• 1404 چهارشنبه 24 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6043 -
  • 1404 چهارشنبه 24 ارديبهشت

تأملي پيرامون افسانه دكتر فاوست و داستان ضحاك در شاهنامه به مناسبت روز بزرگداشت فردوسي

از غرور و طمع ضحاك تا شك و غرور دروني دكتر فاستوس

علي نيكويي

افسانه دكتر فاوست يكي از برجسته‌ترين و تاثيرگذارترين روايت‌هاي ادبيات جهان است كه ريشه در فرهنگ آلماني دارد و در طول قرون، با بازآفريني‌هاي متعدد در حوزه‌هاي مختلف هنري، جايگاه ويژه‌اي يافته است. اين داستان درون‌مايه‌اي فلسفي و تراژيك دارد و از تأملات درباره طبيعت انساني، شور و اشتياق به دانش و پيامدهاي اخلاقي چنين تمايلاتي حكايت مي‌كند.

ريشه‌هاي داستان فاوست به قرون‌وسطي بازمي‌گردد، زماني كه كيمياگري و جست‌وجوي دانش فراطبيعي رونق داشت. شخصيت دكتر فاوست بر پايه فردي واقعي به نام يوهان جورج فاوست بنا شده است كه در قرن شانزدهم به عنوان كيمياگر و ستاره‌شناس شناخته مي‌شد. افسانه او در ابتدا به ‌صورت داستان‌هاي مردمي مطرح شد و سپس با انتشار كتابي به نام «تاريخچه تراژيك دكتر فاوست» در سال ۱۵۸۷ در آلمان، شكل مدون يافت. اين كتاب، سرآغازي بود براي بازآفريني‌هاي متعددي كه در قالب‌هاي ادبي و هنري شكل گرفت.

داستان فاوست در حول محور شخصيتي شكل مي‌گيرد كه به‌رغم داشتن دانش گسترده، از زندگي خود ناراضي است و به دنبال دستيابي به كمال و لذت بيشتر است. او پيماني با شيطان، غالبا به نام مفيستوفلس، مي‌بندد كه براساس آن روح خود را در ازاي دانش نامحدود و قدرت‌هاي فراطبيعي واگذار مي‌كند. باوجود دست‌يافتن به آرزوهايش، فاوست درنهايت با عواقب سنگين اخلاقي و روحي اين معامله مواجه مي‌شود.

افسانه فاوست بارها در ادبيات اروپا و جهان بازآفريني شده است و مشهورترين اين آثار، نمايشنامه دوجلدي فاوست اثر يوهان ولفگانگ فون گوته است. گوته با افزودن جنبه‌هاي فلسفي و روان‌شناختي به داستان اصلي، آن را به يكي از پيچيده‌ترين و عميق‌ترين آثار ادبي تبديل كرد. در اين نسخه، فاوست نه‌تنها نماينده انساني است كه به دنبال دانش است، بلكه نمادي از جست‌وجوي حقيقت مطلق و معناي زندگي به شمار مي‌آيد. علاوه بر گوته، نويسندگاني چون كريستوفر مارلو نيز به داستان فاوست پرداخته‌اند. مارلو در نمايشنامه «تاريخ تراژيك دكتر فاوست»، تاكيد بيشتري بر جنبه‌هاي مذهبي داستان دارد و آن را به نقدي بر حرص و طمع و نافرماني از اصول الهي تبديل مي‌كند.

اما در شاهنامه فردوسي نيز داستاني وجود دارد كه به معامله‌گري شخصي به نام ضحاك با اهريمن مي‌پردازد؛ اين داستان چنين آغاز مي‌گردد كه: در روزگاري كه جمشيد شاه ياد خدا را در دل خود كشت و فرِ ايزدي از او روي تافت در دشت‌هاي عربستان مردي زندگي مي‌كرد به نام مرداس؛ نيك‌مردي بود و به داد و دهش و بخشش شهره. مرداس را پسري بود ضحاك نام كه برخلاف پدر در دل كينه‌جو بود و به دنبال نام و شهرت؛ روزي اهرمن به چهره مردي خيرخواه بر او ظاهر شد و دل ضحاك جوان را به دست گرفت و به او گفت كه ابتدا بايد با من پيمان ببندي كه چيزي كه تو را گويم آن كني و من به تو رمزها و رازها گويم؛ ضحاك جوان هم با او به سوگندِ سختي پيمان بست؛ سپس ابليس بدسرشت ضحاك را گفت تا چون تو پهلواني در جهان هست چرا بايد فرد ديگري شاهي كند؟ پس بايد پدر سالخورده‌ات را بكشي تا كدخدايي به تو رسد. ضحاك به افسون اهريمن پدرش را كشت و تاج تازيان بر سر نهاد، چون ضحاك شاه تازيان شد اين‌بار اهريمن به شكل آشپز جوان و زيباروي به ضحاك ظاهر شد و خورش‌خانه ضحاك را به دست بگرفت و چون از خصايص غذاها آگاه بود در چهار روز به شاه چهار غذا داد كه بسيار لذيذ بود و خصلت‌هاي حيواني شاه را تقويت نمود و پس از چند روز به خدمت ضحاك رسيد و ضحاك از او پرسيد چه خواسته‌اي داري و گفت به پاس خدماتش تنها يك درخواست دارد كه شانه‌هاي پادشاه را ببوسد و تا چشم و صورتش متبرك شود! و بوسه زد بر شانه‌هاي ضحاك و در چشم پوشيدني ناپديد شد و چند لحظه بعد دو مار سياه از شانه‌هاي ضحاك بيرون آمدند، شاه سر آنها را بريد؛ اما باز آن دو چون دو شاخه‌ درخت روييدند، چاره‌اي يافت نشد پزشكان فراخواندند هيچ‌كدام از طبيبان دواي درد مارها را نيافتند؛ باز اهريمن خود به غالب پزشكي فرزانه در آورد و به درگاه ضحاك رفت و مارهاي رسته بر شانه ضحاك را بديد و گفت: اين مارها را دوا نباشد مگر به آنها خورشي دهي از مغز انسان تا آرام‌آرام از آن خورش بخورند و بميرند...

