• 1404 دوشنبه 19 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6063 -
  • 1404 دوشنبه 19 خرداد

يادداشتي بر كتاب «در آمريكا»ي سوزان سانتاگ

تلاقي تاريخ و تخيل

ليلا عبدللهي

«در آمريكا» رماني است از سوزان سانتاگ يكي از تاثيرگذارترين منتقدان قرن بيستم كه در سال ۱۹۹۹ منتشر شد و جايزه‌ ملي كتاب آمريكا براي داستان را دريافت كرد. سه دهه پس از آن، ترجمه فارسي اين رمان كه توسط نيلوفر صادقي از سوي نشر برج منتشر شده، برنده بهترين ترجمه سال جايزه ابوالحسن نجفي شد.

راوي رمان «در آمريكا» هويت مشخصي ندارد، تنها صدايي سرد و فكري دارد و چندين جزييات بيوگرافي سريعا ارايه مي‌شود كه يادآور نويسنده معروف اين رمان، سوزان سانتاگ هستند. وقتي اولين‌بار با راوي آشنا مي‌شويم؛ او در حال قدم زدن در يك توفان برف است. از سرما مي‌لرزد، از كنار يك هتل مي‌گذرد، متوجه مهماني در طبقه همكف مي‌شود و تصميم مي‌گيرد داخل برود و خود را گرم كند. سپس اتفاقي عجيب رخ مي‌دهد. او از زبان روزمره‌اي استفاده مي‌كند («به مهماني رفتم» از «ارتقا دادن» اطلاعات صحبت مي‌كند) ولي داخل هتل، مهمانان به زباني حرف مي‌زنند كه او نمي‌شناسد. عجيب‌تر از آن، زنان لباس‌هاي بلند به تن دارند و مردان جليقه پوشيده‌اند؛ اتاق با چراغ‌هاي گازي چراغاني شده است و تاكسي‌هايي كه همه با آن مي‌آيند، نه با موتور، بلكه با اسب حركت مي‌كنند.

آيا اين يك نوع مهماني با لباس‌هاي عجيب است؟ آيا راوي ناآگاهانه سوار يك ماشين زمان شده است؟ نه كاملا. اگرچه او نمي‌تواند با مهمان‌ها صحبت كند، با كمي تلاش مي‌تواند بفهمد كه آنها چه كساني هستند و از چه دوره‌اي آمده‌اند. زمان و مكان، ورشو تحت اشغال روسيه در سال ۱۸۷۶ است. مهمان ويژه، بازيگر برجسته لهستاني آن دوران، ماريانا زالِزُوُسكا است. اما نكته عجيب اينجاست كه راوي همه اين اطلاعات را از آنجا مي‌داند كه در حقيقت او خودش اين صحنه را اختراع كرده است. چنين بازيگري واقعا وجود داشته و ماجراهايي كه در كتاب آمده به‌طور كلي شبيه به زندگي او است، اما بقيه جزييات، از گفت‌وگوهاي معمولي تا صداي ناقوس كليسا كه در شهر طنين‌انداز مي‌شود، از ذهن راوي سرچشمه مي‌گيرد. او اعتراف مي‌كند كه در تلاش بوده داستاني درباره يك گردهمايي ديگر بسازد. (باز هم اشاره‌اي به خود: مهماني هتلي كه او ابتدا قصد داشت توصيف كند، در همان دوره زماني ولي در سارايوو، شهري كه سوزان سانتاگ معروفا در اوج بمباران در دهه ۱۹۹۰ به آن سفر كرده بود، رخ مي‌داد.)

اما به جاي آن، تخيل او به اين مهماني در ورشو پرواز كرده است و او تصميم مي‌گيرد همين جا بماند. «فكر كردم اگر گوش بدهم، تماشا كنم و تأمل كنم» او استدلال مي‌كند «با هر زماني كه نياز داشتم، مي‌توانم اين مردم را در اين اتاق بفهمم و داستان‌شان براي من سخن خواهد گفت، هرچند كه نمي‌دانم چطور اين را مي‌دانستم.» نشستن در دل يك داستان- انتخاب يك محيط و شخصيت‌ها، كار كردن روي جزييات - براي نويسنده فرآيند ناخوشايندي است، تركيبي از هوس و همچنين صبر براي اينكه جزييات واقعي خود را نمايان كند؛ در به تصوير كشيدن اين فرآيند، سوزان سانتاگ به حقيقت زيباي متافيكشنال دست يافته است.

اين صحنه آغازين را مي‌توان به‌طور خاص توجه داد؛ زيرا سوزان سانتاگ خوانندگان را با تكنيك‌هاي استادانه و جسورانه‌اش از آن عبور مي‌دهد. همزمان كه پيش‌درآمدي است براي نبردي كه در طول اين كتاب ادامه خواهد داشت؛ ايده‌هاي سوزان سانتاگ درمورد داستان‌نويسي به نظر مي‌رسد كاملا برعكس جسورانه بودن است. «هركدام از ما اتاقي در درون خود داريم، منتظر اينكه مبلمان شود و سكنه‌اي در آن بيابيم» راوي اعلام مي‌كند كه به نظر كمي منفعل و راضي از وضعيت است. به نظر مي‌رسد كه او مي‌خواهد بگويد تخيل چيزي جز بررسي محتواي ذهن خودتان نيست.

اما به داستان برمي‌گرديم كه وقتي راوي از راه رسيد و به شخصيت‌ها اجازه داد كه كار خود را بكنند، ده برابر بهتر مي‌شود. قهرمان ما، ماريانا، فك‌هاي سنگين و بدني محكم دارد، در ۳۵ سالگي بيش از حد براي زيبايي مطلق است، اما با «حركات ماهرانه» و «نگاه قاطع» خود به نظر مي‌رسد كه زيباترين موجودي است كه كسي تاكنون ديده است. هنوز ضعيف از مبارزه اخير با تيفوئيد و خسته از تحقيرهاي اشغال روسيه، نگران است كه از بازيگري دست بكشد. بنابراين تصميم مي‌گيرد كه شغل خود را ترك كند و به آمريكا سفر كند و او شوهرش كه انسان خوبي است[...] و يك روزنامه‌نگار جوان كه تنها آرزويش اين است كه عاشق او باشد را قانع مي‌كند كه همراهي‌اش كنند. طرح ماريانا، كه كمي مبهم است، اين است كه همه در كنار هم يك زندگي ساده و جمعي در جايي شروع كنند، زندگي‌اي اصيل‌تر؛ گروه تحت تأثير ايده‌هاي فوريه كه در آن زمان محبوب بودند، اما بيشتر تحت تأثير تمايل بازيگر به پايان دادن به بخش خسته‌كننده زندگي‌اش و پذيرش يك نقش جديد و پرمعني قرار دارند.

ورود اين ايده‌آل‌گرايان لهستاني به آمريكا به صحنه‌اي تاريخي مي‌انجامد كه شامل تصاويري جذاب است: آنها به خوردن يك خوراكي عجيب بومي مي‌پردازند، «توده‌هاي خشك و سبك ساخته شده از دانه‌هاي ذرت سفيد» و در نمايشگاه فيلادلفيا ماريانا از يك مجسمه بزرگ ايولانته كه به‌طور كامل از كره درست شده، شگفت‌زده مي‌شود. دو نفر از اعضاي گروه كه جلوتر مي‌روند تا مكان‌ها را جست‌وجو كنند، مكان غيرمنتظره‌اي مانند آنيماي كاليفرنيا را انتخاب مي‌كنند (كه امروز خانه ديزني‌لند است، اما در آن زمان به نظر مي‌رسيد مكاني براي اروپايي‌هايي بود كه مي‌خواستند كشاورزي ياد بگيرند.)

زندگي در آنجا با استفاده از پس‌اندازهايشان، براي آنها به اجاره يك مزرعه مي‌انجامد، آنها بروشورهاي كشاورزي مي‌خوانند، يك باغ طراحي مي‌كنند و به‌طور ساده‌دلانه‌اي سعي در تبديل به شراب‌سازان دارند. و سپس پس از ماه‌هاي سخت ولي زيبايي، ايديل به تدريج از هم مي‌پاشد. اين شكست به تدريج است و بيشتر به صورت انحراف از مسير است تا شكاف. در نهايت، اين داستان بيشتر با شخصيت ماريانا مي‌چرخد كه با اراده‌اي محكم ادامه مي‌دهد، حتي زماني كه كارها به راحتي پيش نمي‌روند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون