شبنم كهنچي
«ساختمانهايي كه در آتش ميسوزند، تانكهاي درب و داغان شده، لاشه موشكهاي رها شده به حال خود، بمبها، محلههاي با خاك يكسان شده و اجساد رها شده در خيابانها. بعضي از آنها با چهرههاي يخزده و بيحالت روي زمين دراز كشيدهاند، در ميان سفيدي برف و سرخي خونشان. بعضي ديگر كاملا سوختهاند و چهرهشان قابل تشخيص نيست. اجسادي هم هستند كه در زمان انفجار به جاهاي غيرقابل دسترسي پرتاب شدهاند، مثل تير چراغبرق يا سيمهاي برق.» اين جملهها را يك خبرنگار ايتاليايي در ميان كوچههاي ويرانشده و كشتار وولنواكا، جايي ميان صداي انفجارهاي پياپي و بخار كمرنگ چاي در استكاني تركخورده نوشته؛ «لوكا اشتاينمان». هنگام جنگ اوكراين و روسيه، اشتاينمان در دل منطقهاي تحت كنترل نيروهاي روسيه، تنها روزنامهنگار مستقل غربي بود كه نه براي تحليل يا داوري، بلكه براي ديدن و شنيدن آمده بود؛ براي ثبت واقعيتي خام، سرد و پيچيده. حاصل زندگي در سرماي ويرانكننده آن روزها و كشتار ناتمام جنگ، كتابي به نام «از جبهه روسيه در جنگ با اوكراين» شد. سبك نوشتاري اشتاينمان در اين كتاب يادآور آثار «تيتسيانو ترزاني» خبرنگار و نويسنده ايتاليايي است كه در دهههاي گذشته با گزارشهايش از ويتنام و كامبوج، مرز ميان روزنامهنگاري و ادبيات را محو كرد. كسي كه اشتاينمان ميگويد با كتابهايش بزرگ شده، مردي كه در كتاب «يك گربه در ويتنام» مينويسد: «براي درك جنگ، بايد در آن زندگي كرد، نفس كشيد و با مردمش گريست.» اين همان كاري است كه اشتاينمان انجام داد تا واقعيت جنگ را از درون به تصوير بكشد. نه تنها جنس نگاه اشتاينمان و واقعيتي كه از دل جنگ بيرون ميكشد، بلكه زبان او نيز متاثر از ترزاني است. ترزاني در گزارشش از افغانستانِ دهه هشتاد نوشته بود: «در كابل، صداي مسلسل نهتنها خواب را ميربايد، بلكه هويت آدمها را هم ميسوزاند. آدمهايي كه پيش از اين باغ داشتند، حافظ ميخواندند، حالا ديگر تنها سايههايياند با چشماني خيره و ذهني خسته.» اين نگاه ژورناليستي و شاعرانه، در روايتهاي اشتاينمان نيز حضور دارد. او مرز ميان خبرنگار و راوي را فرو ريخته. در اين جنگ، اشتاينمان نه شاهدي بيطرف، بلكه ناظري است كه حضورش را انكار نميكند. آنچه در «از جبهه روسيه در جنگ با اوكراين» ميخوانيم، چيزي فراتر از يك گزارش جنگي است؛ يادداشتهاي روزانه از زندگي انسانهايي كه زير آوار روايتهاي رسمي و خطكشيهاي سياسي، همچنان نفس ميكشند، ميلرزند و گاه لبخند ميزنند. آنچه در اين كتاب به عنوان يك ويژگي بارز ميشود، فراروي از روايت مستند صرف است كه آن را در طبقهبنديهاي رايج از قرار گرفتن ذيل ژورناليسم خارج ميكند و به ما متر و معيارهايي ميدهد براي اينكه بتوانيم آن را «ادبيات» بدانيم. اشتاينمان با پذيرش خطر، با چشماني باز ميان ميدانهاي مين و اتاقهاي تاريك خانههاي نيمه ويران، چيزي را روايت كرده كه ديدنش آسان نيست. در گفتوگويي كه با هم داشتيم او از انتخاب مسير خطرناكش ميگويد. از تلاش براي حقيقتگويي در ميدانهاي خاكستري، از جنگ و نوشتن و از مسووليتي كه احساس ميكند؛ مسووليتي تاريخي، انساني و عميقا شخصي است. اين گفتوگو، نه فقط بازتاب صداي يك خبرنگار در جبهه يا تحليل كتابي تازه منتشر شده، بلكه پنجرهاي است به ذهن كسي كه جنگ را ديده و تصميم گرفته از آن عبور كند، اما آن را به حافظه جمعي ما بسپارد. لوكا اشتاينمان متولد ۱۹۸۹، روزنامهنگار، خبرنگار و استاد ايتاليايي- سويیسي دانشگاه است كه سابقه گزارشگري در مناطق جنگي و بحرانها از جمله سوريه، افغانستان، ارمنستان، آذربايجان، لبنان، اردن و تركيه را دارد.
