روايت دوازدهم: دومين شاه قاجار
مرتضي ميرحسيني
مرگ وليعهد برايش سنگين بود. پس از آن زياد عمر نكرد و چند ماه بعد، در سفر به ايالتهاي جنوبي بيمار و زمينگير شد. كموبيش از آنچه در ذهن چندتايي از پسرانش ميگذشت، خبر داشت ميدانست كه آنان - حتي بعد از اعلام رسمي نام وليعهد جديد - به جانشينياش فكر ميكنند. ميدانست كه هرگز با وليعهدي محمدميرزا كنار نميآيند و هر چه دارند براي كنار زدنش به كار ميبندند. ميكوشيد به روشي راضي يا مطيعشان كند، اما فرصتش را پيدا نكرد. در آخرين سفر، راهي فارس بود. از كاشان جلوتر نرفت. آنجا يكي از پسرانش را - كه مقيم شيراز بود و از پرداخت ماليات مقرر طفره ميرفت - به حضور پذيرفت. صحبتشان بد پيش رفت. آزرده شد. پسر را براي تنبيه به زندان انداخت. همان شب بيمارياش شدت گرفت. اما بعد، كمي بهتر شد. چند شبي را با زنانش در «تالار پرعرض و طولي كه ديوارهاي آن به مجالس عيش شاه منقش بود»، خلوت كرد. سپس به اصفهان رفت. همانجا از پا افتاد (آبان 1213 خورشيدي) . جنازهاش را به قم بردند و در مقبرهاي كه از مدتي پيش ساخته بود، دفن كردند. زرينكوب مينويسد: «هنگام وفات شصتوشش سال از عمرش ميگذشت و سيوهفت سال سلطنت كرده بود. زندگي پرماجرا، اما مهمل و توخالي جهانباني كه متملقان و شاعران عصر او را به مثابه يك محمود غزنوي و يك سنجر سلجوقي ديگر ستايش ميكردند، مثل زندگي همانها تقريبا بيهيچ نام نيكي به پايان رسيد. حرمسراي وسيع او كه تعداد زنانش بنا بر مشهور روي هم رفته بر يكهزار زن بالغ ميشد با جمع فرزندان و نوادگانش به دو هزار تن ميرسيد كه بسياري از آنها در ايام حيات او مرده بودند و به هر حال در هنگام وفات، بر وفق قولي كه ظاهرا خالي از مبالغه نيست هفتصد زن، سيصد فرزند از دختر و پسر و قريب دو هزار تن نواده داشت (و به خاطر كثرت اولاد او را به تعريض آدم ثاني خواندهاند). اينكه پسرش عباسميرزا بيش از بيست پسر داشت و شيخالملوك كيومرث ميرزا، پسر ديگرش بالغ بر شصت پسر داشت، نشان ميدهد كه مبالغه دراين گونه ارقام چندان زياد نيست.» هر چند در قياس با شاهان صفوي كه قاجارها مدعي جانشينيشان بودند، شاه بهتر يا بدتري نبود، اما در تاريخ ما به نيكي از او ياد نميكنند. در سالهاي طولاني پادشاهياش با بحرانها و مشكلات بسياري مواجه شد و از برخي از اين بحرانها و مشكلات به سلامت گذشت. اما بخشي از آنچه آقامحمدخان برايش به ارث گذاشته بود به باد داد و در جنگ و در صلح، چند شكست بزرگ را پذيرفت. در پايان نيز تصويري از يك بازنده، از فرمانروايي عياش و ناكام از او در ذهنها ثبت و ماندگار شد (مخبرالسلطنه هدايت چند دهه بعد از مرگ فتحعليشاه، با اشاره به لذتجوييهاي بيحد اين شاه نوشت: «غريب است كه انسان چنان مغلوب شهوت شود كه قبايح اعمال را نداند.») تقريبا در تمام دوران سلطنتش در محاصره روسها و انگليسيها كه يكي از شمال پيش ميآمد و ديگري در جنوب لانه كرده بود، دستوپا زد و كوشيد تاج و تخت و نيز كشور را از خطرات و توطئههاي آنان حفظ كند. اما سياستي كه در پيش گرفت و دستوراتي كه داد جز به ناكامي - گاهي ناكاميهاي بزرگ - منتهي نشد. البته برخيها ميگويند بايد كارنامهاش را در چارچوب تنگناهاي زمانه سنجيد، چون او حتي در بهترين سالهاي فرمانروايياش - چه در جنگ و چه در سياست - هميشه انتخابهاي محدودي داشت. اما اين گفته كه گفته نادرستي هم نيست، باز آن تصوير، تصوير شاه بازنده و عياشي را كه تقريبا هميشه از جريان حوادث عقب بود، تغيير نميدهد، حتي مخدوشش نميكند.