• 1404 سه‌شنبه 10 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6082 -
  • 1404 سه‌شنبه 10 تير

گفت‌وگو با فرناز خطيبي‌جعفري، نويسنده رمان سوگا

نوشتن، بيرون كشيدن دردها از كام فراموشي است

اين نويسنده ايراني و استاد دانشگاه توكيو از دردهايي مي‌گويد كه پشت پرده زيبايي و انضباط پنهان مي‌مانند

رضا توكلي

فرناز خطيبي‌جعفري، نويسنده، پژوهشگر و استاد علوم انساني جسماني و فلسفه ذهن در دانشگاه توكيو است. او بيش از 10 سال است كه در ژاپن زندگي و تدريس مي‌كند. همچنين وي سال‌ها با مطبوعات ايران، به ويژه در بخش‌هاي تاريخ و انديشه همكاري داشته است. اولين رمان او با نام «هيرو» كمتر از دو سال قبل منتشر شد و اكنون دومين رمان او با نام «سوگا» توسط نشر پايان منتشر شده است. سوگا سفري دروني را روايت مي‌كند: مهاجرت ذهن از آنچه «هست» به آنچه بايد باشد؛ از خود بودن به نقش‌پذيري؛ از آگاهي شخصي به سكوت جمعي. روايت كسي است كه در دل يك ساختار صامت، هنوز صدايي براي خودش نگه داشته است. اخيرا ترجمه انگليسي سوگا به دست ناشري انگليسي رسيده، با استقبال و تحسين آن ناشر مواجه شده و به زودي منتشر خواهد. خطيبي‌جعفري در مورد رمان «سوگا» مي‌گويد مي‌خواسته از دردهايي بنويسد كه «اغلب پشت پرده زيبايي، سكوت و انضباط پنهان مي‌مانند.» جمله‌اي كه با توجه به كار او كه تدريس در دانشگاه توكيو است، مي‌تواند تجسمي از نسبت ذهن و زبان اين نويسنده با محل زندگي‌اش به دست دهد. او در مقام استاد ايراني دانشگاه در كشوري به كار تدريس مشغول است كه بيش از هر چيز به نظم و فناوري شهرت دارد. شهرتي كه همواره مورد تحسين افكار عمومي هم بوده؛ اما كار نويسنده نوشتن از آن لايه‌هاي پنهان چيزها و پديده‌هاست. چنين است كه خطيبي در اين گفت‌وگو از ضرورت ثبت دردهايي مي‌گويد كه نظم نمادين جامعه ژاپن آنها را به كام فراموشي برده است. به مناسبت انتشار رمان «سوگا» با فرناز خطيبي‌جعفري گفت‌وگو كرديم.

 ايده نوشتن رمان «سوگا» از كجا آمد؟ 
در سوگا از دردهايي نوشتم كه اغلب پشت پرده زيبايي، سكوت و انضباط پنهان مي‌مانند. از بهايي كه براي ايده‌آل‌گرايي اغراق‌ شده پرداخت مي‌شود. داستان، درباره هويتي است كه زير فشار ساختارها و سكوت سيستماتيك له مي‌شود، اما صدايش را در سكوت پيدا مي‌كند. ايده اوليه رمان سوگا از مشاهده يك فرد خاص در يك سيستم بسته و منظم شكل گرفت؛ فردي كه رفتار و حضورش با ساختاري كه در آن فعاليت مي‌كرد، تفاوت داشت. او چيزي را در خود حمل مي‌كرد كه با نظم ظاهري اطرافش هماهنگ نبود. اين تضاد، نقطه شروع نگارش سوگا شد. من سال‌ها در موقعيتي قرار داشتم كه به‌طور مستقيم مي‌توانستم اين نوع فضا را از نزديك ببينم جايي كه در آن نقش‌ها تعريف ‌شده، روابط كنترل ‌شده و سكوت بخشي از فرهنگ روزمره است.
