مهدي بيك اوغلي|« لحظاتي پيش صداي انفجارهاي متعدد در تهران شنيده شد.» اين خبري است كه راس ساعت 3و 31دقيقه ديروز جمعه در برخي خبرگزاريها و كانالهاي تلگرامي رسانههاي رسمي كشور ثبت شد. بسياري از شهروندان ساكن در پايتخت ساعات ابتدايي بامداد را با صداي مهيب انفجارهاي عظيم بيدار شدند.
هنوز عمق فاجعه براي بسياري از ايرانيان مشخص نبود؛ مردم با بهت و حيرت به دنبال آگاهي از منشاء صداها و انفجار بودند. خبرهاي تكميلي از راه رسيدند: « زيرنويس شبكه خبر شنيده شدن صداهاي قوي در مناطقي از تهران را تاييد كرد.»« صداي انفجار پياپي در تهران و شليك توپهاي پدافند هوايي، هنوز از دلايل انفجارها خبري منتشر نشده است...» 4و 5دقيقه بامداد روز جمعه بود كه ارتش رژيم صهيونيستي تأييد كرد كه نيروي هوايي اين رژيم عملياتي بزرگ با نام «قدرت شير» عليه زيرساختهاي هستهاي و تأسيسات نظامي ايران آغاز كرده است....
حول و حوش ساعت 6صبح بود كه تيم رسانهاي اعتماد شامل 3خبرنگار و تصويربردار راهي مناطقي شدند كه اسراييل در آنها حملات خود را آغاز كردند. اين گزارش، روايتي از مشاهدات خبرنگار سياسي اعتماد از حضور در مناطق مختلفي است كه مورد حمله قرار گرفتهاند. اعتماد با حضور در ميدان كتاب سعادت آباد، خيابان شهر آرا و خيابان پاتريس لومومبا، خيابان آبشوران و... تلاش كرده روايتهايي براي مخاطبان فراهم كند.
روايت اول: الصاق فاجعهها به سرنوشت افراد
انگار برخي ساعات و دقايق و روزها هستند كه براي هميشه در تاريخ باقي ميمانند. گويي به جايي در تاريخ الصاق ميشوند و براي هميشه در يادها و خاطرهها ميمانند. برخي از اين خاطرات شيرينند و برخي هم تلخ! تكهاي از اين خاطرات كه به يادها ميآيد طعم شيريني دارند و برخي ديگر طعم گس و تلخ. جمعه 23 خرداد هم يكي از همين روزهاي تلخ در تاريخ حيات اين كشور است. روزي كه در آن ايران مورد هجوم ناجوانمردانه و حملات متعدد اسراييل قرار گرفت. عقربههاي ساعت از 3 مامداد كه گذشتند انگار ساعتها هم دچار اضطراب شده بودند، تيك تاك ساعتها خبر از فاجعهاي دردناك ميداد. 3و 10دقيقه، 3 و 20 دقيقه بامداد و... نفسهاي ساعت تندتر و تندتر شدند؛ 1دقيقه مانده به 3 و نيم بامداد بود كه آسمان تپيد و غرش انفجارها و پهپادها و شليكها آغاز شد. خبرها يكي يكي در سايتها و كانالها و خبرگزاريها منتشر شدند. خبر كوتاه و بارنكردني بود: « اسراييل به ايران حمله كرده است.» انفجار در قيطريه تهران، حوالي مهرآباد چيتگر، در ادامه ويديويي از حمله به مناطق مسكوني در شهرك شهيد محلاتي تهران منتشر شد، حمله به نارمك در شرق تهران، 4 و 15دقيقه صبح بود كه خبر رسيد تمام پروازها در فرودگاه امام خميني متوقف شده است. ويدئوي حمله اسراييل به سعادت آباد، حمله به ساختماني در اندرزگو، انفجار در نارمك خيابان حاجيصادقي تقاطع ميدان هفت، تخريب برج تجاري جهان كودك در تهران، حمله به خيابان پاتريس لومومبا در شهرآرا، حمله به خيايان آبشوري و.... يكي يكي روي خروجي خبرگزاريها و زيرنويس شبكه خبر نشستند. اما فاجعه انگار هنوز در راه بود.