اين دو داستان هرچند در دو بستر فرهنگي و تاريخي متفاوت (اروپاي رنسانسي و ايران باستان) شكل‌گرفته‌اند، شباهت‌هاي عميقي در مضامين، ساختار روايي و كاركردهاي اسطوره‌اي - فلسفي دارند. هر دو داستان به بررسي موضوعاتي چون طمع انساني، پيمان با نيروهاي اهريمني، سقوط اخلاقي و پيامدهاي ناگزير انتخاب‌هاي فردي مي‌پردازند. يكي از بارزترين شباهت‌هاي اين دو داستان، محوريت مفهوم طمع انساني و ميل سيري‌ناپذير به قدرت و دانش است. در «دكتر فاوست»، شخصيت اصلي، يوهانس فاستوس، دانشمندي است كه از محدوديت‌هاي دانش بشري به ستوه آمده و براي دستيابي به قدرت و لذت‌هاي بي‌حد، پيماني با شيطان (مفيستوفليس) مي‌بندد. او در ازاي روح خود، ۲۴ سال قدرت و لذت دريافت مي‌كند، اما اين معامله او را به سوي نابودي اخلاقي و معنوي سوق مي‌دهد. به همين ترتيب، ضحاك در شاهنامه، شاهي است كه تحت‌تاثير وسوسه‌هاي ابليس، ابتدا پدر خود را مي‌كشد تا به تخت شاهي برسد و سپس با پذيرش بوسه‌هاي ابليس بر شانه‌هايش، به موجودي اهريمني تبديل مي‌شود كه براي حفظ قدرت خود، مغز جوانان را قرباني مي‌كند.

اين شباهت در مضمون طمع، ريشه در يك پرسش بنيادين فلسفي دارد: آيا انسان مي‌تواند با ناديده‌گرفتن مرزهاي اخلاقي و الهي، به سعادت يا كمال دست يابد؟ هر دو شخصيت، فاست و ضحاك، به دليل ناتواني در واپايش اميال خود، به دام نيرويي اهريمني مي‌افتند كه در ابتدا به نظر خيرخواه مي‌آيد، اما درنهايت به نابودي آنها منجر مي‌شود. اين موضوع با نظريه‌هاي روان‌شناختي يونگ درباره «سايه» (Shadow) نيز قابل‌تحليل است؛ سايه‌اي كه در هر دو شخصيت به شكل ميل به قدرت و خودپرستي نمود مي‌يابد و آنها را به ورطه خود ويرانگري مي‌كشاند.

از منظر فلسفي، هر دو داستان به‌نقد اومانيسم افراطي و اعتماد بيش از حد به عقل و اراده انساني مي‌پردازند. فاوست، به عنوان نمادي از انسان رنسانسي، به توانايي‌هاي عقلاني خود مغرور است و گمان مي‌كند مي‌تواند با دانش، بر سرنوشت خود مسلط شود. ضحاك نيز، در چارچوب اسطوره‌هاي ايراني، با پذيرش وسوسه ابليس، خود را از نظم كيهاني جدا مي‌كند و به نيروي اهريمني وابسته مي‌شود. اين نقد مشترك به ما يادآوري مي‌كند كه هر دو فرهنگ، چه در اروپاي مسيحي و چه در ايران زرتشتي، خطر خودمحوري و جدايي از اصول اخلاقي را به عنوان منشا فساد و سقوط مي‌ديدند. از منظر ساختاري، هر دو داستان از الگويي مشابه پيروي مي‌كنند كه مي‌توان آن را در سه مرحله پيمان، آزمون و مجازات خلاصه كرد. اين الگو كه در بسياري از روايت‌هاي اسطوره‌اي و تراژيك ديده مي‌شود، در هر دو اثر به شكلي منسجم به‌كاررفته است.

پيمان: در «دكتر فاوست»، فاستوس با امضاي قرارداد با خون خود، روحش را به مفيستوفليس مي‌سپارد. اين لحظه، نقطه عطفي است كه او را از يك دانشمند كنجكاو به يك تراژيك تبديل مي‌كند. در داستان ضحاك، پيمان با ابليس زماني شكل مي‌گيرد كه ضحاك مي‌پذيرد خون پدرش را بريزد. هر دو پيمان، به‌ظاهر وعده قدرت و لذت مي‌دهند، اما در واقع، بندهايي هستند كه قهرمانان را به سوي نابودي مي‌كشانند.

آزمون: پس از پيمان، هر دو شخصيت با آزمون‌هايي مواجه مي‌شوند كه توانايي آنها در مقاومت در برابر وسوسه يا بازگشت به مسير درست را مي‌سنجد. فاستوس بارها فرصت توبه دارد، اما هر بار به دليل غرور يا ترس، از آن روي برمي‌گرداند. در شاهنامه، ضحاك نيز با مقاومت مردم و قيام كاوه و فريدون مواجه مي‌شود، اما به ‌جاي اصلاح، به ستمگري ادامه مي‌دهد. اين آزمون‌ها نشان‌دهنده عمق سقوط اخلاقي هر دو شخصيت هستند و بر تراژيك بودن سرنوشت آنها تاكيد مي‌كنند.

مجازات: پايان هر دو داستان با مجازاتي دراماتيك همراه است. فاستوس در صحنه‌اي هولناك، توسط شياطين به سوي جهنم كشيده مي‌شود، درحالي كه ضحاك توسط فريدون دستگير و در كوه دماوند به بند كشيده مي‌شود. اين مجازات‌ها در هر دو فرهنگ به عنوان تجلي عدالت الهي يا كيهاني تلقي مي‌شوند.

اين ساختار سه‌گانه كه شباهت زيادي به الگوي «سفر قهرمان» جوزف كمبل دارد، نشان‌دهنده پيوند عميق اين دو روايت با سنت‌هاي اسطوره‌اي است. هرچند جزييات فرهنگي متفاوت است، هسته مركزي داستان‌ها يكسان است: انساني كه با انتخاب نادرست، از مسير خير جدا مي‌شود و به سوي نابودي مي‌رود. از منظر نمادين، هر دو داستان از شخصيت‌هاي اهريمني (مفيستوفليس و ابليس) به عنوان تجلي نيروهاي شر استفاده مي‌كنند كه انسان را وسوسه مي‌كنند. مفيستوفليس در «دكتر فاوست» مي‌تواند نمادي از شك و غرور دروني فاستوس باشد، درحالي كه ابليس در داستان ضحاك، تجلي طمع و خود‌پرستي اوست. اين نمادگرايي، با نظريه‌هاي فرويد درباره نهاد و تمايلات سركوب‌شده نيز همخواني دارد. علاوه بر اين، هر دو داستان از نمادهاي فيزيكي براي نشان ‌دادن فساد دروني استفاده مي‌كنند. در «دكتر فاوست»، خون فاستوس كه براي امضاي قرارداد به كار مي‌رود، نمادي از قرباني‌كردن روح اوست. در داستان ضحاك، كشتن و ريختن خون پدرش نمادي از فساد و اهريمني شدن او هستند. اين نمادها، پيوند عميقي با مفهوم «خود ويرانگري» دارند و نشان مي‌دهند كه شر، بيش از آنكه از بيرون تحميل شود، از درون انسان سرچشمه مي‌گيرد. هر دو داستان فراتر از بستر فرهنگي خود، به پرسش‌هاي جهاني درباره طبيعت انسان، آزادي اراده و مسووليت اخلاقي مي‌پردازند. شباهت‌هاي داستان «دكتر فاوست» و «ضحاك» نه‌تنها در مضامين مشترك مانند طمع، قدرت و سقوط، بلكه در ساختار روايي و نمادگرايي آنها نيز آشكار است. هر دو روايت، با بهره‌گيري از الگوهاي اسطوره‌اي و تراژيك، به بررسي پيچيدگي‌هاي روانِ انسان و پيامدهاي انتخاب‌هاي او مي‌پردازند. اين شباهت‌ها نشان‌دهنده پيوند عميق فرهنگ‌هاي بشري در مواجهه با پرسش‌هاي بنيادين وجودي است. باوجود تفاوت‌هاي ظاهري، فاوست و ضحاك هر دو آينه‌هايي هستند كه ضعف‌ها، اميال و سرنوشت تراژيك انسان را در برابر چشمان ما قرار مي‌دهند. اين تحليل تطبيقي، نه‌تنها ارزش ادبي اين دو اثر را برجسته مي‌كند، بلكه بر اهميت مطالعه تطبيقي ادبيات در درك تجربه جهاني انسان تاكيد مي‌ورزد.

