در حاشيه نمايشگاه سي و ششم
ماهرخ ابراهيمپور
روي ظرف بستهبندي غذا نوشته [...]، من فكر ميكنم اشتباهي پيش آمده اين غذا نميتواند براي شركت [...] باشد، چون اصلا غذاي خوبي نيست، اما فكر كنم كجدار و مريز بايد با آن كنار آمد، اما حيف برند [...] كه در نمايشگاه همراه خوبي نيست. فكرم را از اين دغدغه فرار ميدهم به سمت غرفه وزارت خارجه كه دو ساعت و اندي منتظر پايان برنامه رونمايي از دو كتاب عباس ملكي، استاد دانشگاه صنعتي شريف هستم كه كاظم جلالي، سفير ايران در روسيه عزم كرده پنج سال حضورش را در اين كشور شرح دهد و ما را از آن روسيهاي كه ميشناسيم به سمت روسيهاي ببرد كه بايد بشناسيم. اما چه ميشود كرد كه ذهن اغلب ايرانياني كه سني از آنها گذشته هنوز درگير ايران و روس است و كمتر دوست دارند سر از لاك بردارند و روسيه جديد سفير ما را ببينند. از غرفه وزارت خارجه با تني رنجور و خسته به همراه الهه كولايي، استاد دانشگاه تهران و جهانگير كرمي، استاد مطالعات جهان دانشگاه تهران خارج ميشويم و درباره شعار نمايشگاه تهران؛ «بخوانيم براي ايران» بحث ميكنيم. از ايران و هويت ملي و نمايشگاهي كه ميتواند با تابلوهاي تبليغاتي خوب و در جاي درست نسل جوان را كنجكاو كند كه چرا براي ايران بايد خواند؟ از كنار چند تن از دوستان رد ميشوم و كنجكاو پچپچهاي آنها سر و گوشي آب ميدهم؛ بحث درباره چند كتاب مطرح است و مترجماني كه هر كدام دستي در ترجمه داشتند و حالا بحث بر سر آن است كه كدام ترجمه بهتر است و من در كناري سعي ميكنم از دلايل خوب يا بد بودن ترجمهها مطلع شوم. سري به نشر نيلوفر ميزنم و جوياي مجموعه نامههاي سيمين دانشور و جلال آل احمد به كوشش مسعود جعفريجزي ميشوم اما جز جلد نخست بقيه ناياب است. نااميد سري به فضاي مجازي ميزنم تا شايد در آنجا مجموعه كامل آن را پيدا كنم، در صفحه ايران كتاب هم به در بسته ميخورم. جالب اينكه ايران كتاب نام مسعود جعفريجزي را به عنوان مترجم كتاب ثبت كرده است. به ساعت نگاه ميكنم ساعت20 و نمايشگاه از جمعيت خالي شده، شنبه شلوغ و پرمشغلهاي بود و ابر و مه و باد و فلك دست به دست هم دادند تا شنبه نمايشگاه كتاب روز كسالتباري نباشد.