ابتدا خبر شهادات سردار سلامي از سوي فارس و صدا و سيما تاييد شد. براي ايرانيان باور كردني نبود كه فرمانده كل سپاه هدف تهاجمات تروريستي قرار بگيرد. در ادامه خبر رسيد كه سردار رشيد، محمد باقري، سردار حاجي زاده، حاجيزاده و...از فرماندهان نظامي و محمدمهدي طهرانچي، فريدون عباسي، عبدالحميد مينوچهر، احمدرضا ذوالفقاري، سيد اميرحسين فقهي، مطلبيزاده و...از دانشمندان هستهاي كشورمان به شهادت رسيدهاند. 4 و 47دقيقه بامداد بود كه اسراييل خبر داد دور دوم حملاتش را با تمركز بر سايتهاي نظامي و هستهاي آغاز كرده است. حملات متعدد به تأسيسات هستهاي نطنز، تاسيسات پارچين، چندين پايگاه نظامي در تهران، خنداب، تأسيسات آب سنگين اراك، همدان، قصر شيرين، تبريز و... بخشي از تلاشهاي اسراييل در دور دوم حملاتش عليه ايران بود. مردم ايران كه طي سالها و دهههاي متمادي در برابر حوادث مختلف آبديده شدهاند، با خشم نظارهگر تهاجم دشمني هستند كه از هيچ جنايتي فروگذار نميكند.
روايت دوم: ساعتي كه از حركت ايستاد
همه چيز انگار در آن صبح شوم از حركت ايستاده است. زندگي جايي زير انبوه آوارهايي كه از مجتمع استادان سرو برداشته ميشود، باقي مانده است. در كمال تعجب، ساعت روميزي را ميبينم كه روي ساعت 3 و 20دقيقه از حركت ايستاده است. تصويري واقعي كه نشاندهنده حقيقت تهاجم و جنگ و تنازع است. هيچ خاطرهاي اما زير تلنبار آوراها از ميان نميروندهنوز همه چيز مثل ساعات قبل از تهاجم است. بالاترين حجم تخريبهاي حملات اسراييل در ميدان كتاب سعادت آباد در مجتمع استادان سرو قابل مشاهده است. هرچند صبح يك روز تعطيل است و قاعدتا بايد صبح ساكتي ميبود كه در خيابان پرنده هم پر نزدند، اما فاجعه چند ساعت قبل مرد و زن و پير و جوان را از جاي جاي تهران به اين نقطه كشانده بود. زماني به نزديكي منطقه ميرسم كه هنوز شرارههاي آتش در دور پيداست. براي نزديك شدن به محل ساختمان ناچارم گوشيام را در جيبم بگذارم و به مشاهداتم تكيه كنم. روزي زمين تكههاي سوخته شده چوب و سيمان و آهن ريخته شده است. در گوشهاي عروسكي را ميبينم كه احتمالا شب و قبل و شبهاي قبلتر از آن در آغوش كودكي بوده اما امروز تنها و زخمي در خيابان رها شده شده است. نزديك عروسك ميشوم، عروسك با چشمان خيره مرا نگاه ميكند. هرچند ظاهرا بايد بيجان باشد اما در چشمانش انگار حرفهاي ناگفته بسياري وجود دارد. رخدادهايي كه هضم آن براي هيچ انساني آسان نيست چه برسد به عروسكي تنها كه ديگر صاحبش كنارش نيست.
طبقات پنجم، ششم و هفتم يك برج 15طبقه مورد تهاجم قرار گرفته است. با يكي از اهال صحبت ميكنم . ميگويد: « مجتمع ما روبه روي اين مجتمع است. بارها اقاي فريدون عباسي را ديده بودم، آدم فروتن و جودجوشي بود. همه ما در شوك هستيم. »اين بانوي حدودا 50ساله ادامه ميدهد: « خوب بودم، صداي بلندي شنيدم اول فكر كردم زلزله و رعد و برق است، شايد هم بچهاي نارنجك دستي درست كرده و در خيابان رها كرده، همه اين احساسات در كسري از ثانيه شكل گرفت.
شيشههاي كل خانه شكست و يك موج قوي مرا چند متر پرتاب كرد.»زماني كه درباره حادثه صحبت ميكند، به جايي در دوردستها خير ميشود. با دستان لاغر و كشيدهاش به من نشان ميدهد كه خانهاش دقيقا در طبقه هقتم روبه روي ساختمان استادان سرو است. در حين صحبت كردن با اين بانو، چند آتش نشان از كنار ما رد ميشوند، از يكي از آتش نشانان ميپرسيم، اوضاع چطور است؟ با تعجب نگاهي مياندازد و دستهاي خونياش را نشان ميدهد و ميگويد، ميبيني كه!
