فلسفه اسلامي و زندگي روزمره ايراني
فلسفه همبرگري
اميرعلي مالكي
«گازِ منو به گند نكشيا... برات از قبل غذا آماده كردم، ولي اگر تموم شدن، همين همبرگرِ توي فريزرو سريع بنداز روي گاز با شعله كم، ده دقيقهاي ميپزه. با قاشق هم اينوراونورش نكن، خط ميفته روي ماهيتابم.» امروزهروز فلسفيدن دستكمي از طبخِ همبرگر براي يك پسرِ جوانِ تنها ندارد؛ همهچيز به سرعت اتفاق ميافتد، البته اگر شما نيز مانند من همبرگرهاي يخزده نيمهآماده را در ويترين هايپرماركتهاي بزرگ شهري تصور كنيد، مكاني كه همه در ساده و بدويترين شكل ممكن به دنبال سرعت و آسودگي ميگردند، البته اگر اين امور تنها به ماركتهاي موادغذايي محدود نشده باشند. زبان در عصر ديجيتال از سكوت ميپرهيزد (يا بهتر است بگوييم «فرصتي» براي خاموشي ندارد) زيرا انتقال آن آسودهتر شده و مردم با دسترسي بهتري ميتوانند «لكنت» زبان خويش را در هر ساعت و موقعيتي، با گروههاي متفاوتي از اجتماع، بيازمايند. به عبارت ديگر، خاموشي زبان وقتي اتفاق ميافتد كه دايره محدودي از افراد در يك موقعيت ويژه از آن استفاده كنند، براي مثال در سرِ كار، خانه، مدرسه يا دانشگاه - و پس از ترك آن زمانِ كوتاهي براي تنفس ميان بحث پيشين و صحبت بعدي وجود داشته باشد - اما در روزگاري كه همهچيز به سرعت روي ميدهد و از رگِ گردن دسترسي راحتتر و سريعتري دارد، زبان تبديل به آزمايشگاهي شبانهروزي براي گفتوگو، بحث و واژهبازي شده است، چراكه خطابه انسان ديگر محدود به محيط اطراف او نيست و با لمسِ يك صفحه نمايش به ميداني وسيع از فلسفهورزي پرتاب ميشود (مكاني كه صحبتهاي زيادي براي شنيدن و واژگان فراواني براي پاسخ به آنان انتظار ما را ميكشند) موقعيتي كه او بايد در سطوح گستردهتري وجودِ خود را ابراز كند، زيرا همهچيز - بدونِ ذرهاي توقف- از او ميخواهند تا از قافله عقب نماند (با همراهي اين پرسش: نكند فلاني اشتباه ميگويد؟) و هستي خود را فرياد بزند: من هستم، پس از آن سخن ميگويم. در چنين موقعيتي، وقتي همه از همه چيز به سرعت حرف ميزنند و اجازه را دارند تا درباره آن شروع به نظرورزي كنند، فلسفه، درست مانند آن همبرگر يخزده، تبديل به خوراكي آماده براي آن دسته از افرادي ميشود كه حوصله پخت و پز ندارند و پاسخگويي سريع را ميپسندند. با اين اوصاف، فلسفهورزي در زمانه معاصر يك معناي بسيار محبوب دارد: گفتنِ همه چيز، در كنار آن چيزهايي كه واقعا ميتوان گفت. به بيان ديگر، در اين روزگار، همه چيز به فلسفه ميتواند در لحظهاي مربوط شود. هر چند اين مساله به خودي خود مشكلي ندارد، اما در اينجا صفِ «همه چيز»ها از ايست بازرسي «تفكر» عبور نميكنند، بلكه آن را با سرعت و شتاب از جاده خاكي دور ميزنند. اما براي چه فلسفه با تفكر در اين روزها ميانهاي ندارد و اصطلاحا ماست سياه شده است؟
به نقل از هايدگر: «انديشه برانگيزترين امر همان است كه ما هنوز فكر نميكنيم.»، زيرا همه چيز به شكل برقآسايي روي ميدهد و ما نيز به سرعت آن را فراموش ميكنيم.
