• 1404 چهارشنبه 10 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6031 -
  • 1404 چهارشنبه 10 ارديبهشت

مدهوشِ كلماتِ باهوش

اميد مافي

در عصر خنك ربيع و در سايه‌سار نيمكتي قديمي، او لابد تنها كسي بود كه دور از كپشن‌ها و استوري‌ها، به ورق زدن دنيا دل خوش كرده بود؛ نه با لمس بي‌پايان سرانگشتانش بر شيشه‌هاي سرد، كه با لمس كاغذ روزنامه و استشمام بوي مسحور و مستورِ جوهر! 
 زمان در برابر عاقله مردي شكيباتر از چنارهاي بوستانِ بالاي شهر با احترام و امتنان ايستاده بود و جهانِ ديجيتال با ابروان درهم كشيده از كنارش گذر كرده و غر زده بود. مرد صفحات روزنامه را ورق مي‌زد، بي‌آنكه اضطرابِ ديدن و ديده شدن در تنگي سينه‌اش بيداد كند. چشمانش خط به خط پيش مي‌رفتند و سطرها را برانداز مي‌كردند. گاهي در تيتري، ليدي، سوتيتري، چيزي مكث مي‌كرد، گلخندي مي‌زد و غرق تماشا به كارش ادامه مي‌داد. براي او روزنامه فقط جريده نبود، بل دريچه‌اي بود دلگشا به جهاني كه هنوز مي‌شد دركش كرد، لمسش كرد و با تمام رنج‌هاي بغرنج دمي با آن همذات‌پنداري نمود.
همان جا، همان لحظه در سايه‌سار نيمكت پير پر بود از آدم‌هايي كه چشمانشان به صفحاتي دوخته شده بود كه پايان كابوس‌وار اتفاقات كبود را اعلام نمي‌كردند... در مدار مردي با بناگوش‌هاي برفي اما گيتي آرام بود. آرامستاني كه در آن خبر، عميق‌تر از يك تيترِ زردِ گذرا جلوه مي‌كرد و عكس‌ها بي‌فيلتر و بي‌سرخاب واقعي‌تر به نظر مي‌رسيدند. 
به گمانم آن مرد آخرين بازمانده نسلي بود كه هنوز به ضرس قاطع باور دارد دور از آشوب دنيا گاهي بايد نشست، روزنامه‌اي را در دست گرفت و خواند و مدهوش كلماتِ باهوش شد، بي‌آنكه لايك و كامنتي در كار باشد و اكتي خاص وايرال گردد. نسلي كه در غلغله كف و هورا خوب مي‌داند سكوت سرشار از ناگفته‌هاست و حقيقت را بايد آرام و بي‌صدا هضم كرد، نه لمس! 
غروب شده بود.كلاغ‌ها پارك را روي سرشان گرفته بودند. پارك در همهمه روح خراش آدم‌ها و صفحاتِ نوراني گوشي‌هايشان غوطه‌ور شده بود. مرد با بناگوش برفي هنوز همان جا بود، با روزنامه‌اش، با سكوتِ معنادارش، با انتخابِ عجيبِ بودن در جهاني كه ديگر كسي در آن حضورِ واقعي ندارد و مجازستان هوش و حواس را از سرها پرانده است. ساعتي بعد وقتي پارك خالي شد، مرد روزنامه را تا زد، روي نيمكت گذاشت و رفت. شايد براي خواننده بعدي. براي يكي كه مثل خودش از قيل و قال دنياي ديجيتال دل بريده باشد. او قدم‌زنان رفت در عرصاتي كه اندرويدها و آيفون‌ها نور مي‌پاشيدند بر مسيرش؛ مسيري منتهي شده به خياباني هيز و هزاررنگ!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون