يادداشتي بر نمايشواره «كافه مك آدم»
نوشته محمود استادمحمد و كارگرداني آرمان شهبازي
پاتوقي براي گزارش يك وضعيت
حسن پارسايي
هيچ اجرايي بدون يك نمايشنامه ساختارمند به سامان نميرسد، چون نويسنده نمايشنامه خودش متن را به شكل كارگرداني شده اوليهاي (كارگرداني در متن) ارايه ميدهد: چنانچه متن، ساختار نمايشنامه نداشته باشد، عملا يا «گزارش روايي بيساختار» يا اساسا «گزارش وضعيت» است؛ هر دو نمونه اخير هيچ ارتباطي به نمايشنامهنويسي ندارند و نبايد براي اجراي روي صحنه انتخاب شوند: هر متني به صرف آنكه روي صحنه اجرا گردد، نمايشنامه و نمايش محسوب نميشود. نمايشواره «كافه مك آدم» به نويسندگي محمود استادمحمد و كارگرداني آرمان شهبازي كه هماكنون در سالن سايه، از مجموعه سالنهاي تئاترشهر اجرا ميشود، نمونه شاخصي از نوشتارهاي تحت عنوان «گزارش وضعيت» است و ارتباطي با نمايشنامه و نمايش ندارد: تماشاگر با يك متن داستاني و نمايشي منسجم روبهرو نيست كه در آن گرهافكني يا پازلگونگي معيني پيرامون يك موضوع واحد و بههم پيوسته وجود داشته باشد و نهايتا خود حوادث يا موقعيتها بعد از تأويلها و تعليقهاي معين به يك پايانبندي مرتبط و غايتمند منجر شوند. در رابطه با اجراي «كافه مك آدم» بايد گفت آنچه بدون دليل و اشتباها نمايش انگاشته شده و روي صحنه رفته است، به موضوع گردهمايي محفلگون عدهاي از ايرانيهاي سياسي مهاجر (بيش از ده نفر) در كافهاي در كشور كانادا ميپردازد؛ آنها يا شطرنج بازي ميكنند يا انتظار آمدن دوستان و رفيقان ديگر خود را ميكشند؛ بعد از مدت كوتاهي بقيه دوستان و هممسلكهايشان به طور نوبتي -يكييكي- يا
دوتا دوتا به صحنه كافه اضافه ميشوند تا هر كدام گزارش وضعيت خود يا «خاطره كوتاه تلخ، گلهآميز يا شيريني» بيان كنند؛ البته آنها به سبب اختلافاتشان اغلب با همديگر مشاجره سياسي يا غيرسياسي راه مياندازند. همه آنها عمدتا گرايشهاي چپ و سازماني گوناگون دارند و بيانگر اختلافات ايدئولوژيك و حتي خلق و خوي تند و متناقض خود هستند. آنها در پايان نمايشواره با يك ميزانسن تحميلي در جلو يا كنار صحنه رو به تماشاگران احساس پشيماني ميكنند و صراحتا اظهار ميكنند كه راه و انديشه و مقاصدشان اشتباه بوده است؛ اين ميزانسن نهايي نه تنها بر متن تحميل شده بلكه در اجرا هم غيرقابل باور بودنش مشهود است، زيرا عملا به نوعي «فاصله ساختاري، مضموني و محتوايي» دامن زده است: نشان ميدهد كه «استاد محمد» در بهپايان رساندن منطقي وضعيت سرگردان آدمهاي روي صحنه براساس روابط علت و معلولي و بههم پيوستگي ضمني خود خرده موضوعات وضعيت موجود كه عامل مهمي در شكلگيري ساختار يك نمايشنامه و حتي ساماندهي گزارش موردنظر محسوب ميشود، ناتوان بوده و به يك برچسب پاياني تحميلي و حتي شخصي و كليشهاي متوسل شده كه از نظر ساختاري كاملا بيربط و تحميلي است. مضمون نمايشواره فوق نه داستاني محسوب ميشود و نه موقعيت خاصي را براساس گرهافكنيهاي مضموني و محتوايي بيان ميكند: همانطور كه ذكر شد اين نمايشواره يك اجراي «غيرداستاني و غيرنمايشي» است.
بازيگران انرژي زيادي به كار ميگيرند و نسبت به هم حركات و گفتاري تند و تيز دارند كه با نوع شخصيت فرضي آدمهاي داراي ايدئولوژي و وابسته به سازمانهاي سياسي منافات دارد: آنها همچون آدمهاي معمولي، بلاتكليف و از وطن رانده شده يا گريخته، ناسازگار و داراي عدم تعادل رواني معرفي شدهاند: اين نكته به طور ضمني و تلويحي عامدانه ايدئولوژي متفاوت آنها را هم زير سوال برده است. بازيگران سريع و ناگهاني تغيير حالت ميدهند و ميگذرند و نهايتا تماشاگران را بدون درك علت يا علل چنين حالات و رفتاري در پس خود به جاي ميگذارند؛ يكي از بازيگران بعد از يك دعواي جدي بلافاصله آواز ميخواند (؟!) تمهيدات روي صحنه نشانگر يك «اجراي ايستگاهي» است: همه آدمها به يك مكان يا ايستگاهي كه بهمثابه پاتوقي براي گردهمايي مصلحتي و سياسي چنين آدمهايي است، روي ميآورند. متن و نهايتا اجرا در شخصيتپردازي آدمها موفق نبوده و نويسنده آنها را در قالب «پرتره شخصيتيشان» خوب و باورپذير طراحي نكرده است: يعني آدمهاي روي صحنه عملا به «پرسوناژ» تبديل نشدهاند. آنها موفق نميشوند عميقا با تماشاگران ارتباط برقرار كنند، ضمن آنكه «شيوه بيان برخي از آنها براي خود است نه براي تماشاگران.» لازم به يادآوري است كه به علت نمايشنامه نبودن متن و سپس شتابزدگي و تكرار مشاجرههاي بينتيجه و مضافا به سبب تحميل پايانبندي مصلحتي و عمدي، اين اجرا عاري از «يك ساختار دراماتيك و محتوايي وزين» است و نهايتا از مضمون و كاركرد تئاتر فاصله زيادي دارد.