عمليات اطفا و امداد و نجات در مجتمع اساتيد سرو ميدان كتابي سعادت آباد تهران كه محل شهادت محمد مهدي طهرانچي و فريدون عباسي ۲ دانشمند هستهاي كشورمان است ادامه دارد. در اين حمله تروريستي تعدادي از شهروندان غيرنظامي نيز مصدوم يا شهيد شدهاند كه آمار دقيق آنها تا زمان تنظيم اين گزارش هنوز اعلام نشده است.
روايت سوم: عكسها و حرفهايي كه در خود دارند
چند مامور نيروي انتظامي در سعادت آباد از من ميخواهند محل را ترك كنم. سعي ميكنم برايشان شرح دهم كه انعكاس روايتهاي مستند از اين رخداد تلخ تا چه اندازه مهم است. اما بيتوجهي به درخواستهاي من اعلام ميكنند، دستور از بالا رسيده كه هيچ خبرنگاري جز صدا و سيما تصوير نگيرد! به سرعت خودم را به ايستگاه مترو ميرسانم تا راهي دومين كانون انفجارها در شهرآرا شوم. به محض ورود به خيابان شهرآرا، سعي ميكنم از يكي از مسيرها وارد مجتمع شوم. براي رفتن از اين سر شهر به آن سر شهر هيچ راهي ندارم جز اينكه وارد ايستگاه مترويي شوم و چند ايستگاه جابهجا شوم. از ميدان كتاب به ايستگاه مدافعان سلامت. ا ز كنار خانههايي كه شيشههايشان از انفجار خورد شده بود و مغازههايي كه كركرههايشان كج و معوج شده بودند ميگذرم. هر چه پيش ميرفتم گرد و غبار نابودي و ويراني و نيستي روي در و ديوار خيابان و مجتمع بيشتر ميشد، يكي از موشكها به جايي در آن خيابان خورده بود.
آتش هنوز در ساختمان زبانه ميكشد. خانوادههاي مجروحين و كشته شدگان بافرياد و فغان از مسوولان امداد و نجات ميخواهند، عزيزان و فرزندانشان را به آنها باز گردانند. روي زمين عكس چند مرد و زن و كودك و جوئان ريخت. از يكي از مسوولان اجازه ميگيرم تا از اين تصاوير فيلم و عكس تهيه كنم. عكسهايي كه مشخص نيست آيا تصويري يكي از قرابانيان اين حمله هستند يا جايي در بيرون مجتمع در انتظار خبري از عزيزانشان هستند. ماموران امئداد نگان ويراني مجتمع هستند، از ما ميخواهند كه به جايي در مناطق امن برويم. اما براي آنها شرح ميدهم كه براي من موضوع مهم، ثبت تصاوير و گزارشهاي مرتبط با اين رخداد است. اما قبول نميكند. مرا به مقابل درب مجتمع راهنمايي ميكنند. خانمي بيرون در مجتمع، گريه و زاري ميكند كه دوست نزديكش زير آوار است و بايد كنارش برود. ميگويد كه سنا از تنهايي و تاريكي ميترسد و بايد كنارش بروم. هنگام صحبت كردن، به پهناي صورت اشك ميريزد و از ماموران ميخواهد اجازه دهند به دوستش بپيوندد. با او صحبت ميكنم، ميگويد، «دوستم زير آوار است و پدر و مادرش هم نيستند تا پيگير كارش شود. سناي من تنهاست. »
روايت چهارم: مرا صبري نيست
چهارمين روايت اما، روايت آبشوري شرقي در خيابان پاتريس لومومبا است. جايي كه شهيد احمد رضا ذوالفقاري در آن زندگي ميكرد. مردم تمام خيابان را پر كردهاند. از مناطق شرقي خيابان گرفته تا مناطق جنوبي را آوار و ويراني و درد پر كرده است. اهالي محل ناله كنان از پسري به نامن پارسال هزار جليبي صحبت ميكنند كه تنها 25سال داشت و براي مرخصي عيد غدير از سربازي به خانه آمده بود. پسر جواني كه طعمه جنگ و آتش افروزي اسراييليها شد. پدرش فرياد ميزند تا نشانهاي پارسايش بيابد...
و اینگونه است که این روایتها ادامه دارد.