رهبري در قفس آهنين بروكراسي
قاسم خرمي
ناكامي سازمانها در ايران، چه در بخش دولتي و چه خصوصي، پرسشي بنيادي را پيش روي مديريت قرار ميدهد: چرا با وجود بهرهگيري از نيروهاي تحصيلكرده، فناوريهاي نوين، هوش مصنوعي و تازهترين مدلها و نظريههاي مديريتي، عملكردها رضايتبخش نيست و بسياري از اين الگوها يا پاسخ نميدهند يا اساسا قابل اجرا نيستند؟ اين پرسش در بطن خود به شرايطي گره خورده است كه سازمانها در آن فعاليت ميكنند؛ شرايطي دشوار كه با مجموعهاي از بحرانهاي همزمان معنا پيدا كرده است: مسائل زيستمحيطي، بحران آب، فرونشست زمين، نرخ فزاينده فقر و نابرابري، تحريمها و حتي جنگي دوازده روزه كه دشواريها را تشديد كرده است.
در چنين بستري، دوگانه «استراتژي بقا» و «استراتژي توسعه» به يك مساله عملي بدل شده است. اما مشكل فراتر از انتخاب ميان اين دو است. الگوهاي مديريتي موجود، ساخته و پرداخته همين شرايط دشوار نيستند؛ اين الگوها از دل بستر سياسي و اجتماعي كشور بيرون نيامدهاند و با واقعيتهاي پيراموني نسبتي ندارند. در حالي كه فضاي كسبوكار ايران به شدت تحت تاثير عوامل سياسي و فرهنگي است، توسعه مديريتي سالهاست كه با نوعي سياستزدايي روبهرو شده است. اين گسست موجب شده مدلهاي سازماني امروز، بيشتر تحميلي باشند تا برآمده از بطن جامعه.
مساله فقط ناكارآمدي تئوريها نيست، بلكه نوع رهبري سازماني نيز در اين معادله نقش تعيينكننده دارد. رهبري به معناي صرفا «تصميمگيري» نميتواند پاسخگوي شرايط كنوني باشد. در وضعيتهاي بحراني و دشوار، نياز به رهبراني استراتژيست و كارآمد وجود دارد؛ رهبراني كه بتوانند فرمولها را تغيير دهند، تعاريف تازهاي از مسير سازمان ارايه كنند، اصلاحات را پيش ببرند و سازمان را به سمت كارآمدي هدايت كنند. اين رهبري بايد شبكهساز و تيمساز باشد، نه معطلساز و حاميپرور. رهبراني كه به جاي ايجاد وابستگي و تاخير در تصميمات، به دنبال تصميمهاي بديل و بديع باشند.
فرهنگ سازماني در اين ميان جايگاهي اساسي دارد. تنها يك رهبر شايسته، در چارچوب يك بروكراسي سالم و حرفهاي ميتواند نقشآفريني موثر داشته باشد. اگر بستر بروكراسي غيرحرفهاي باشد، حتي بهترين رهبران نيز يا منزوي يا دچار يأس و دفع ميشوند. اين وضعيت به مديران بيكفايت مجال ميدهد تا با دستكاريهاي نادرست، سازمانها را به سمت ويراني سوق دهند. ميل به آشوب و ويراني در برخي سازمانها به يك گرايش دايمي بدل شده است و براي مهار آن، دانش و فرهنگ بايد به خدمت گرفته شود.
اصلاح سازمان در چنين شرايطي ضرورتي گريزناپذير است. مطالعات ماكس وبر درباره بروكراسي به نتايج تراژيك و غمباري درباره سرنوشت افراد در «قفس آهنين» آن رسيده است. ريمون آرون نيز پس از بررسي آثار وبر نتيجه گرفت كه تنها رهبران كاريزماتيك ميتوانند اين قفس را تغيير دهند و انعطاف به سازمان بازگردانند، هر چند اين رهبران لزوما مناسب توسعه پايدار نيستند و تنها جريانهاي بيروني ميتوانند تحولات عميق ايجاد كنند. اما در ايران، از قفس آهنين حرفهاي و تخصصمحور به معناي كلاسيك خبري نيست؛ در عوض، ساختاري وجود دارد كه ايدهها و افراد را محصور ميكند و منافع جمعي را ناديده ميگيرد. در چنين بستري، پرورش و انتخاب رهبران سازماني نوآور ميتواند تغييرات تعيينكنندهاي در استراتژيهاي سازماني ايجاد كند. اين رهبران بايد قادر باشند مديريت در شرايط عادي را به رهبري در بحران تبديل كنند. شناسايي، پرورش و آموزش اين افراد ضرورتي فوري است؛ چراكه استعدادهاي بينظيري در جامعه وجود دارد كه در گرد و غبار تغييرات سياسي پنهان و ناشناخته ماندهاند.
برآوردهاي مجمع جهاني اقتصاد نشان ميدهد كه در ده سال آينده، جهان به حدود ۸۵ ميليون مدير حرفهاي نياز خواهد داشت؛ مديراني كه نوآور باشند و بتوانند مسيرهاي درست را ترسيم كنند. در ايران نيز نسخهاي متناسب با اين نياز تعريف شده است: طرح ملي شناسايي و تربيت هزار مدير حرفهاي از حوزه صنعت و اقتصاد براي اداره كسبوكارها در شرايط دشوار. اين طرح كه زيرنظر وزارت صنعت، معدن و تجارت، سازمان گسترش و نوسازي صنايع ايران و سازمان مديريت صنعتي اجرا ميشود، ميتواند سكوي پرش اقتصاد ملي باشد و اگر به درستي پيش برود، نقطه عطفي در اصلاح ساختار مديريتي خواهد بود.
در نهايت، عبور از اين وضعيت نيازمند بازانديشي همزمان در سه محور است: بازتعريف نظريهها و الگوهاي مديريتي متناسب با واقعيتهاي سياسي و اجتماعي كشور، تقويت فرهنگ سازماني حرفهاي و سالم و پرورش رهبران استراتژيست و تيمساز كه بتوانند در بحرانها تصميمساز باشند. بدون اين سه محور، هيچ الگوي مديريتي پاسخگو نخواهد بود و شرايط دشوار امروز تداوم خواهد يافت. اما با اجراي اين مسير، امكان شكستن قفسهاي محدودكننده و حركت به سوي كارآمدي و توسعه وجود دارد.
مديرعامل سازمان مديريت صنعتي