نگاهی انتقادی به جامعهشناسی عرفگرا
مهدی نوریان
هر یک از نقدهایی که اینجا مطرح میشود نیازمند شرح و بسط مفصلتری است که به جهت ضیق فضای نوشتاری، صرفا در حد اشاره از آنها عبور میکنم. این را هم همینجا بگویم که این یادداشتِ انتقادی با اندیشه جامعهشناختیِ مَهدی سلیمانیه عزیز در مقام یکی از کارورزان این حوزه در میافتد و ارتباطی با شخص ایشان ندارد. مَهدی سلیمانیه از دوستان خوب من است و برای شخص ایشان احترام زیادی قائلم و از او آموختهام. جامعه و عرف یکی نیستند و نمیتوان آنها را کنار هم قرار داد. ضرورتا آنچه در عرف میگذرد قابلدفاع نیست! کلاسیکهای جامعهشناسی به ما آموختهاند که وقتی پیوستگیهای میان اعضای «جامعه» بعضا برمبنای سطحیترین غرایز شکل میگیرد، صحبت از این مفهوم خیلی سخت است! این ایده که تمام نبردها و نزاعهای بر سرِ قدرت فقط در حکومت وجود دارد و عرف از آن عاری است، خیال خامی بیش نیست و برآمده از این ایده است که قدرتْ متمرکز است نه منتشر و متکثر؛ دیدگاهی که میکروفیزیکِ قدرت را نادیده میانگارد.
وبسایت «گنجور» اگر تلاشی کرده این تلاش در راستای حفظ زبان و ادبیات فارسی بوده است، نه آنطور که گفته شده حفظ «زبان و ادبیات این جامعه»؛ این خطایی است برآمده از ذهنی مرکزگرا. ایرانیان جز فارسی به زبانهای دیگری نیز سخن میگویند. مهم است که این دستکم از سوی یک جامعهشناس محترم شمرده شود.
ستایش کورکورانه از تکنولوژی یعنی چشم بستن بر سیطره یافتن نظارت شدیدی که نظام نولیبرالیستی بر انسان در سراسر جهان، ازجمله ایران اعمال میکند؛ یعنی چشم بستن بر تولید سوژه-منقادهایی که از خلال همین نظارت ممکن میشوند؛ یعنی چشم بستن بر نابودی و مرگ خلاقیت انسانی؛ صرف اینکه نسل جوان با تکنولوژی آشنایند و بهتر است بگوییم در آن غرقهاند، نکته قابل ستایشی نیست.
گفته شده که «جامعه مدنی بهرغم تمام فشارها و محدودیتها» دارد کار خود را دغدغهمندانه انجام میدهد تا از حقوق مهاجرین دفاع کند و وضعیت کودکان کار را بهبود ببخشد، اما اینجا انرژیهای روانی رایج در همین جامعه که خلاف این گفتار کار میکنند و اتفاقا بعضا نهادینه هم شدهاند و مستقل از حکومت هم هستند و بخشی از همین جامعه مدنیاند، نادیده انگاشته میشوند. نگاهمان به جامعه مدنی را باید تغییر دهیم؛ به قول گرامشی، جامعه مدنی وقتی آلوده به سلطه میشود باید نقد شود. جامعه مدنی که اغلب به عنوان سپهری برای مشارکت دموکراتیک ارگانیک پنداشته میشود، ممکن است سازوکار تقویت و بازتولید هژمونی سلطه را ایفا کند.
صحبت از صندوقهای قرضالحسنه خانوادگی و دوستانه برای اینکه آدمها زیر فشار اقتصادی «له» نشوند هم شبیه به شوخی است. بخش زیادی از این صندوقها میان طبقه متوسط تاسیس شده و اکثرا خرج «اتینا» میشود. در کنارش هم ماهیان سفرههای رنگینی پخش میشود و چشم و همچشمیهایي در آن در جریان است. اینکه تصور کنیم امور ساختمانها به طور «خودجوش» انجام میشود و مدیر ساختمان به صورتی «دموکراتیک و با رایگیری» انتخاب میشود و شفافیت هزینهها در ساختمانها جاری است نیز اصطلاحا از «آن» حرفهاست. با رجوع به شوراهای حل اختلاف درخواهیم یافت که ساختمانها آنطور که گفته شده شباهتی به «پارلمانهای کوچک» ندارند. وقتی یک جامعهشناس میگوید: «مخاطب قرار دادن مسوولان و نصیحت ایشان» کار عبثی است، یعنی از تحلیل مناسبات عاجز مانده؛ عجزی که برآمده از باور به دوگانه جعلیِ مردم و حاکمیت است. ماجرا ساده است: دوگانهای میسازیم و از یک طرف دفاع میکنیم و بر دیگری میشوریم، غافل از اینکه «ما» در یک «کل» زندگی میکنیم که محصول «نسبت» میان اجزاست؛ این «کل» جامعه است! این را زیمل بزرگ به ما آموخت! درواقع جامعه خودِ آن روابط است نه ظرفی که مظروفش انسانهایند! جامعهشناس باید به تحلیل و واکاوی و نقدِ آن نسبتها و مناسبات بپردازد نه اینکه گرفتار بخشی از این اجزا شود، چراکه از فهم کل باز میمانَد.
اجازه دهید با ذکر یک مثال مساله را روشنتر کنم: صفحه سفید/روشنی را در نظر بگیرید، با تمام نقاطش. فرض کنید سیاهی/تاریکی ذیل منطق و با مناسباتی خاص، دارد بر روشناییهای این صفحه غلبه میکند و چیره میشود؛ یعنی مناسباتی حاکم است که دارد روشنایی را از این صفحه یا صحنه میگیرد و میرباید. حالا شرایطی وجود دارد که بخش زیادی از این روشناییها ذیل این مناسبات به تاریکی گراییدهاند. الان به نظر شما وظیفه یک روشنفکر یا جامعهشناس (صفحهشناس) چیست؟ چه رسالتی برعهده دارد؟ اینکه مناسبات سیاهیافزا را فاش کند و با نگرشی انتقادی موانع احتمالیِ فهم نقطهها از این مناسبات را از جلوی راه بردارد و نشان دهد که چطور این مناسبات (که بخشی از آن نقاط از آن منتفع میشوند) روشناییها را به تاریکی تبدیل میکند؟ وظیفهاش این است یا اینکه تمام وقت خود را به ستایش از روشناییها بگذراند و مدام تلاش کند چشم خویش را روی این منطق سیاهیافزایِ حاکم بر این صفحه ببندد؟! به نظر میرسد، مشکل از فقدان نوعی نگاه نسبتمند است که مناسبات توجه میکند. ما از یکسو گرفتار نوعی سیاهنمایی (توجه صرف به نقاط تاریک) و از سوی دیگر گرفتار نوعی سفیدشویی (توجه صرف به اندک نقاط روشنِ باقیمانده روی صفحه) هستیم! منطق این نوع جامعهشناسی را میتوان با منطق آنچه چند سال پیش تحت عنوان «قانون جذب» رواج یافته بود یکی انگاشت: به چیزهای خوب فکر کن تا چیزهای خوب بهسراغت بیایند؛ همان مثبتاندیشیِ رایج در روانشناسیهای زرد امروز؛ معرفتی ناکارآمد و اتفاقا مضر و دورافتاده از واقعیت اجتماعی که در موقعیتی گلخانهای که برای خودش ایجاد کرده است، زیست میکند!