آلن دو باتن چگونه به ما در مدرسه كمك ميكند؟
صالح زماني
چند سال پيش در تلاطم موضوعات «مدرسه زندگي» آلن دو باتن، مقالهاي از او در نيويورك تايمز منتشر شد كه به سرعت به يكي از پرخوانندهترين نوشتههاي او تبديل شد. عنوان مقاله اين بود: «چرا شما با آدمهاي اشتباهي ازدواج خواهيد كرد؟» اشاره بنيادين او به انسانهاي سراسر ناقص و نا كاملي بود كه تلاش ميكنند فارغ از اين حقيقت، به شكلي جنونآميز در كنار هم قرار بگيرند. او اشاره ميكند كه يك دوستي و رابطه خوب لزوما ميان دو انسان بينقص شكل نميگيرد بلكه ميان دو انسان نا كامل و مختل شدهاي ايجاد ميشود كه مهارت پيدا كردن راهي مسالمتآميز براي مهار ديوانگيهايشان را داشته باشند. از نگاه او «انسان عادي» چندان وجود خارجي ندارد و اگر ما گاهي انسانها را عادي تصور ميكنيم احتمالا آنها را به خوبي نميشناسيم. بر اين اساس او پيشنهاد ميدهد كه اولين سوال در يك قرار اوليه ميان دو فرد بايد اين باشد كه «كه تو چه طوري ديوونهاي؟» يا چه الگوهاي ناسالم ارتباطي را پشت سر گذاشتي؟ بنابراين تنها معبر يك رابطه موفق، شناخت و شجاعت ديدن نقصهايي است كه همه ما از «موقعيتهاي آشنا» در كودكي تا به امروز با خودمان همراه داشتهايم.
اين روايت دقيق و واقعي آلن دو باتن ازحقيقت زندگي پرمخاطره رواني و ذهني در جهان جديد ما را بر آن ميدارد تا در زمينه نقش مدرسه و آموزش در شناخت هيجان يا همان چيزي كه آن را «تربيت هيجاني» (Emotional Education) مينامد، بيشتر تمركز كنيم.در واقع به دنبال اين هستيم تا ببينيم آوردههاي تربيت هيجاني چيست و چه كمكي به آينده توسعه فردي يك نوجوان ميكند؟ سوال اساسي اين است كه مدرسه و حتي ساير نهادهاي مرتبط با كودكي چگونه ميتوانند نسبت به آشناسازي كودك و نوجوان با هيجانات و برخي شقوق آن مانند عشقورزي نقش فعالي ايفا كنند؟
پاسخ دو باتن بسيار صريح است. او در برابر مدرسه رسمي كه در سيطره نظريه يادگيري مبتني بر چگونگي آموزش تاريخ، جغرافيا، شيمي، رياضي، فيزيك و... است، موضع روشني دارد و آن را ناكافي ميداند. اومعتقد است كه مدرسه برنامهاي براي آمادگي ما در برابر عشق، همدلي، كار، درك متقابل از ريشههاي برخي هيجانات مانند خشم، حسادت، ترس يا اضطراب ندارد و نيز ميبايست در برابر آموزش عاطفي و درك و مديريت احساسات مسووليتپذيري داشته باشد. ما در مدرسه ياد نميگيريم كه چگونه همديگر را دوست داشته باشيم، چگونه احساساتمان را بشناسيم و چگونه شكست را تجربه كنيم. از اين رو او در پروژه تربيت عاطفي به ما كمك ميكند تا مدرسهاي انسانيتر و اثربخشتر براي آينده داشته باشيم.
تمركز اصلي او در تربيت عاطفي مبتني بر عشق است. واژهاي كه براي همه ما در نوجواني در حكم يك تابوي اجتماعي و رواني بوده و نمادهاي پنهاني آن مانند قلب نشانه رفته با يك تير و حكاكي آن در ميز تحرير و ديوار مدرسه سبب شد تا ضمن درك غيرواقعي از عشق، منطقهاي ممنوعه هم براي آن تصور شود. در واقع مدرسه نه تنها بر ظرفيتهاي توانمندساز اجتماعي عشق در توسعه فردي تاكيد نداشت بلكه در ستبرسازي و تصلب مفهومي آن در ذهن دانشآموز نقش اساسي ايفا كرد. دوباتن اما بهطور دقيق بيان ميكند كه عشق قابل مهار نيست اما نيازمند آموزش و مهارت است و اتفاقا جايش در مدرسه ميباشد. او معتقد است كه مدرسه ميبايست دانشآموز را در حرارت انباشت تلاطمهاي احساسي و عاطفي دوران كودكي و نوجواني آموزش دهد كه چگونه بر هيجانات خويش خودآگاهي داشته باشد و اشراف بر نقصها و ضعفها نه تنها تهديد بلكه فرصتي ممتاز براي شناخت بيشتر خود تلقي شود (براي مثال او به ما ياد ميدهد كه نگارش يك نامه به شريك خيالي عاطفيمان براي آشكارسازي كاستيها و نقايص ما و همينطور شناخت انتظارات غيرواقعي از عشق به منظور كاهش فانتزيهاي زودگذر تا چه اندازه ميتواند ما را در توانمندسازي درونيمان موفق سازد).
او در پروژه تربيت هيجاني به چند موضوع اساسي توجه ميكند كه ميتوان آن را قوامدهنده يك آموزش و پرورش آگاه و مسووليتپذير دانست. اولين تاكيد او بر شناخت از خود (Self-Knowledge) است كه اين ضرورت را ايجاب ميكندكه فرآيندي را طراحي كنيم كه دانشآموز در پايان دوران مدرسه اين شايستگي را داشته باشد كه بداند از چه چيزي خوشحال يا ناراحت است، چه ضعفها و كاستيهايي دارد و نقاط قوت او در چيست و دوست دارد چه ارزشي را به جهان پيرامونش اضافه كند. اين شناخت از خود به چگونگي و كيفيت انتخابهاي او چه در رشته تحصيلي، چه در انتخاب شغل يا انتخاب همراه زندگياش كمك قابلتوجهي خواهد كرد. گام بعدي مربوط به شناخت ديگران (Others) است كه به دانشآموز كمك ميكند تا رفتارها و انگيزههاي ديگران را درك كند و ضمن وجود تفاوتها در زمينه عشق و روابط دوستي (Relationship) به مديريت آنها بپردازد. چالش «ديگران» و «رابطه» را ميتوان مهمترين مهارتهاي فراموضوعي درنظر گرفت كه مدارس بايد براي آن برنامهريزي داشته باشند و مدرسهاي كه در برابر اين دو سكوت ميكند احتمالا در مورد توانمندسازيهاي نرم دانشآموز در آينده بيتفاوت است. در پايان نيز او به موضوعي اشاره ميكند كه همه ما در بزرگسالي با آن وارد چالش شدهايم و آن چيزي نيست جز شكافهاي عميق ميان كار (Work) و هويت است كه پيامد آن نارضايتيهاي گسترده از شغل است. در حقيقت درآمد جاي معنا و هويت را گرفته و كلاف پيچيده روابط ما را پيچيدهتر كرده است.
پژوهشگر علوم اجتماعي