قيمت داغان و خراب شده و كار كرده‌اش، ده برابر قيمت روز اولش شده. دودوتا چهارتاهای زندگي، توي اين دوازده سال، راهي براي تغيير و تعويض ماشين زيرپايم نگذاشته. آن سالي كه ماشين را خريدم، روحاني راي آورد و قرار بود ثبات اقتصادي و گشايش‌هاي جهاني، دريچه‌هاي تازه‌اي بعد از روزگار زيست در دوره احمدي‌نژادي، براي همه به ارمغان بياورد. ماشين را كه خريدم، نزديك به چهار ميليون تومان از مجله «چلچراغ» طلب داشتم. فكر كردم به زودي طلبم وصول مي‌شود و پول ماشين را كامل مي‌دهم، اوضاع هم كه قرار است خوب شود و تا دو- سه سال ديگر، اين ‌را مي‌فروشم و ماشين بهتري مي‌خرم. اما دوازده سال گذشت و من نه آن چهار ميليون طلب را پس گرفتم و نه توانستم، ماشينم را عوض كنم. بدتر اينكه آنقدر ماشين ماند و ماند كه حالا هشدار مكانيك، اجبار تغيير را مي‌دهد و من، مثل دوازده سال گذشته، روزنامه‌نگار دست بسته‌اي هستم كه تازه كسب و كار ديگري راه انداختم و همين چند روز پيش، صاحبخانه هم اعلام كرده كه دوستم دارد ولي چون چرخ زندگي نمي‌چرخد و احتمال جنگ است و اوضاع خراب، اجاره خانه بايد دو برابر شود. حالا شما اين وسط لحاظ كنيد كه من روزنامه‌نگار، هميشه به كنج تحريريه عادت دارم و بينش و دانش اقتصادي‌ام هم در حد دانش‌آموز كلاس اولي است و چه مي‌دانم كه چطور مي‌شود ماشين قراضه فعلي را فروخت و توي بازار دنبال ماشين بهتري گشت يا چطور با صاحبخانه چانه زد كه كوتاه بيايد يا مثلا در همان كسب و كار تازه راه انداخته، راهي و مسيري براي نجات از اين وضعيت پيدا كرد. من چيز زيادي نمي‌دانم. فقط شم و بينش روزنامه‌نگاري و تحليل جامعه، كمكم مي‌كند تا كمي در اين اوضاع آرام باشم و با خودم فكر كنم: «اشكال ندارد، شبيه به تو آدم زياده». دلم را با اين ‌چيزها خوش مي‌كنم. اينكه هربار ته دلم بلرزد و بترسم، بدانم كه تنها نيستم و جماعتي شبيه به من، همين‌جور دست و پا زنان دارند به زندگي‌شان ادامه مي‌دهند. حالا مي‌دانم كه اوضاع وخيم‌تر از اين حرف‌هاست كه مثلا توي همين يادداشت از صاحبخانه‌ها بخواهم كه كمي يواش‌تر و مهربان‌تر با مستاجر باشند يا مكانيك‌ها ارزان‌تر حساب كنند و هركس دستش مي‌رسد كاري كند. مي‌دانم كاري از دست كسي برنمي‌آيد و وقتي دلار صدهزارتومان را رد كرده و ماشه‌ها فعال شدند و حتي ديگر مثل سال ۹۲ دريچه اميدي به گشايش هم نيست، اين حرف‌ها و نوشتن‌ها هم بر آب است. حالا چرا دارم اينها را مي‌نويسم؟ چون حتي ديگر چيزي براي نوشتن هم باقي نمانده. سردرگمي و بي‌اعتمادي به لحظه‌هاي پيش‌رو با احتمال خرابي چيزها و از دست رفتن چيزهاي ديگر، بخشي از زندگي روزمره‌مان شده. نگه داشتن، به دست آوردن، داشتن، استفاده كردن، لذت بردن و‌ حتي مصرف كردن، فعل‌هايي بسيار سخت و دست‌نيافتني توي زندگي آدم‌هاي زيادي شده و تنها فعل واقعي، گذر كردن و گذراندن به هر طريقي است. اينها شايد بازي با واژه به نظر برسند اما اگر دقيق و واقعي به آنها نگاه كنيم و دنبال فهم كلمات باشيم، مي‌بينيم كه مدت‌هاست، استفاده از فعل‌هاي خوب و خوشايند نه تنها از متن‌ها كه از خود زندگي حذف شدند و تقريبا هيچ راه تضمين شده‌اي هم براي آنها وجود ندارد. مثلا همين خود من، در آستانه ۴۲ سالگي با ۲۲ سال سابقه روزنامه‌نگاري، هميشه و همواره كار كردن، سرپا ماندن و يك‌جا ننشستن و ادامه دادن، اندك رفاه امروزي‌ام را هم با خون دل و خستگي و فلاكت بسيار به سرانجام رساندم. حالا حال و روز آنهايي كه مثل من شانس نياوردند و كنار شغل اصلي كار ديگري بلد نبودند يا كار درستي پيدا نكردند و... كه فاجعه‌تر هم هست. خب، از آدميزاد در اين شرايط چه باقي مي‌ماند؟ اين منگنه‌اي كه از صبح تا شب در حال فشار دادن روح و جسم ماست، كجا كارايي‌اش را از دست مي‌دهد و لحظه‌اي راحتمان مي‌گذارد؟ اصلا در خوش‌بينانه‌ترين حالت روزگاري هم اين فشارها تمام شد، سهم ما از زندگي چه مي‌شود؟ اين روزها، اين لحظه‌ها، سهميه عمر ماست كه دارد مي‌گذرد و هيچ‌وقت هم برنمي‌گردد. بله، مي‌شود مدام تاب‌آورد و تحمل كرد و گذشت. ولي سوال اصلي اين است كه در انتهاي اين تاب‌آوري، نتيجه و حاصل اصلي چيست؟ مثل بيلبوردهاي شهرداري فقط بايد از اميد و ايستادگي بدون هيچ دستاوردي حرف زد يا جايي هم هست كه آدم برود و از مصيبت اين ‌روزها و فشار زندگي بگويد و گوش شنوا و دلي بزرگ براي فهم و درك باشد؟ نمي‌دانم ديگر.

اين يادداشت را از سر خستگي نوشتم ولي درباره خستگي نيست. درباره ديده شدن است، درباره فهم زندگي واقعي مردم. درباره اينكه اقتصاد با ثبات و زندگي با امنيت، نبايد فقط شعار باشد چون علاوه بر تمام تبعاتي كه همه درباره آن مي‌دانند و خبر دارند، اين زندگي چند دهه‌اي در اضطراب و ترس فردا، دارد مفاهيمي بسيار عميق و والا را از زندگي ما حذف مي‌كند. مفاهيمي كه حتي اگر روزگاري همه‌چيز گل و بلبل و عالي شود، ديگر به ما برنمي‌گردد. مثل فراموشي فعل‌هاي خوب در متن.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون