خيزش ايران در برابر جنايت شبانه
علي آهنگر
ايران سرزميني از سپيدهمان تاريخ است. تاريخ كه ميآمد با خود نخستين حكومت و دولت سازمانيافته را در سرزمين ايران براي بشريت به ارمغان آورد. طرفه آنكه آن نخستين حاكميت سازمانيافته بشري، در ايران، با هدف مقاومت در برابر تجاوز خارجي قامت كشيد. بابليان قومي سركش بودند. آنچنان كه رينولدگيريشمن در « كتاب ايران» ميسرايد، و ديگر شواهد تاريخي تاريخي نشان ميدهد، آنان براي به دست آوردن آذوقه، اسب و عليق، هر ساله به ايران تجاوز ميكردند و تا كوه دماوند كه آنان آن را « بيكني» ميناميدند، ميتاختند. تا آنجا كه صبر از قدرتهاي محلي ربودند.سران و بزرگان اقوام گرد هم آمدند. چاره را در مسير سرفرازي رقم زدند. در جمع خويش، خويشتن را سرودي كردند: دريغ است ايران كه ويران شود/كنام پلنگان و شيران شود. پس دست در دست اتحاد نهادند. از جدايي و تفرقه دوري گزيدند. بر سر راه تجاوز هميشگي دشمن نبردگاهي برافراشتند. نامش را هگمتانه گذاشتند. جانهاي رشيد و سروقامتان دلير دست به گرز و شمشير ساييدند. سپاه ساختند؛ سپاهي از آهيخته مردان رزمآزمون. عهد بستند؛ سوگند راست كردند كه: همه سربهسر تن به كشتن دهيم/ از آن به كه كشور به دشمن دهيم. از آن روز بود كه ايران از چندين و چند اقوام جدا از يكديگر، دولت- ملتي واحد و عظيم برساخت. بر اهريمنان تاخت و درفش ايران را برفراز كوه لاجورد دماوند كه بابليان آن را آخر دنيا ميپنداشتند، برافراشت. آن دولت و آن ملت از آن سپيدهدم تاريخ تا اين زمان، كتاب پرسرگذشت تاريخ است.
آنچه ميداند از شجاعتها سرداران و سربازان خويش است. ايران از هجوم اسكندر تا مغول سرفراز بيرون آمد؛ هر چند كه هر زمان زخمهاي كاري خورد. اما خيلي زود زخمهايش را بست. به پا ايستاد، سربرافراشت و سرنوشت خويش را دوباره آنگونه كه ميخواست، رقم زد. اينك آزموني ديگر از ايراني و ايرانيت اين مردمان به ميان آمده است. دشمن در جنايتي شبانه به خانه و آشيانه مردمان زد. زنها و دختران و كودكان را آزرد. سرافراز مرداني از جنس ايمان و شهادت را آنان گرفت. اما غرش بمبافكنها بيش از آنكه دل بر خونهايي كه ريخت بسته باشد، چشم در فرداي روشنايي داشت. چشم داشت كه ببيند مردمان برخاسته در روشناي صبح چگونه از خويش ميگريزند. چشم داشت كه ببيند مردمان اين مرز و بوم چسان هراس و ترس را نمايش ميدهند. چشم داشت كه ببيند چگونه بر قفسههاي نان و آب هجوم ميآورند! اما صبح روز پايتخت، باطلالسحر آنان بود. مردمان متين سر بر آوازه تاريخ نهادند. كمتر از هر جمعه ديگر از خانه بيرون آمدند. خانوادهها دل در گرو مهر يكديگر نهادند. آن كساني كه بيرون بودن، از هميشه با يكديگر مهربانتر بودند. غريبگي از ميان برخاسته بود. نفرت و كينه از تجاوز گلوهايشان را ميفشرد. غيرت انتقام قلبهايشان را به تپش واميداشت. دشمن شكست خورده بود. دشمن در آن هدف بنيادين خود ناكام ماند. ايران و ايراني به فراسوي تاريخ، به آن سپيدهدم آغازين بازگشت. دلهاي جدا و مكدر، با يكديگر پيوند خورد. در سوگ عزيزانش اشك ريخت. خود را درست به مانند آهيختهمردان هگمتانه متحد ساخت. شكستن اين اتحاد و همدلي هدف اصلي بمباران بود كه كام نيافت. ايران بار ديگر به پا ميخيزد. زخمهايش را ميبندد. تنهاي خويش را سرودي ميسازد:
ز بهر بر و بوم و پيوند خويش/ زن و كودك خرد و فرزند خويش/ همه سر به سر تن به كشتن دهيم/ از آن به كه كشور به دشمن دهيم