در اين جايگاه، همانطور كه در اصولِ «فلسفهورزي نسل زد» بيان شد، فلسفه با گشادهدستي برخورد ميكند و به ما آن چيزي كه نياز داريم را ميبخشد، اما اين كنش، همانطور كه ارسطو در «اخلاق نيكوماخوس» ميگويد به مبلغ يا اندازه بخشش ارتباطي ندارد، بلكه بيشتر متصل بر سيرت شخصِ گشادهدست است؛ يعني به اندازه دارايي خود، در زمان و مكانِ درست و بهنگام ميبخشد تا اسيرِ اسراف نگردد. بنابراين، فلسفه نميتواند همه چيز را سريعا براي هر شخص در هر زماني به يك شكل بهخصوص بازگو سازد، زيرا مهمترين اصل فلسفيدن، همانطور كه هايدگر در رساله «معناي تفكر چيست؟» ميگويد، تن سپردن و مكث كردن است و چنين امري بدون شك انسان صبور و انديشمندي را ميطلبد كه به يك «ريلز» اينستاگرامي براي ابراز نظر و تفكر بسنده نكرده و با آهستگي در آن پرسش بهخصوص از جوانب متفاوتي مينگرد. باتوجه به تمامي اين جوانب، احتمالا هايدگر نيز با مفهومِ فلسفه همبرگري مشكل داشته باشد، زيرا مهمترين اصلِ انديشيدن براي او چيزي نيست جز بازنگري پيوستهاي در پرسش «چيستي» تفكر، رويدادي
كه «تمام و كمال» در ده دقيقه «توييتزني»، «توييتخواني»، «انتشار استوري»، «پادكستسازي» و... روي نميدهد، و نيازمند زمانِ بيشتري براي تخريب، جمعآوري لاشهها و بازسازي انديشه به شكلي متناسب و نوين است. نبايد از ياد برد كه اگر همبرگرمان بسوزد، همچنان پنج عدد ديگر در بسته وجود دارد، كه فيالذاته در كمتر از ده دقيقه ميپزند، اما چنين اتفاقي براي قرمهسبزي، شكيبايي فراواني را براي دوبارهسازي ميطلبد، چراكه جوهره آن چنين ترتيب داده شده است. با اين حال، فلسفه به هيچ عنوان قصد دوري از موضوعات مختلف را ندارد، زيرا زبانِ انسان نابهحق و ناكافي بوده و نيازمند گفتوگو و همفكري درباره مسائلي است كه هرگز به جامهاي قاطع و هميشگي تن نخواهند سپرد (فراموش نشود كه بايد در فلسفهورزي بخشنده بود، اما به مقدار كافي)؛ وليكن به دور از شتابزدگي، زيرا زبان چون خانهاي است كه براي فهم و درك آن بايست در اتاق به اتاقش سكنا گزيد و به گردش پرداخت تا چم و خم آن در دستانمان خوش بنشيند.
بدون شك همبرگر در رژيم غذايي مسكويه رازي نيز جاي ندارد، زيرا فضيلت براي او در ارتباط با ديگري جان ميگيرد و با گسستگي از رشتههاي متفاوت روابط انساني ميانهاي ندارد، البته به شرطي كه بتوان حكمت را به كار بست و اين فعليت نيازمند صبر و تحمل در شناخت ابعاد مختلف زندگي اجتماعي است. براي مسكويه انديشه در مدينه جان ميگيرد، نه در غارِ تنهايي؛ مدينهاي كه شناخت خود و ديگري را در مسيرِ فهم نيازهاي اجتماعي ميطلبد. در نتيجه، فلسفيدن براي اين فيلسوفِ ايراني در آغاز با فهمِ خود و جايگاه خويش در اجتماعي كه باید به آن خدمت كرد معنا ميشود و چنين كاري به مطالعهاي چندجانبه و خارج از دايره قطعيت ربط مييابد، موقعيتي كه آدمي به گفتوگو با پرسشهاي متبايني مينشيند و از تكجانبه بودن پرهيز ميكند، چراكه ميداند سعادت با زودگذر بودگي ميانهاي ندارد و يك شبه نميتوان راه يكساله را رفت.