چه چيزي شما را به واقعهنگاري در مناطق جنگي كشاند؟ و چطور شد كه تصميم گرفتيد از انعكاس ژورناليستي تجربههايتان از حضور در مناطق جنگي و بحرانزده فراتر برويد و روايتهايتان را در قالب كتاب منتشر كنيد؟
هميشه با مسائل بينالملل درگير بودم؛ نه فقط جنگ، بلكه تمام مناسبات و مسائل روابط جهاني. متاسفانه جنگ هم بخشي از اين واقعيت است. حدود 10 سال پيش تصميم گرفتم شخصا به اين مناطق سفر كنم و از نزديك شاهد وقايع باشم. به همين دليل به خاورميانه رفتم؛ به لبنان، به سوريه و شروع به كار روي موضوعات سياسي و منازعات منطقه كردم. به عنوان خبرنگاري مستقل، با رسانهها و شبكههاي تلويزيوني تماس ميگرفتم و ميگفتم: «من اينجا هستم، گزارشي دارم. مايليد منتشرش كنيد؟» كمكم اين مسير به شغلم تبديل شد.
در مورد كتاب نگفتيد. چرا تصميم گرفتيد تجربههايتان را به كتاب تبديل كنيد؟
من از معدود خبرنگاراني بودم كه جنگ اوكراين را از مناطقي كه تحت كنترل روسيه بودند پوشش ميدادند. موقعيتي منحصربهفرد داشتم، تقريبا تنها خبرنگار مستقل غربي بودم كه در آنجا حضور داشت. ميديدم سربازان روسی چگونهاند، مردم چه ميانديشند و آنسوي مرزها چه ميگذرد. به اين نتيجه رسيدم آنچه ميبينم تاريخي است و اگر آن را روايت نكنم، شايد هيچكس ديگر نكند. از همينجا بود كه فهميدم صرفِ گزارشنويسي كافي نيست، بايد كتابي نوشته شود.
شما پيش از آنكه جنگ واقعي آغاز شود، سفرتان را آغاز كرديد. رفتيد و با مردم محلي گفتوگو كرديد، نظرات آنها را درباره جنگ و زندگيشان از سال ۲۰۱۴ تا آن زمان پرسيديد و پاي حرفهايشان نشستيد. اين سوژه قابلملاحظهاي است براي افكار عمومي: حضور يك خبرنگار اروپايي در روسيه آن هم درست هنگامي كه اروپا طرفدار اوكراين بود. هنگام نوشتن گزارشها كتاب خود، چگونه ميان وفاداري به واقعيت و محافظت از امنيت افراد تعادل برقرار كرديد؟
موقعيت بسيار حساسي بود. من از مناطق تحت كنترل روسيه گزارش ميدادم در حالي كه كشورم، ايتاليا و بيشتر اروپا، از اوكراين حمايت ميكردند. بنابراين مجبور بودم روي مرزي باريك حركت كنم. از نگاه اروپاييها، ممكن بود طرفدار روسيه به نظر بيايم و از ديد روسها، شايد طرفدار غرب. در نهايت به خودم گفتم: فقط من ميدانم چه ديدهام و تنها همان را گزارش ميدهم، نه بيشتر، نه كمتر. همين رويكرد موثر بود. از هر دو سو پذيرفته شدم، به سخنرانيها دعوت شدم و توانستم كارم را ادامه بدهم. اين تعادل حياتي بود؛ نه فقط براي حفظ امنيت خودم، بلكه براي اعتبارم در مقام كسي كه دست به كار روايت جنگ است.
آيا تجربهتان از اين جنگ، نگرشتان را به حقيقت يا اخلاق در نوشتن تغيير داد؟
بله. نخست بايد بگويم كه براي من در اين جايگاه و حرفهاي كه هستم، گفتن «حقيقت كامل» تقريبا ناممكن است، چون هميشه فقط بخشي از ماجرا را ميبيند. مثلا وقتي در مناطق تحت كنترل روسيه هستم، فقط ميتوانم روايت كنم چه چيزي در آنجا رخ ميدهد، نه در كييف يا جاهاي ديگر. به نظرم هدف خبرنگار رسيدن به «صد درصد حقيقت» نيست، چون چنين چيزي ممكن نيست. هدف اين است كه مستقل و بيطرف بنويسد، نه با انگيزههاي سياسي. من نه طرفدار روسيهام، نه اوكراين. من طرفدار روايت و روزنامهنگاريام و فكر ميكنم اين ديدگاه بسيار بسيار مهم است. شايد محدوديتهايي داشته باشد، اما بايد حفظ شود.
برويم سراغ كتابتان. شما خبرنگاري هستيد كه به دل جنگ رفته و گزارشگري كرده، اما در كتابتان از زباني روايي استفاده كردهايد شبيه زبان ادبيات داستاني. مرز ميان روزنامهنگاري و ادبيات را كجا ميكشيد؟ چرا تصميم گرفتيد از آن عبور كنيد؟
من گزارش و مقاله مينويسم و ويديو ميسازم؛ اما گزارش خيلي زود فراموش ميشود، درباره يك يا دو روز است و بعد به دست فراموشي سپرده ميشود. من ميخواستم چيزي خلق كنم كه باقي بماند. چون همانطور كه گفتم موقعيتم خاص بود و شايد ديگر هيچكس در آينده نتواند چنين كاري كند. اگر من از آنچه در اين مناطق ميگذشت، نمينوشتم، شايد ديگر كسي نمينوشت. بنابراين نوشتن كتاب برايم بهنوعي وظيفه تاريخي بود. اگر در آينده كسي بخواهد بداند در اين جنگ چه گذشته، شايد سراغ چنين كتابي برود.
صحنههاي كتاب بسيار زنده و سرشار از حسآميزياند. آيا آگاهانه از تكنيكهاي داستاننويسي مثل شخصيتپردازي، تعليق يا روايت غيرخطي استفاده كرديد؟
نه فكر نميكنم اين اتفاق آگاهانه بوده باشد. وقتي در منطقه جنگي هستي، احساسات بسيار شديدي را تجربه ميكني و با داستانهاي زيادي مواجه ميشوي. كاري كه من در اين مناطق ميكنم اين است: بعد از روزي پر از تنش و تهيه گزارش، شب كه به خانه برميگردم و گزارشها را فرستادهام، شروع ميكنم به نوشتن و تاثيرات روز را بر احساسات و عواطفم ثبت ميكنم، اما بعد از مدتي يك قدم عقب ميگذارم. به نظرم مهم است كه هنگام نوشتن كتاب، از منطقه جنگي دور باشي. وقتي در دل جنگ هستي، درگير احساساتي ميشوي كه ممكن است مانع دقت و بيطرفيات شوند. بنابراين ابتدا مينويسم، بعد رهايش ميكنم و پس از چند هفته يا چند ماه با فاصله عاطفي برميگردم، ويرايش و پالايش و گاهي تكميلش ميكنم. اين فاصله به شفافيت و صداقت كمك ميكند. شايد همين عمل باعث ميشود ناخودآگاه بهنظر برسد از اين تكنيكها استفاده كردهام.
نوشتن اين كتاب چقدر زمان برد؟
حدود هفت ماه در دونباس، در منطقه تحت كنترل روسيه بودم و يادداشتبرداري ميكردم. پس از بازگشت، حدود يك ماه و نيم صرف كردم تا همهچيز را سامان بدهم و نسخه نهايي را بنويسم.
آيا روايتگري در دل جنگ، نگاه شما به داستاننويسي را تغيير داد؟ آيا حالا ديدگاه جديدي به نسبت داستان با حقيقت پيدا كرديد؟
بله، قطعا. داستان براي من وسيلهاي براي روايتِ حقيقت است. همان طور كه گفتم، خيلي مهم است فقط گزارش روزانه ننويسي، بلكه چيزي خلق كني كه بماند و دربارهاش گفتوگو شود. مثلا در ايتاليا و ديگر كشورهاي اروپايي، درباره كتاب من بحثهاي زيادي شكل گرفت كه مثبت بود. مردم ميپرسيدند: «آيا آنچه لوكا روايت كرده واقعيت دارد؟ قابل اعتماد است؟» و بسياري به من گفتند: «اگر كتابت را نميخوانديم، نميفهميديم آنجا چه خبر است.» اين موضوع را افرادي با گرايشهاي سياسي مختلف ميگفتند؛ هم طرفداران روسيه و هم مخالفان، هم چپگراها و هم راستگراها. فكر ميكنم اين خيلي خوب است، چون گفتوگو و درك بهتري ايجاد ميكند.
مرز ميان گزارشگري و روايتگري، ميان مستند و خيال، مرز حساسي است. چطور توانستيد ميان وفاداري به واقعيت و نيازهاي روايت تعادل ايجاد كنيد؟
به نظرم اين كار آسان است، چون خودِ جنگ ذاتا پرقدرت و در عين حال پديدهاي احساسي است. آنچه در جنگهاي مختلف مانند اوكراين، سوريه، قرهباغ و ديگر نقاط ديدم، آنقدر قوي و تاثيرگذار بود كه نيازي به اغراق يا ساختن داستان نداشت. كافي است آنچه را حس كردهاي و ديدهاي بنويسي. همين براي ساختن روايتي قوي كافي است.
در كتابتان جنگ فقط توصيف نميشود، بلكه حس ميشود، زيسته ميشود و مورد پرسش قرار ميگيرد؛ شبيه آثاري كه از اوريانا فالاچي به عنوان گزارش جنگ منتشر شده. آثاري كه مرز ميان خبرنگار و شاهد را محو ميكند. آيا آثار فالاچي يا ديگر نويسندگان جنگ بر رويكرد احساسي شما در روايت تاثير داشتند؟
يكي از نويسندگان محبوبم كه خبرنگار جنگ هم بوده، «تيتسيانو ترزاني» است. نميدانم ميشناسيدش يا نه. او از برجستهترين خبرنگاران جنگ ايتاليايي بود و در دهه ۶۰ و ۷۰ جنگهاي ويتنام و كامبوج را پوشش داد. بهنظرم سبك او دقيق و درخشان بود. من با كتابهايش بزرگ شدم و هميشه به او نگاه ميكنم. اوريانا فالاچي هم اهميت زيادي دارد. بيشتر از منظر نويسندگي او را دوست دارم تا خبرنگاري زيرا بسيار احساسي و پرشور مينوشت و در خلق رمانهايي بر پايه تجربههايش توانمند بود؛ اما از نظر سبك روزنامهنگاري، ترجيح من همچنان ترزاني است.
در صحبتهايتان اشاره كرديد كه به خاورميانه زياد سفر كردهايد. آيا تا به حال به ايران سفر كرديد؟
نه، هنوز نه. اميدوارم روزي براي معرفي كتابم به ايران بيايم.