  ‌آيا مي‌توان اين‌طور تعبير كرد كه اساسا در اين اثر شما به نوعي عليه فراموشي چيزها يا به بيان خودتان «دردها» عمل كرده‌ايد؟ يعني از چيزهايي نوشته‌ايد و با نوشتن، آنها را از گزند فراموشي نجات داده‌ايد؟ 
بله، در چنين ساختاري، چيزي كه ديده نمي‌شود يا گفته نمي‌شود، اغلب به‌ جاي بررسي، كنار گذاشته مي‌شود. رمان سوگا حاصل مواجهه با همين واقعيت است: سازوكاري كه نظم، سكوت و زيبايي را ارج مي‌نهد، اما در پشت اين ظاهر بي‌نقص، هزينه‌هاي انساني پنهان مي‌شود. كتاب به بررسي همين هزينه‌ها مي‌پردازد؛ فشارهايي كه بر فرد وارد مي‌شود تا در چارچوب بماند و تاثيري كه سكوت طولاني‌مدت مي‌تواند بر هويت، احساس و روابط بگذارد. سوگا داستان كسي است كه از درون سيستم صدا مي‌زند، اما شنيده نمي‌شود و همچنين داستان كسي است كه از بيرون وارد مي‌شود تا صداي آن سكوت را بفهمد. اين رمان بيش از آنكه بخواهد درباره يك كشور يا فرهنگ قضاوت كند، تلاشي است براي ديدن آنچه معمولا ديده و شنيدن آنچه گفته نمي‌شود.
  ‌تجربه زندگي در ژاپن، چه تاثيراتي در ذهن و ضمير شما داشته؟ سهم اين تاثيرات در سوگا چقدر است؟ 
زيستن در ژاپن مثل زندگي كردن در نقاشي است كه گاهي به جاي قاب، ديوار مي‌شود. همه ‌چيز زيباست، اما آنقدر كنترل ‌شده كه گاهي فراموش مي‌كني آزادي كجاست. ژاپن نگاه مرا ساخت. من در اين فضا نه ‌فقط زندگي كردم، بلكه تماشا كردم، با جزييات. آنچه در سوگا هست، دقيقا سهم همين تماشاست؛ يك روايت از درون سكوتي كه بيشتر حس مي‌شود تا گفته شود. شايد بشود گفت خود سوگا، حاصل سال‌ها شنيدن چيزهايي است كه هيچ‌ وقت گفته نشدند. سال‌ها تدريس در حوزه‌هايي مانند هويت، فلسفه ذهن و آگاهي در دانشگاه‌هاي ژاپن، مرا با مساله‌اي تكرارشونده در نسل‌هاي جوان‌تر روبه‌رو كرد: نبودِ امكان تجربه كردن «خود». دانشجويانم با مفاهيمي مانند فرديت، انتخاب شخصي و آگاهي از هويت دروني اغلب نه از سر مقاومت، بلكه از سر ناآشنايي درگير مي‌شدند. بسياري از آنها سال‌ها با نظامي رشد كرده‌اند كه در آن هماهنگي با گروه، سكوت و حذف تفاوت‌هاي فردي به عنوان ارزش شناخته شده‌اند. در چنين بستري، پرسش «من كيستم؟» نه ‌فقط سخت، بلكه گاهي بي‌معنا جلوه مي‌كند.
  ‌اين وضعيت تا چه اندازه در ساير وجوه زندگي شما از جمله در زمينه كار دانشگاهي تاثيرگذار بوده؟ به هر حال شما تدريس مي‌كنيد و با دانشجويان مختلفي سر و كار داريد كه تا حد زيادي هدايت فكري و علمي آنها با استاد است. 
در كلاس‌هايم تلاش مي‌كردم خلاف اين جريان حركت كنم. سعي داشتم دانشجويان را با اين سوال روبه‌رو كنم كه بيرون از ساختار، بيرون از نقش و وظيفه، چه چيزي از آنها باقي مي‌ماند. آموزش براي من فقط انتقال اطلاعات نبود، بلكه نوعي مقاومت در برابر روندي بود كه ذهن را در ساختار بزرگ‌تر حل مي‌كرد تا جايي كه فرد نه خودش را بشناسد، نه جرات كند كه بشناسد. من اين فرسايش هويت را در محيط‌هاي كاري و اجتماعي نيز بارها ديده بودم از مدرسه تا شركت، از اجرا تا رفتار روزمره. سيستمي كه در آن، فرد بودن اغلب مساوي با مزاحمت تلقي مي‌شود و هماهنگ بودن، تنها معيار بقاست. رمان سوگا از همين واقعيت الهام گرفته است. شخصيت اصلي داستان، سوگا، نماينده فردي است كه برخلاف بسياري، از نابودي هويت دروني‌اش آگاه است. او اين گمگشتگي را حس مي‌كند، با آن مي‌جنگد و در نهايت در برابر ساختاري كه از او فقط يك چهره قابل ‌قبول مي‌خواهد، دست به مقاومت مي‌زند. او برخلاف دانشجويان من كه اغلب هنوز نمي‌دانستند چه چيز در وجودشان سركوب شده، دقيقا مي‌داند چه چيزي را از دست داده و اين آگاهي، دردناك‌ترين بخش ماجراست. تجربه زيستن در ژاپن، با تمام جزييات فرهنگي‌اش، زمينه شكل‌گيري اين رمان را فراهم كرد. من در جايگاه كسي كه سال‌ها مشاهده‌گر و آموزش‌دهنده بود، سعي كردم تصويري واقع‌گرايانه از آنچه معمولا به چشم نمي‌آيد را روايت كنم از سكوتي كه ساخته ‌شده است، از ذهني كه در ساختار حل مي‌شود و از فردي كه هنوز براي بازگشت به درون خودش دير نشده است.
  ‌اولين كتاب شما دو سال قبل و با نام «هيرو» منتشر شد. چگونه شد كه به فكر رمان‌نويسي افتاديد؟
 من هيچ‌ وقت تصميم نگرفتم نويسنده شوم. فقط به نقطه‌اي رسيدم كه ديگر نتوانستم سكوت كنم. رمان هيرو از دل يك تجربه عاطفي و زيسته‌ بيرون آمد. تجربه‌اي كه در آن، زبان براي بيان آنچه درونم مي‌گذشت، ديگر كافي نبود يا شايد كارايي نداشت. هيرو براي من آغاز نبود؛ ادامه بود. ادامه تمام آن چيزهايي كه در من انباشته شده بودند تنهايي، مشاهده‌گري و ناتواني از بيان آنچه در ذهنم مي‌گذشت. من از سال‌ها زندگي در كشورهاي مختلف به ويژه ژاپن در موقعيت‌هايي مي‌نوشتم كه در آنها فقط مي‌توانستم ببينم، اما نمي‌توانستم عمل كنم. نوشتن برايم شد راهي براي حرف ‌زدن، بدون آنكه نياز باشد از كسي اجازه بگيرم. در هيرو، صداي دختري را نوشتم كه دوست ‌داشتن را بلد است، اما ابراز آن را نه كه فاصله را مي‌شناسد، اما راه عبور از آن را نمي‌داند و كه در جامعه‌اي بي‌صدا، دنبال راهي براي شنيده ‌شدن مي‌گردد، حتي اگر با سكوت خودش. من نمي‌دانم داستان بعدي‌ام چه زماني يا كجا نوشته خواهد شد، چون براي «داستان‌پردازي» نمي‌نويسم. چيزي بايد شكل بگيرد، ديده شود، نظمي كه ترك برداشته، تجربه‌اي كه با بافت موجود هماهنگ نيست يا حقيقتي كه جايي پنهان مانده است. اينها هستند كه داستان را شكل مي‌دهند، نه طرح و نقشه. من فقط سعي مي‌كنم روايتي تازه به آنچه ناديده مانده يا شنيده نشده، بدهم.
  ‌برخي معتقدند آثار شما در رديف ادبيات مهاجرت محسوب مي‌شود، خودتان چه نظري داريد؟
پاسخ من به اين پرسش هميشه با ترديد همراه است، چون به ‌نظر من، آنچه درباره‌اش مي‌نويسم با آنچه معمولا «ادبيات مهاجرت» ناميده مي‌شود، تفاوت ماهوي دارد. اگر مقصود از مهاجرت صرفا جابه‌جايي فيزيكي و زندگي در كشوري ديگر باشد، آثاري مانند سوگا يا هيرو را نمي‌توان به سادگي در اين طبقه‌بندي گنجاند. من بسيار كم درباره مواجهه مستقيم فرهنگ‌ها يا مشكلات قابل ‌درك تطبيق فرهنگي نوشته‌ام. به نظرم اين نوع مهاجرت، هر چند گاهي دشوار و پيچيده، در نهايت قابل توضيح و تا حدي قابل حل است. من خودم را يك مهاجر فيزيكي نمي‌دانم. در ژاپن زندگي مي‌كنم، اما هنوز در ايرانم، نه از نظر جغرافيايي، بلكه از نظر ذهن، زبان و زيست فكري. با ادبيات ايراني سر و كار دارم و با جهان‌بيني ايراني فكر مي‌كنم.
