• 1404 سه‌شنبه 28 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6120 -
  • 1404 سه‌شنبه 28 مرداد

يادداشتي بر نمايش «كهته» به كارگرداني حسين ‌اسدي

بازنمايي هويت هيبريدي از ورونا تا خارك

مصطفي درويش‌گوهري

هويت فرهنگي همواره از مواجهه دو امر خود و ديگري است كه شكل مي‌گيرد. از دوره رنسانس تا به امروز شرق بستري براي بازتعريف و شكل‌گيري اين هويت‌ها بوده. غربي كه تا همين قرن اخير و شايد حتي امروز هم به شرق نگاهي برآمده از فرهنگ عتيقه‌گرايي و در پيوند با استعمار و مصرف فرهنگي دارد و شرق، همان‌طور كه ادوارد سعيد بيان مي‌كند؛ گاه اين نگاه را پذيرفته و حتي دروني كرده است. در اين زمان است كه مي‌توان گفت شرق توانسته از تقابل خودش با ديگري (غرب) هويت هيبريدي جديدي را پديد آورد. هويتي كه نه غربي است و نه شرقي، درواقع به تعبير هومي بابا در اين فرآيند فضاي سومي شكل مي‌گيرد كه برآمده از تقابل دو فضاي پيشين است. جايي كه هويتي تازه و تركيبي از دل دو هويت پيشين‌ زاده مي‌شود. نمايش «كهته» تلاشي است براي بازآفريني چنين فضايي از رهگذر پيوند «رومئو و ژوليت» شكسپير با فولكلور جزيره خارك، اما پرسش اين است: آيا اين ادغام توانسته هويتي تازه و منسجم خلق كند؟

هويت و  روايت
نمايش «كهته» در ظاهر از عناصر بومي چون فضاسازي جزيره‌اي، موسيقي سنتي و گويش بومي استفاده مي‌كند، اما اين عناصر فراتر از سطح ظاهر پيش نمي‌روند. فولكلور زماني شكل مي‌گيرد كه سنت، آيين و حافظه جمعي در تاروپود روايت تنيده شوند؛ امري كه در اين اثر به دليل نوسان دايم ميان دو جهان شكسپيري و بومي محقق نشده است. نويسنده نخواسته به نمايشنامه شكسپير وفادار بماند؛ بنابراين تنها پلات اكت، نمايشنامه رومئو و ژوليت را برداشته و با ادغام پلات روايت‌هاي تازه روايت دومي را خلق كرده كه چندپاره است. در متن خلع‌هاي اساسي ديده مي‌شود. مسائلي كه مانع از شكل‌گيري يك اثر منسجم و مشخص با ايده‌اي واحد، در ذهن مخاطب شده است. پلات نويسنده بسيار خرده‌روايت دارد. از داستان شخصيت فايز و عشقش به پري كه مشخصا روايت‌محوري نمايش است تا ساير روايت‌ها كه حضورشان كمكي به پيشبرد اجرا نمي‌كند. در بعضي از نقاط نيز متوجه مي‌شويم كه نويسنده تمايل دارد آنها را به عنوان روايت ثانويه به ما عرضه كند. همين دوگانگي است كه مخاطب را سردرگم مي‌كند. به‌طور مثال شخصيت حوا چه مي‌خواهد؟ حضورش به‌ مثابه پزشك رومئو و ژوليت است، اما خودش هم ابراز احساساتي به فايز دارد و هم به نمرود. حضور ناگهاني اين خرده‌روايت به‌طور كامل صحنه آخر نمايش را تحت ‌تاثير قرار مي‌دهد، صحنه‌اي كه تراژدي انتهايي اثر را رقم مي‌زند، تراژدي‌اي كه خود او قرباني آن است. حوا نيز در عشقش مانند فايز ناكام مي‌ماند. پلات روايت ملول يا پلات روايت‌هاي ديگر كه متاسفانه به دليل تكميل‌ نشدن شخصيتشان در حد يك تيپ باقي‌ مانده‌اند. 
مهم‌ترين نكته اجرا، عجله و شتاب نويسنده براي به سرانجام رساندن قصه‌هاي داستان است. اين شتاب‌زدگي نويسنده را ناگزير به فشردگي و عدم شخصيت‌پردازي كرده است، چراكه زمان ۷۵ دقيقه‌اي اجرا براي پرداختن به ‌تمامي اين خرده‌روايت‌ها كم و ناكافي است و نتيجه آن قرباني شدن ساير روايت‌هاي اثر است. مساله‌اي كه فرصت ايجاد ارتباط ميان مخاطب و شرح وقايع اثر را نيز سلب كرده.

