بوشهر صميمي
سيد حسن اسلامي اردكاني
با دعوت دانشگاه خليجفارس و با ميزباني آقايان تميمي و جمالي، به بوشهر رفتم و فرصتي كوتاه دست داد تا زيباييهاي طبيعي و معنوي اين شهر را دوباره ببينم. صميمت مردم آن خطه بر زيبايي محيط افزوده بود. ديدار همكاران دانشگاهي آن برايم ارزنده بود. اين شهر برايم يادآور قهرماناني چون رييسعلي دلواري و نويسندگاني چون صادق چوبك، با «تنگسير» و رسول پرويزي، با آن «شلوارهاي وصلهدار» است. شعر درخشان منوچهر آتشي با آن آغاز نيرومند «اسب سپيد وحشي، بر آخور ايستاده گرانسر، انديشناك سينه مفلوك دشتهاست»، همچنان در ذهنم تكرار ميشد. در بخش قديمي شهر و پشت بازار گويي «زارمحمد» (مخفف زائر محمد) اسلحه برگرفته بود و ميخواست حقش را بستاند و آرام آرام به شيرمحمد تبديل شود. همه اين خاطرات با يك ديدار كوتاه زنده شدند.
در اين فصل نه نشاني از ريزگردها بود و نه شرجي دريا. هواي معتدل و نسيم خنك آشكارا سخن از بهاري زيبا ميگفتند.
درست برخلاف اكثر نقاط درياچه خزر، درياي خليج فارس در اينجا بسيار تميز بود و كمتر نشاني از زباله و آلودگيهاي كنار دريا ديده ميشد، گرچه ديدن لوله فاضلابي كه به خليج باز ميشد، گوياي واقعيت تلخي بود. با اين حال، در مجموع دريا تميز و شفاف بود و ديدن فرورفتن خورشيد در آن يكي از لحظات اوج معنوي هر كسي ميتوانست باشد. شهر در مجموع آرام بود، نه ترافيكي در كار بود و نه صداي بوقهاي مكرر و گوشخراش.
ديدن پرندههاي دريايي با نام محلي شالو، لطفي ديگر داشت. دو جوان آمده بودند كنار دريا و ضايعات مرغ آورده بودند و براي اين پرندگان ميريختند، پرندگان براي به دست آوردن غذا باهم دوستانه دعوا ميكردند و طعمه از منقار يكديگر ميربودند؛ چنان منظره بديعي پديد آمده بود كه دوست داشتم زمان متوقف شود. حركت زيباي اين جوانان كه با آرامش به پرندگان غذا ميدادند و از كارشان عميقا رضايت داشتند، بسيار زيبا بود و نويدبخش توجهي تازه به حيات ديگر زندگان.
اين حس خوشايند با ديدن پرندگان محبوس در قفس باغ پرندگان تلخ شد. اين پرندگان گويي پس از تلاش بسيار براي رهايي، تن به تسليم داده و در حال چرت زدن بودند. هر چه پرندگان بزرگتر بودند، تحركشان كمتر و خوابآلودگيشان بيشتر بود تا جايي كه يك لاشخور چنان بيحركت بود كه گويي خشكش كردهاند. احتمالا تنها موجودات شاد آنجا موشهاي كوچكي بودند كه آزادانه وارد قفسها ميشدند و از دانههاي موجود در آنجا سهمخواهي ميكردند! آنها بيپروا در كف قفس ميچرخيدند و هرگاه ميخواستند در زمين ناپديد ميشدند و شايد به پرندگان يادآوري ميكردند كه آنها زنداني هستند. اميدوارم در سفر آينده به جاي اين قفسها شاهد فضا و مناظر زيباتري باشم.
درياي توفاني شب، يادآور داستانهاي صادق چوبك و رنج قايقراناني بود كه نميدانستند آيا سالم به خانه باز ميگردند يا نه. بازار مخروبه شهر كه متعلق به دوره قاجار است، زماني قطب اقتصادي اين منطقه به شمار ميرفت و حتي كشورهايي اروپايي، از جمله آلمان، در آن نمايندگي داشتند. اين مخروبه به روشني ميگفت كه موفقيت گذشته يا حال دليلي براي موفقيت آينده نيست! و همواره بايد كوشيد.
بوشهر از اولين مراكزي است كه داراي صنعت چاپ و نشريات مدرني چون روزنامه «مظفري»، «خليج ايران»، و «نداي جنوب» شد. اما الان متناسب با آن پيشينه پيش نميرود و نيازمند كاري درخور است.