معيار پيروزي و شكست در جنگ 12 روزه چيست؟
محمد دروديان
پاسخ به پرسش از معيار پيروزي و شكست در جنگ اخير، بيش از آنكه با ارزيابي نتيجه جنگ و تعيين برنده و بازنده نسبت داشته باشد، كه دارد، به اعتبار تاثير بر احتمال ازسرگيري جنگ به عنوان مساله نگرانكننده كنوني جامعه ايران، ضرورت و اهميت دارد. مدعاي يادداشت حاضر اين است كه از طريق ارزيابي نتيجه جنگ و ترسيم علت شكست مهاجم، ميتوان ميزان احتمال ازسرگيري جنگ و الزامات آن را در تفاوت با گذشته، مورد بررسي قرار داد. فرض من بر اين است كه تعيين معيار پيروزي و شكست را نميتوان مستقل از اهداف مهاجم و واكنش مدافع مورد ارزيابي قرار داد، زيرا راهنماي مهاجم براي استفاده از قدرت نظامي، اهداف سياسي است و مدافع، در صورت از دست دادن قدرت بازدارندگي و ناتواني در احياي آن، امكان پيروزي قطعي مهاجم را با پذيرش روش خاتمه جنگ و شرايط مهاجم، فراهم خواهد كرد. با اين توضيح، واكنش مدافع ميتواند با ظهور عوامل محاسبهنشده، نتيجه جنگ را غير قابل پيشبيني كرده و از اين طريق مانع از تامين اهداف مهاجم شود. با اين توضيح، پس از وقوع جنگ، نتيجه پيروزي و شكست دراختيار مدافع خواهد بود. طبق آنچه به صورت رسمي از سوي اسراييل اعلام و تصريح شده، هدف از حمله نظامي به ايران، «تغيير نظام سياسي» بود. اسراييل با حمايت امريكا و با استفاده از قدرت نظامي، با ضربه به قدرت دفاعي- تهاجمي و زيرساختها و تاسيسات هستهاي ايران، از طريق ترور فرماندهان ارشد و دانشمندان هستهاي، حملات سايبري، هوايي و موشكي كه به عنوان مشخصههاي «جنگ مدرن و تركيبي» نامگذاري شده است، به دنبال تغيير نظام سياسي در ايران بود. درواقع نقطه تعيينكننده براي اسراييل و امريكا، نابودي تاسيسات هستهاي نبود، چنانكه همين موضوع مورد مناقشه است، بلكه اميدواري به تاثير شوك رواني تهاجم غافلگيركننده بر تحريك جامعه ايران و بيثباتسازي، همچنين اختلال در فرماندهي نيروهاي مسلح و ناتواني در واكنش دفاعي و تهاجمي بود. انتخاب تاريخي و استراتژيك مردم ايران براي همراهي نكردن با مهاجم و تداوم حيات نظام سياسي در ايران، همراه با تداوم حملات موشكي به اهداف تعيينشده در سرزمينهاي اشغالي، دو نشانه آشكار و مورداجماع از سوي ناظران، براي ارزيابي نتيجه جنگ است. چنانكه به اعتراف نهادها و مقامات رسمي امريكا و اسراييل، حمله به زيرساختهاي هستهاي ايران، تاثير «تخريبي و تاخيري» داشته و به معناي نابودي آن نبوده است، بنابراين با فرض شكست امريكا و اسراييل در حمله به ايران، اين پرسش وجود دارد كه جنگ چرا و چگونه از سرگرفته خواهد شد؟ در صورت وقوع جنگ، اهداف و روش جنگ، چه تفاوتي با گذشته خواهد داشت و به چه الزاماتي نياز دارد؟ پاسخ به دو موضوع متفاوت، ولي بههم پيوسته، مبني بر احتمال تكرار جنگ و مشخصههاي آن، در مقايسه با گذشته، تابع پاسخ به پرسش از «علت» شكست امريكا و اسراييل در حمله نظامي به ايران است، زيرا ارزيابي از علت شكست، نقش تعيينكننده در تكرار جنگ و روش آن خواهد داشت. به نظرم علت شكست امريكا و اسراييل در حمله به ايران، شكاف ميان اهداف سياسي با سطح عمليات بود، زيرا اهداف سياسي بزرگ مانند تغيير نظام سياسي را نميتوان از طريق اقدام نظامي محدود و شوك رواني ناشي از آن، تامين كرد. چنانكه امريكا براي سرنگوني طالبان و صدام، به جنگ گسترده با تشكيل ائتلاف جهاني پرداخت، هر چند سرانجام در استقرار نظام جديد با شكست مواجه شد و نتيجهاي غير از بيثباتي در كشورهاي يادشده و در منطقه نداشت، بنابراين اگر وقوع جنگ براي ايران غافلگيركننده بود، نتيجه جنگ و نحوه برقراري آتشبس، اين وضعيت را به شكل ديگري براي اسراييل ايجاد كرده است كه بدون غلبه بر اين چالش راهبردي و تكرارپذير در آينده، تصميمگيري و اقدام به جنگ براي اسراييل و امريكا، به سهولت و همانند گذشته، امكانپذير نخواهد بود. با اين توضيح، اگر هدف امريكا و اسراييل همانند گذشته، تغيير نظام سياسي در ايران باشد، به روش گذشته قابل تامين نخواهد بود، در غير اين صورت تاكنون محقق شده بود. چنانكه تامين اين هدف نيازمند تغيير روش و آمادگي براي جنگ گسترده و ائتلافسازي است كه تاكنون هيچ نشانهاي در اين زمينه وجود ندارد و هزينههاي آن به دليل «گسترش جنگ طولاني»، با نتايج مورد نظر، همخواني ندارد. باتوجه به ادعاي امريكا و اسراييل مبني بر رفع تهديد هستهاي ايران و نابودي آن، يا ايجاد تاخير شش ماهه تا سه ساله در بازسازي تاسيسات هستهاي ايران، هدف از آغاز مجدد جنگ چيست و با كدام توان نظامي و چه روشي قابل تامين است؟
غير از موارد ياد شده، هدفگذاري براي حفظ «فضاي جنگي در ايران»، از طريق تهديد دايمي به حمله نظامي يا اقدامات امنيتي-نظامي، بدون پذيرش مسووليت آن، نتيجهاي جز گسترش سطح جديدي از بيثباتي در منطقه نخواهد داشت و اين نوع اقدامات به معناي جنگ، همانند تجربه جنگ 12 روزه نخواهد بود، هر چند ميتواند با عمل متقابل، با ايجاد بيثباتي در منطقه، زمينهساز جنگهاي ديگري باشد كه هنوز اهداف و چهره آن آشكار نشده است.
طبق اين بررسي، هدف ترامپ و نتانياهو از معنادار كردن پيروزي در جنگ، بيش از آنكه با واقعيتهاي راهبردي و مورد اجماع ناظران و كارشناسان همخواني داشته باشد، با هدف تبليغاتي براي توجيه علت حمله نظامي به ايران و استفاده از فشار تهديد نظامي براي ازسرگيري مذاكرات، بر پايه تبديل موفقيتهاي نظامي و تاكتيكي، به نتايج پايدار و مطلوب سياسي در داخل ايران و منطقه، صورت ميگيرد، بنابراين ازسرگيري جنگ تابع تعريف اهداف و ايجاد تمهيدات، با استفاده از شرايط است كه بر پايه نتايج جنگ يا مذاكراتي كه پس از آن صورت ميگيرد، خواهد بود. در نتيجه بايد فراتر از تاثيرات رواني غافلگيري در جنگ 12 روزه و عمليات رواني امريكا و اسراييل براي چينش ميز مذاكره و تعيين دستوركار آن، در اين زمينه انديشهورزي و تدبير كرد.