مسابقه مچاندازي در تاريكخانه
شهرام شهيدي
دعوا از آنجا شروع شد كه قرار شد موسيو شيطان و عمو حسام با هم مسابقه مچ اندازي بدهند و خودمانيترش مچ هم را بخوابانند. يعني قبلش بايد ميگفتم از بس سر زور و بازو كلكل كردند بالاخره قرار شد مچ بيندازند و بازنده ناهار بدهد. يك ميز بزرگ گذاشتند وسط تاريكخانه و دو صندلي روبهروي هم. اما تا خواستند مچ بيندازند عمو حسام گفت خانم باجي و مادموازل ناتو بايد تاريكخانه را ترك كنند. خانم باجي گفت: بله؟ نفهميدم؟ روزي كه اين جا موس موس دنبال كار ميگشتي من بهت كار دادم، حالا از تاريكخانه خودم مياندازيام بيرون ؟ عمو حسام گفت: من نمياندازم بيرون. قانون اين را ميگويد. خانم باجي پرسيد: قانون چه ميگويد كه ما خبر نداريم ؟ عموحسام گفت: قانون تاكيد دارد حضور زنان براي تماشاي مسابقات ورزشي مردان ممنوع است. مادموازل ناتو پريد تو حرفش و گفت: خانم باجي شما اين جا مردي ميبيني ؟ خانمباجي گفت: حقا كه عمو سامي. عموحسام گفت: حسام هستم. خانمباجي گفت: همون عموسامي. براي همين هم ديوار بياعتمادي بين من و تو حتي از ديوار حاشا هم بلندتره. بلند شو، بلند شو اينجا نشين. از سر ميز پاشو برو بيرون تاريكخانه. اين جا مچ انداختن قدغنه. يارو را تو ده راه نميدادن سراغ خانه كدخدا را ميگرفت.
نگران نباشيد. خانم باجي با رعايت شؤونات و جهت جلوگيري از هرگونه شائبهاي بدون دخالت دست گوش عموحسام را گرفت و از تاريكخانه پرت كرد بيرون. بعد با صداي بلند طوري كه همه كسبه بشنوند گفت: حالا اينقدر مسابقه بده تا... صداي ناشناسي گفت: مسابقه دانت پاره شود. مادموازل ناتو گفت: خدا خير بدهد آن مردي كه لولو را در ادبيات سياسي باب كرد. با گفتن جمله تاريخي قطعنامه دان يك حجم وسيعي به ظرفيت زبان و ادبيات فارسي اضافه كرد و چقدر واژه معادل بر اساس آن حرف ساخته شد. عمو حسام از پشت در گفت: خب اون موسيو را هم پرت كنيد بيرون مسابقهمان را بدهيم. موسيو شيطان لبخندي زد و گفت: شما برو ناهارت را بخر. من برنده شدم. عموحسام گفت: چي چي را برنده شدي؟ موسيو شيطان گفت: شما زمين مسابقه را ترك كردي و طبق قانون سه بر صفر باختي. خانمباجي گفت: اي قربون اين قوانين ورزشي. تا نيم ساعت ديگه چلوكباب سلطاني رو ميزم باشهها عموسام. عموحسام درحالي كه ميرفت غذا بگيرد زير لب ميگفت: هرچه ميكشم از دست اين قوانين ورزشي است.