شيطنت، بچهها را جذابتر ميكند
غزل حضرتي
در بيماريهاي سختدرمان، ممارست همراه با دقت در مراحل مختلف درماني، براي حصول مجدد سلامتي بسيار مهم است. واقعيت اين است كه همه افرادي كه دچار بيماريهاي صعبالعلاج ميشوند با درجات مختلف، ترس، خشم، نااميدي و انكار را تجربه ميكنند يعني بهطور مثال ترس باعث ميشود بهدنبال راهي بگردند كه به آنها نشان دهد بيمار نيستند و حتي بعضيها بهدنبال راههاي غير پزشكي نيز ميروند و در اين ميان ممكن است هم از درمان دور شوند و هم در دام بعضي مداخلهگران در طب، گير بيفتند. اما بايد در نظر داشت كه ترس، خشم، انكار، سوگواري براي سلامتي از دسترفته و سردرگمي، نبايد خيلي طولاني شود و چه با توان روحي خودمان و چه با كمك حرفهاي گرفتن، بايد از آن عبور كنيم تا درمان شروع شود. مرز باريكي ميان انكار و داشتن روحيه بالا، براي طي كردن مراحل درمان وجود دارد و نبايد اين دو با هم اشتباه گرفته شوند. در واقع بايد بيماري را پذيرفت و پس از آن با انرژي بسيار زياد، به سمت درمان رفت.
من هم تمام اين مراحل را پشت سر گذاشتهام. در روزهاي نخست تشخيص، هر بار با خودم ميگفتم: «حتما اشتباه شده، شايد بهتر باشه دوباره چكاپ بدم، امكان نداره من مريض باشم.» و بعد از اينكه مشخص شد بيمارم، با خشم بسيار زياد از زمين و زمان گلايه كردم، اشك ريختم و از خدا پرسيدم؛ چرا من!!! اما در نهايت از اين وضعيت عبور كردم و پذيرفتم اشتباهي در آزمايشها رخ نداده و من واقعا بيمار هستم و هر چه هم عصباني باشم بايد درمان را شروع كنم. به مرحلهاي رسيدم كه پيگيريهاي پزشكي جديتر شد و در اين شرايط، ترسهاي من هم بالا آمد. دوستي كه در طول درمانم بسيار همراه من بوده و هست، هميشه ميگويد: «فراموش نكنيد ترس از بيماري بدتر است.» با در نظر گرفتن اين جمله، ترسهايم را نگاه كردم، ترسهايي كه يكبهيك از آنها عبور كردهام و وارد كارزار مبارزه با بيماري شدهام و بدينترتيب بهجاي اينكه انرژيام را صرف ترسيدن كنم، روي بهبودي متمركز ميشوم. تمام تلاشم بر اين بوده است كه واقعبين باشم ولي در بعضي مواقع بازهم اسير ترس بودم، هنوز هم هستم! اما اجازه نميدهم در اين وضعيت بمانم و پيش نروم. مثلا من از جراحي خيلي ميترسم و در تمام جلسات شيميدرماني با خودم فكر ميكردم كه حتما راهي پيدا ميشود كه بدون جراحي درمان شوم. البته ميدانم كه جراحي، مرحله مهمي از درمان است و بهقول جراحم، «همه از جراحي ميترسند و اگر كسي بگويد نميترسم، راست نگفته است، اما بايد در دل اين ترس رفت و در واقع تهاجميترين بخش درمان است كه براي ريشهكن كردن كامل بيماري، چارهاي جز گذراندن اين مرحله و تحمل چند روزي درد و سختي نيست.» الان كه شيميدرماني را پشت سر گذاشتهام و چند روزي تا جراحي مانده است، هنوز هم همان ترس همراه من است ولي پذيرفتهام كه تمام پلن درماني، بايد بهطور كامل اجرا شود؛ چه من دوست داشته باشم و چه دوست نداشته باشم و اگر با درمان همراه باشم، ميتوانم سلامتي از دست رفتهام را دوباره بازپس بگيرم.