  ‌در اينكه مساله شما ادبيات فارسي است، ترديدي نيست، اما بالطبع شما هم بر اين عقيده‌ايد كه زندگي در سرزميني ديگر و در قلمرو زباني ديگر به سبب تجربه‌هاي خاصي كه براي نويسنده به همراه دارد، بر ذهن و ديدگاه او و آثارش تاثير مي‌گذارد. 
البته سال‌ها زندگي در ژاپن، لايه‌هايي از ذهن من را تغيير داده و بافت پايه‌اي از تفكر من را تحت ‌تاثير قرار داده است؛ تا جايي كه گاهي فاصله گرفتن از آن برايم آسان نيست. اما مهاجرت، آن‌گونه كه من مي‌فهمم، نه به معناي عادت كردن يا مراعات فرهنگي، بلكه بيشتر شبيه يك فرسايش تدريجي است، شبيه تحليل رفتن آرامِ هويت در دل ساختاري بزرگ‌تر. من مهاجرت را در معناي ديگري به كار مي‌برم: مهاجرت ذهن. آن زماني كه فرد از خودش دور مي‌شود نه از سر انتخاب، بلكه از سر فشار ساختار. مهاجرتي در سطح روان و هويت كه در آن، آنچه فرد بوده يا مي‌خواسته باشد، به تدريج خاموش مي‌شود و چيزي ديگر كه هر چند پذيرفته شده، اما واقعي نيست، جايش را مي‌گيرد. اين جابه‌جايي دروني، نامرئي، اما عميق است و بازگشت از آن هميشه ممكن نيست. آن ساختار الزاما كشور نيست. مي‌تواند ايدئولوژي، دين، نهاد اجتماعي يا حتي فرهنگ غالب باشد هر نظمي كه از انسان فقط عملكرد و نقش بخواهد، نه خود بودن. در چنين نظام‌هايي، تفاوت شخصي نوعي مزاحمت تلقي مي‌شود و هماهنگي، يك فضيلت.
  ‌در چنين شرايطي كاركرد طبيعي ذهن تغيير مي‌كند، اين‌طور نيست؟
ذهن به ‌تدريج خاموش مي‌شود و جاي خود را به انطباق مي‌دهد. اين نوع مهاجرت نهادينه مي‌شود، بي‌آنكه ديده شود. من در محيط‌هاي كاري، دانشگاهي و زيست روزمره‌ام در ژاپن، بارها شاهد اين وضعيت بوده‌ام. در كلاس‌ها، به‌ويژه در درس‌هايي مثل فلسفه ذهن و هويت تلاش مي‌كنم دانشجويان را با اين پرسش بنيادي روبه‌رو كنم: «اگر هيچ نقش و ساختاري بر شما تحميل نمي‌شد، چه كسي بوديد؟» همين پرسش ساده، براي بسياري چالش‌برانگيز است، چون بسياري از آنها از كودكي ياد گرفته‌اند آنچه «هستند» را پنهان كنند. رمان‌هاي من، به‌ويژه سوگا، دقيقا از همين تجربه دروني مي‌گويند. از شخصيت‌هايي كه كشور را ترك نكرده‌اند، اما از خود فاصله گرفته‌اند. آنها درون ساختارند، اما بي‌جايگاه. نه از بيرون آمده‌اند، نه در درون پذيرفته شده‌اند. اگر بخواهيم نامي براي اين جنس نوشتن بگذاريم، شايد بهتر باشد آن را «ادبيات مهاجرت ذهني» بناميم. آيا من مهاجرم؟ نمي‌دانم. سعي مي‌كنم نباشم. اما در نهايت، آنچه مي‌نويسم، درباره همين كشمكش است: لحظه‌اي كه ذهن در برابر ساختار ايستادگي مي‌كند تا خودش را گم نكند حتي اگر بخشي از آن، پيش‌تر گم شده باشد.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون