قدرت ايراني
حسين ضيايي
طعم شيرين «قدرت ايراني » را غرب با شكست امپراتوريهاي كوچك و بزرگ خود (يوناني و رومي) از ايران چشيد و شرق با جنگها و زورآزماييهاي متوالي روسيه تزاري وامپراتوري عثماني با ايران . بدينترتيب غرب وشرق اگرچه در بسياري از حوزههاي جهاني با يكديگر اختلاف نظر و رقابتهاي استراتژيك داشتند اما در حوزه آسيا همواره بر سر يك موضوع وحدت نظر داشتند و آن سربرنياوردن دوباره «قدرت ايراني » بود . انهدام هر نوع شكلبندي از وحدت ايراني (قومي، مذهبي، سياسي، اجتماعي و ...) كه منجر به ظهور ايران متحد گردد؛ بنياد ائتلاف غرب وشرق عليه ايران بود . در حقيقت جلوگيري از شكلگيري ايران متحد و پابرجا ماندن هميشگي تز استعماري «ايران متفرق » و «تجزيه پذير » يك تز مشترك و پايدار بوده و هست . از عهد صفوي (رويش دوباره دومين امپراتوري ايراني) به بعد؛ روسيه تزاري وانگليس پايه چنين سياستي را در برابر ايران بنيان نهادند و از دوره پهلوي به بعد و در شكل مدرن آن نيز؛ شوروي سابق وامريكا تداوم بخش آن بودند . در حقيقت كلوب قدرتهاي جهاني در هريك از ادوار تاريخي همواره با پذيرش «عضو جديد ايراني» مساله داشته ودارند. تعجبآور اينكه در اين ميان برخي حكومتهاي ايراني همچون قاجار نيز به بهترين شكل از تقويت تز «ستيز اجتماعي » و ايران متفرق (در ساختار سياسي اجتماعي و قومي) به نفع تحكيم قدرت خود بهره بردند. «يرواند آبراهاميان » در كتاب معروف خود (ايران بين دوانقلاب) پيرامون موفقيت بينظير تز انگليسي «ستيز اجتماعي » سيستماتيك در ايران و توسعه آن در عهد قاجار به نقل از سفيرانگليس مينويسد: « هم اينك دو ايراني هرگز با يكديگر متحد نميشوند حتي اگر براي مقابله با نفر سومي باشد! » به همين دليل تقويت ستيز اجتماعي و تفرق اجتماعي در لايههاي مختلف؛ سياسي اجتماعي؛ فرهنگي وقومي مردم ايران در دوران قاجار و پهلويها نيز عملا به اوج خود رسيد . اين درحالي است كه درست از فرداي فروپاشي رژيم محمدرضا پهلوي بود كه مردم ايران به صورتي پايدار و هوشمندانه به ارزش « نيروي وحدت اجتماعي » و اثر بخشي آن در سرنوشت خود و پرهيز از هرگونه دوقطبيسازي يا ستيز اجتماعي پي برده و از آن دوري ميكنند . در حقيقت برخلاف صفويه (تاسيس ايران متحد متكي بر بافت بومي و ارزشي مردم) در دوره قاجار و پهلوي سياست «ايران گرايي » بيشتر مبتني برتامين منافع سياسي؛ دربارها و بنيادهاي بيگانه با ارزشها و روحيات عموم مردم ايران و همراهي و نزديكي با فرهنگ قدرتهاي بيگانه بود . در حالحاضر كه جهان شاهد بازگشت مدبرانه و هوشمندانه ما به عرصههاي مختلف همكاريهاي بينالمللي است؛ تقويت همهجانبه ايده «جهان ايراني »يك امر انكارناپذير است . هماكنون نيز شاهد يك رويش ودرخواست ملي هوشمندانه براي برپايي دوباره «جهان ايراني » حاصل از خودآگاهي؛ مسووليتشناسي و تجميع خردمندانه نيروي همه ايرانيان در عرصه داخلي وخارجي هستيم . يك «جهان ايراني » ساختارمند و نهادينه شده متكي بر ارزشهاي ماندگار و سترگ ايراني واسلامي است . ارزشهايي كه نماد و سمبل آنها مزين به اشعار گرانسنگ و بيبديل شاعراني همچون فردوسي و سعدي و حافظ و مولانا و... است . اين درحالي است كه براي يكپارچهسازي انرژيهاي متراكم وخلاق فرهنگي در داخل براي پيشبرد «جهان ايراني » به همكاري و همافزايي بيشاز پيش با يكديگربه ويژه در عرصه جهاني نيازمنديم. واقعيت آن است كه جهانيسازي «جهان ايراني »قبل از هرچيز به يك ديپلماسي روزآمد و كارآمد فرهنگي نياز دارد.ديپلماسي كه مسير و عرصههاي فرهنگي ايران را در نظام بينالمللي بهصورت حرفهاي دوباره؛ بارگذاري و بازگشايي كند. همه ميدانيم كه ايران دروازه تاريخ وتمدن جهاني است و مهمترين ويژگي قدرت ايراني نيز در فرهنگ وتمدن ديرپاي جهاني آن نهفته است . در «سنت سياسي ايران » هميشه اين فرهنگ ايراني بوده كه پيشرو و بسترساز اصلي قدرت ايراني در صحنههاي جهاني بوده و هست . جهان همواره در برابر منابع عظيم قدرت فرهنگي ايران سرتعظيم فرود آورده. از منشور كوروش كبير گرفته تا اشعار بيبديل فردوسي و سعدي و مولانا و بالاخره «قاليچه ايراني » كه آن را بزرگترين نماد وسمبل فرهنگ وهنر ايراني ميدانند . بدينترتيب دنيا با اين «حافظه تاريخي » كه از ايران و ايرانيان دارد هميشه پذيراي بازرگانان، سياستمداران، معماران، صنعتگران، نويسندگان و هنرمندان بزرگ ايراني بوده و هستند . «قدرت ايراني » هم اينك براي تولد و حضور دوباره و پرافتخار خود در عرصه جهاني نياز به كمك و همراهي هوشمندانه و خردمندانه همه ايرانيان دارد. دنيا زماني به «قدرت ايراني » احترام ميگذارد و آن را بهرسميت ميشناسد كه در مرحله اول خود ايرانيان با وحدت عملي و كارساز خود؛ دوباره تاريخساز شوند .
روزنامهنگار وتاريخ پژوه