در پاسخ به اين پرسش كه باتوجه به حجم بالاي شباهت ميان اين دو داستان آيا مي‌توان انديشيد كه داستان ضحاك بر داستان دكتر فاوست اثر نهاده باشد بايد گفت: فاصله زماني و جغرافيايي بين اين دو اثر، احتمال تاثير مستقيم را كاهش مي‌دهد. با اين ‌حال در قرون ‌وسطي و اوايل رنسانس، تبادل فرهنگي بين شرق و غرب از طريق مسيرهاي تجاري (مانند جاده ابريشم)، جنگ‌هاي صليبي و ترجمه متون يوناني و عربي به لاتين وجود داشت. متون ايراني، به ‌ويژه شاهنامه تا قرن هفدهم به ‌صورت گسترده در اروپا شناخته ‌شده نبودند، اما برخي داستان‌هاي اسطوره‌اي شرقي از طريق روايت‌هاي شفاهي يا واسطه‌هاي عربي و بيزانسي به غرب راه‌ يافته بودند. براي مثال، داستان‌هايي درباره پيمان با موجودات اهريمني در فرهنگ‌هاي خاورميانه‌اي رايج بودند و ممكن بود از طريق متون عبري يا عربي به اروپا منتقل شده باشند؛ اما هيچ سند تاريخي مشخصي وجود ندارد كه نشان دهد مارلو به ‌طور مستقيم با شاهنامه يا داستان ضحاك آشنا بوده است؛ اما شباهت‌هاي بين ضحاك و فاوست (پيمان با نيروي اهريمني، سقوط اخلاقي و مجازات نهايي) ممكن است به دليل وجود الگوهاي اسطوره‌اي جهاني باشد تا تاثير مستقيم. مفهوم «پيمان با شيطان» در فرهنگ‌هاي مختلف، ازجمله در اساطير ايراني (ابليس)، مسيحي (لوسيفر) و حتي يوناني (پرومتئوس و نقض قوانين الهي) ديده مي‌شود. اين الگو كه جوزف كمبل آن را بخشي از «سفر قهرمان» يا «تراژدي سقوط» مي‌داند، ريشه در تجربه‌هاي مشترك بشري دارد. در داستان ضحاك، ابليس به عنوان وسوسه‌گر، نقشي مشابه مفيستوفليس در «دكتر فاوست» ايفا مي‌كند. هر دو شخصيت با وعده قدرت، قهرمان را به سوي فساد مي‌كشانند. بااين‌حال، اين شباهت‌ها مي‌توانند نتيجه همگرايي فرهنگي (convergence) باشند، نه الزاما تاثير مستقيم. هر دو روايت از كهن‌الگوهاي مشتركي مانند طمع، غرور و عدالت كيهاني بهره مي‌برند كه در فرهنگ‌هاي مختلف به اشكال متفاوت ظاهر مي‌شوند. گرچه تاثير مستقيم بعيد به نظر مي‌رسد، احتمال تاثير غيرمستقيم از طريق سنت‌هاي اسطوره‌اي خاورميانه‌اي قابل‌بررسي است. در قرون ‌وسطي، متون عرفاني و كيمياگري اسلامي كه گاه از فرهنگ ايراني تاثيرپذيرفته بودند، به اروپا راه يافتند. اين متون گاهي شامل داستان‌هايي درباره جادو، دانش ممنوعه و موجودات اهريمني بودند كه ممكن است بر افسانه فاوست تاثير گذاشته باشند. براي مثال، داستان‌هاي مربوط به سليمان نبي و پيمان با اجنه در متون يهودي‌-‌اسلامي كه در اروپا نيز شناخته ‌شده بودند، مي‌توانند حلقه واسطه‌اي بين اساطير شرقي و روايت‌هاي غربي باشند. علاوه بر اين، مفهوم «دانش ممنوعه» كه در داستان فاوست محوري است، در فرهنگ ايراني نيز ديده مي‌شود (مانند داستان جمشيد و غرور او). اين مضمون كه در اساطير بين‌النهريني و عبري نيز رايج بود، ممكن است از طريق متون ديني يا فلسفي به اروپا رسيده باشد. با اين ‌حال، اين تاثيرات بيشتر در سطح كلي و غيرمستقيم هستند و نمي‌توان آنها را به داستان خاص ضحاك محدود كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون