آيا شيخ صدوق متن حديثي از امام صادق (ع) را به دليل باور اعتقادياش تغيير داده؟
حسن انصاري
آقاي احمد عابدي در كتاب مكتب كلامي قم بدون هيچ دليل يا بحثي قابل اعتنا اظهار داشتهاند شيخ صدوق در حديث «...عنْ أبِي عبْدِالله (ع) قال: إِنّالله عزّ وجلّ خلق السّعاده والشّقاوه قبْل أنْ يخْلُق خلْقهُ فمنْ علِمهُالله سعِيداً لمْ يُبْغِضْهُ أبداً وإِنْ عمِل شرّاً أبْغض عملهُ ولمْ يُبْغِضْهُ وإِنْ كان علِمهُ شقِيّاً لمْ يُحِبّهُ أبداً وإِنْ عمِل صالِحاً أحبّ عملهُ وأبْغضهُ لِما يصِيرُ إِليْهِ فإِذا أحبّالله شيْئاً لمْ يُبْغِضْهُ أبداً وإِذا أبْغض شيْئاً لمْ يُحِبّهُ أبداً؛ خداوند عزّوجل سعادت و شقاوت را پيش از آفرينش مخلوقاتش آفريد. پس هر كس را كه خداوند سعيد (خوشبخت) بداند، هرگز او را دشمن ندارد، و اگرچه كار زشتي انجام دهد، عملش را دشمن ميدارد، اما خود او را دشمن نميدارد. و هر كس را كه شقي (بدبخت) بداند، هرگز او را دوست ندارد، و اگرچه كار نيكي انجام دهد، عملش را دوست ميدارد، اما او را به خاطر سرانجامش دشمن ميدارد. پس هنگامي كه خداوند چيزي را دوست بدارد، هرگز آن را دشمن نميدارد، و هنگامي كه چيزي را دشمن بدارد، هرگز آن را دوست نميدارد.» منقول در كافي را به دليل مخالفت با باورش و موافقت با جبريگري تغيير داده است. بعد هم فرض كردهاند كه احتمالا اين كار وسيله ابن وليد قمي كه استاد ابن بابويه بوده انجام شده است. در ادامه به اشتباه گمان كردهاند تحرير موجود در المحاسن برقي هم موافق نقل شيخ صدوق است، درحالي كه نقل المحاسن عينا مانند كافي كليني است. از سند محاسن برقي و كافي كليني معلوم ميشود كه حديث منصور بن حازم به روايت صفوان بن يحيي در دفتري از روايات صفوان در قم موجود بوده و اين دفتر از روايات صفوان عينا در خراسان هم موجود و در دسترس فضل بن شاذان بوده. بسيار بعيد است كه احمد برقي صرفا براساس روايت فضل بن شاذان اين روايت را بدون نگاه به دفتر صفوان و صرفا بر اساس سنت مستخرج نويسي با سندي عام از خودش به صفوان كه از ناحيه پدرش بوده روايت كرده باشد. اصولا در زمان احمد برقي قميها دسترسي به آثار معاصر بزرگسالتر احمد برقي يعني فضل بن شاذان نيشابوري تقريبا نداشتهاند (در اين مورد نك: فصل فضل بن شاذان در كتاب امامت و غيبت چاپ بريل) . محمد بن اسماعيل نيشابوري در خراسان از راويان اصلي فضل بن شاذان بوده و كليني هم از طريق اوست كه به دفاتر فضل دسترسي داشته و بنابراين ميتوان به روايت او از فضل اعتماد كرد. با اين حساب واقعا در قم روايت منصور بن حازم در دفتري از صفوان و با تحرير محاسن/ كافي موجود بوده و اين تحرير موافق با نقل خراسانيها از دفاتر صفوان بوده است.
سبب اختلاف چيست؟
حالا سبب اختلاف جزيي در روايت شيخ صدوق چيست؟ روايت صفوان را شيخ صدوق از طريق استادش ابن الوليد قمي دراختيار داشته. بعيد نيست كه اين روايت در كتاب الجامع ابن الوليد نقل شده بوده است. اينكه آيا ابن الوليد اين حديث را از طريق دفتري از صفار قمي نقل كرده معلوم نيست. گرچه اين احتمال هست كه ابن الوليد صرفا سندي عام را براي نقل روايات دفاتر صفوان كه از طريق يعقوب بن يزيد بوده استفاده كرده است، اما احتمال قويتر با توجه به عناوين آثار يعقوب بن يزيد كه درباره بداء و رد بر يونس بن عبد الرحمن نوشته بوده و ارتباط اين موضوعات با روايت مورد گفتوگو اين احتمال بسيار قوي است كه ابن الوليد اين حديث را در الجامع خود با واسطه صفار از كتابهاي يعقوب بن يزيد نقل كرده باشد (ميدانيم كه سند ابن الوليد به اين كتابهاي يعقوب به تصريح نجاشي از طريق صفار بوده است). بنابراين احتمالا ميان شيخ صدوق و صفوان سه منبع مكتوب يكي كتاب ابن الوليد و ديگري كتاب يعقوب بن يزيد و دست آخر دفتر خود صفوان واسطه وجود دارد. اگر هم ابن الوليد واقعا حديث را در دفتري از خود ثبت نكرده بوده و صرفا نقش راوي دارد اين واسطههاي مكتوب تعدادشان به دو عدد نهايتا قابل تقليل است: يكي كتاب يعقوب بن يزيد و ديگري دفتر صفوان. حال با توجه به اينكه يعقوب بن يزيد به احتمال قوي حديث را شفاها از صفوان شنيده احتمال خطاي نسخهاي در هر حال در دو منبع مكتوب (ابن الوليد و يعقوب بن يزيد) يا حداقل يك منبع مكتوب (يعقوب بن يزيد) وجود دارد.
روشن است كه ابن الوليد قمي با روايت المحاسن و ضبط اين كتاب نسبت به روايت منصور بن حازم آشنا بوده. چون خود او قمي است و از راويان سنتهاي روايي احمد برقي بود. با اين همه ميبينيم كه ابن الوليد اين روايت را از طريق ديگري و با اندك تفاوتي نقل كرده است. بسيار بعيد است كه سند ابن الوليد سندي صرفا استخراجي باشد و او روايت را از روي كتاب محاسن و صرفا با اضافه كردن سندي مستخرج گونه نقل كرده باشد. اصولا قميها در دوره ابن الوليد نقل از منابع جانشين را بر نقل از المحاسن برقي ترجيح ميدادند. مثلا روايت از صفار قمي و سعد اشعري و سنتهاي اين دو بر روايت از احمد برقي و سنتهايش حتما ترجيح داشته. وانگهي چنانكه گفتم اين روايت به ظن متآخم به يقين در كتاب يعقوب بن يزيد نقل شده بوده و ابن الوليد از راويان كتابهاي او بوده و اين روايت هم متناسب است با موضوعات كتابهاي يعقوب بن يزيد و به ويژه رديه او بر يونس بن عبد الرحمن، كسي كه فضل بن شاذان در بسياري از باورهاي كلامي و فقهياش با او پيوستگي داشت.
علت تمايزات
با توجه به آنچه گذشت چند نتيجه را در رابطه با تمايز جزيي ميان متن روايت منصور بن حازم آنطور كه در المحاسن/ الكافي نقل شده با آنچه در روايت التوحيد است ميتوان مطرح كرد:
1) اگر تمايزها به نسخههاي التوحيد بر نگردد، به دليل وجود واسطههاي مكتوب در نقل امكان تغيير در لفظ در روايت التوحيد كاملا وجود دارد و اين يعني اين احتمال كه تغييرات و اختلافات نسخهاي به منابع واسطه صدوق بر گردد.
2) با اين وصف اين اختلاف در دو روايت به احتمالي نه به عقايد و جانبداري صدوق بلكه به تفاوت نقل يعقوب بن يزيد در نقل از صفوان در نسبت با نقلهاي ديگران (يعني فضل بن شاذان و محمد بن خالد برقي) بر ميگردد. يعقوب بن يزيد در جناح مخالف يونس بن عبد الرحمان / فضل بن شاذان بوده و ميدانيم كه در موضوع استطاعت بين هشام بن الحكم و مكتبش تا يونس و فضل با مكتب زراره و هشام بن سالم و ابن ابي عمير و سعد اشعري تفاوتهايي وجود داشته (اين موضوع را در جاي ديگري بررسي كردهايم و در درسگفتارهاي تاريخ عقايد در عصر حضور هم به زودي انشاءالله ارايه خواهد شد). آنچه يعقوب بن يزيد نقل كرده نه گرايش به معتزله بلكه تمايزي است كه مكتب زراره با هشام بن الحكم در اين موضوع داشتهاند، بنابراين اگر احتمال تصرفي هم باشد بايد به نزاع كهنهتري مربوط باشد و نه به تمايل ابن بابويه به تغيير روايت در جهت توافق با معتزله ري. شايد در زمان شاگردان صفوان بن يحيي در اينكه لفظ روايت دقيقا از منصور بن حازم چه بوده اختلاف نظري وجود داشته.
3) متن روايت با هر دو تحرير هيچ ارتباطي با ديدگاههاي معتزلي له يا عليه ندارد. هر دو تحرير با عقايد معتزله زاويه دارد. با اين وصف به نظر ميرسد كه علت اصلي اختلاف نه اين مساله در زمان صدوق و نه اختلاف دو جناح قديم در ميان اماميه كه بالا ذكر شد باشد. اختلاف برميگردد به ضبط نسخهاي و به نظر ميرسد كه ابن الوليد با عنايت و دقت خاص و شناختش از موثوقيت نقلها، نقل يعقوب بن يزيد را بر نقل اقرانش ترجيح ميداده و صدوق هم از او در اين زمينه تبعيت كرده. در روايت در ابتدا از خلق سعادت و شقاوت سخن رفته و نه خلق سعيد و شقي. بنابراين سخن گفتن از خلق سعيد و شقي بعد از آن در روايت چندان نبايد درست باشد. اين در حالي است كه در روايت يعقوب بن يزيد بعد از آن از علم خدا به سعداء و اشقياء سخن ميرود. به ديگر سخن سعادت و شقاوت خلق خداست اما عمل انسان مسووليتش با خود اوست. درست است كه خدا در علم سابقش به سعيد و شقي علم دارد اما انتخاب سعادت و شقاوت كه هر دو خلق خداست به خود انسان بر ميگردد. اين عقيده با عقيده معتزله درباره اراده آزاد و اختيار سازگاري تمامي ندارد اما با عقيده جبرگرايي هم متفاوت است. سياق روايت روشن است كه ميخواهد از اين عقيده دفاع كند و بنابراين تحرير التوحيد بر تحرير المحاسن/ الكافي ترجيح دارد. اگر روايت ميخواست جبرگرايي را القا كند طبعا كل روايت در تحرير المحاسن/ الكافي بايد متفاوت ميبود.
استاد موسسه مطالعاتي پيشرفته دانشگاه پرينستون امريكا