ديالوگ به ‌مثابه مانيفست؟
يكي از آفات متن، تمايل به «مانيفست‌نويسي» در ديالوگ‌هاست. جملاتي كه بايد روايت را پيش ببرند، بارها به بيانيه‌هايي مستقيم بدل مي‌شوند و با تكرار، اثرگذاريشان را از دست مي‌دهند. نتيجه، فاصله‌ گرفتن مخاطب از قصه و غلبه لحن خطابه بر لحن نمايشي است. ايده ابتدايي نمايش كهته جذاب است و انتخاب دراماتورژي نمايشنامه شكسپير با فضايي ايراني قابل ‌تأمل است؛ اما جايي كار ناقص مي‌ماند كه اجرا به يك مساله بسنده نمي‌كند و در تلاش است چهل‌تكه‌اي از همه‌ چيز را به ما نشان دهد. اجرا مي‌توانست به‌ جاي دست گذاشتن روي همه‌ چيز، تنها يك روايت بومي و آييني برآمده از سنت فرهنگي و حافظه اجتماعي جزيره خارك را نمايشي كند تا نسبت ميان تاريخ و جامعه اين اثر در تئاتر نيز حضوري پررنگ داشته باشد. مسائلي كه شايد در جغرافياي خارك تكراري قلمداد شود، اما براي ساير مخاطبان قطعا جديد و بديع خواهد بود.  طراحي صحنه به ‌درستي از ميدان شهر در رومئو و ژوليت به لنج و فضايي جزيره‌اي منتقل شده است امري كه كاملا در تحقق سياست اجرايي اثر طراحي و اجرا شده است و كارگردان نيز با محدود نكردن خودش به اين فضا، (سازه نمايش) و استفاده از تمامي بخش‌هاي صحنه، طراحي تك‌وجهي در ظاهر را به فضايي كاربردي كه روايت به‌ جاي يك سطح در سه سطح آن اتفاق مي‌افتاد، قابل ‌تأمل است. اما نكته‌اي كه در كارگرداني اثر مشهود است، نبود ميزانسن پويا و كنشمند است. پاتريس پاوي مهم‌ترين وظيفه و شايد ابتدايي‌ترين كاركرد ميزانسن را تسهيل ارتباط مخاطب با صحنه تعريف مي‌كند، ارتباطي كه بايد از بدو شروع تا انتهاي نمايش به ‌صورت مداوم و وحدت‌مند ادامه‌دار باشد، مساله‌اي كه در كارگرداني اثر به چشم نمي‌خورد. در انتها مي‌توان اين‌گونه نتيجه گرفت كه نمايش كهته يك اثر قابل ‌احترام در جهت تلاش براي شكل‌گيري فضايي فولكلوريك است كه با استفاده از سنت‌هاي نمايشي مطرح (رومئو و ژوليت) طراحي و دراماتورژي شده است؛ اما باتوجه‌ به نكاتي كه مطرح كرديم اثر در ساخت هويت واحد موفق نبوده و در امواج مسائلي كه خودش براي خودش درست كرده، غرق مي‌شود. آن‌قدر كه ارتباط مخاطب با اجرا از نيمه نمايش قطع مي‌شود و حتي با اضافه‌ كردن مسائلي از‌جمله مشكلات تئاتر كار كردن يا حتي مساله دختركشي نيز كه اين روزها در سينماي اجتماعي بسيار بر آن تاكيد مي‌شود نيز نمي‌تواند با مخاطب آشنايي‌زدايي كند.
در پايان بايد به اين نكته اشاره كرد كه در روزي كه بنده اجرا را ديدم، از آن چيز كه در سالن و در بين مخاطبان مي‌گذشت، شوكه شدم. تئاتر ديدن، يادآور فرآيندي آييني و سنتي، فرهنگي است، اما آن چيز كه در سالن شاهدش بوديم، به ‌هيچ‌وجه فرهنگي نبود. مخاطبان با صداي بلند با يكديگر صحبت مي‌كردند، تلفن جواب مي‌دادند، حتي در نيمه‌هاي اجرا گروهي تماشاگر جديد وارد سالن شدند، فردي سوال مي‌كرد سرويس بهداشتي كجاست و در جست‌وجوي دوستش بود تا كيفش را به او بدهد تا خودش از سالن بيرون برود. نبايد در چنين يادداشت‌هايي به چنين مسائلي پرداخت؛ چراكه فرهنگ‌سازي در توان و وظيفه نگارنده نيست و حتي جايش اينجا نيست؛ اما آن‌قدر اين اتفاقات زننده بودند كه تذكر آن در اينجا ضرورت دارد؛ چراكه چنين رفتارهايي مستقيما بر تمركز گروه اجرايي تاثيرگذارند. در انتها بايد بر اين گزاره تاكيد كرد كه تئاتر هدفي جز لذت‌ بردن، نبايد براي مخاطب و گروه اجرايي‌اش داشته باشد. آن را برايشان خراب نكنيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون