• 1404 پنج‌شنبه 15 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3215 -
  • 1394 پنج‌شنبه 20 فروردين

با آويني در غربت زيسته‌ام

رضا داوري اردكاني

من و شهيد عزيز آويني يكديگر را نمي‌ديديم يا بسيار كم مي‌ديديم. اما با هم بسيار دوست بوديم. دوستاني كه يكديگر را نمي‌بينند ظاهرا دوستان عجيبي هستند؛ ولي دوستي ما عجيب نبود. دوستي حقيقي و يك‌رنگي و هم‌جهتي بود. نمي‌دانم اگر از او وجه اين دوستي را مي‌پرسيدند چه جواب مي‌داد؛ اما پس از آنكه آويني به فوز شهادت رسيد، من داغ آتشي در دل خود احساس كردم و دانستم كه دوستي ما چيزي بيش از دوستي‌هاي رسمي بوده است. ما كه يكديگر را نمي‌ديديم از كجا دوست شده بوديم؟
من از جنس او نبودم كه بگويم:
ذره ذره كاندر اين ارض و سماست
جنس خود را هم‌چو كاه و كهرباست
ولي شايد مايل به آن جنس بودم و او نيز در من استعداد مي‌ديد. اگر اين حرف هم مدح خود است نبايد هيچ بگويم؛ زيرا هرچه از خوبي او بگويم ز خود گفته‌ام كه:
مدح خورشيد جهان مدح خود است
كه دو چشمم روشن و نامرمد است
ولي او خوب بود. همه اين را مي‌گفتند. اوكسي بود كه هرچه به او نزديك‌تر مي‌شدي بزرگي‌اش بيشتر ظاهر مي‌شد؛ زيرا اهل تظاهر و روي و ريا و خودنمايي نبود. او براي مزد كار نمي‌كرد و طالب تحسين و آفرين نبود. با اينكه تواضع بسيار داشت با نظر سرد و بي‌اعتنا به رنگ‌هاي تعلق مي‌نگريست و به اين جهت آرام و باوقار بود. و عجبا كه دشمنان دانا و دوستان نادان با او با توطئه سكوت مقابله كردند.
نگاه آويني گاهي نيز به نگاه پرسش‌گر اهل هنر و فلسفه مبدل مي‌شد. او نظم و ترتيب عجيبي داشت و هيچ‌وقت خلف وعده نمي‌كرد. فقط يك‌بار و براي آخرين بار به وعده وفا نكرد. روز چهارشنبه 18 فروردين كه از هم جدا شديم گفت پنجشنبه به فكه مي‌روم و سه‌شنبه يا چهارشنبه هفته آينده مي‌توانيم يكديگر را ببينيم. نوشته‌اي هم از كيفش درآورد و به من داد و گفت: اين نوشته ناتمام است؛ آن را بخوان. گفتم بهتر نيست آن را تمام كني؟ گفت: نه. نوشته را به من داد و خداحافظي كرد و رفت؛ و اين يادگار او اكنون پيش من است. سه روز بعد خبر شهادتش را آوردند. خبر، خبر او، و او نيز لايق آن خبر بود.
من كه هنوز مانده‌ام، از شنيدن خبر يكه خوردم و احساس كردم كه در عالم تنهايي خود تنها‌تر شده‌ام. اما آويني و مرگ بيگانه نبودند. مرگ چون قهر و عظمت دارد آدم‌هاي كوچك و ضعيف را مرعوب مي‌كند، اما آن كه بزرگ است، با مرگ انس مي‌گيرد. در ذيلي كه آويني بر رساله «عبور از خط» ارنست يونگر ترجمه محمود هومن و جلال آل‌احمد نوشت در مورد مرگ چنين گفت: «طلسم اين ديو، يعني ديو قدرت، نخست با غلبه بر ترس از مرگ مي‌شكند و سپس با عشق. و اين دو آدمي را از خودبنيادي و لوازم آن كه عجب و كبر است مي‌رهاند».
او قبل از آنكه شاعر ما بسرايد:
هلا به دام آرزو نه مردي و نه زيستي
به كام زندگي مپو كجاست خنگ نيستي
سخن او را با گوش جان شنيده بود و بر خنگ نيستي سوار بود.
ما ديگر سيماي نجيب و نوراني آويني را نمي‌بينيم. او ديگر براي ما مقاله و رساله نمي‌نويسد و با صداي گرم خود، روايت فتح به گوش ما نمي‌گويد.
ما از دوستي بازمانده‌ايم كه وجودش مايه اطمينان خاطرمان بود. او با درك مستقيم و با شجاعت خود به قلب خطر مي‌رفت و دشواري‌ كار‌ها را مي‌آزمود و درك مي‌كرد و انحراف‌ها و انواع و اقسام آن را تشخيص مي‌داد و مي‌شكافت. اگر سرمقاله‌هاي سوره را به‌دقت بخوانيد درمي‌يابيد كه اولا او با چه صراحت و صداقتي مسائل را عنوان مي‌كرد و ثانيا مي‌دانست كه چه مدعياني اهل راه و راه رفتن نيستند بلكه رهزناني هستند كه به قافله پيوسته‌اند و گروه ديگري كه عددشان بيشتر است و دوستان نادانند، گرچه قصد منحرف ‌كردن ديگران را ندارند، اما چون راه را سخت مي‌بينند و طاقت مواجهه با سختي و دشواري ندارند و حتي تصور خطر آنان را پريشان مي‌كند، به اين سو و آن سو مي‌روند؛ و براي اينكه در آرامش غفلت بمانند كجروي‌ها را توجيه مي‌كنند و كژراهه را طريق مستقيم مي‌خوانند. آويني تازه از مقابله با گروه اول قدري فراغت يافته بود و قصد داشت به گروه دوم بفهماند كه:
اهل كام و ناز را در كوي رندي راه نيست
رهروي بايد جهان‌سوزي نه خامي بي‌غمي
ولي زود‌تر از آنچه مي‌پنداشتيم او را به سوي دوست خواندند. و چون او از سال‌ها پيش بار سفر بسته و مهيا شده بود، بي‌خبر رفت و ديگر بازنيامد و بازنمي‌آيد. ما بايد از پي او برويم.
يكي از خوشبختي‌هاي من اين بوده است كه دوستاني هرچند اندك مثل آويني داشته‌ام و دارم و با او در غربت و مظلوميت زيسته‌ام. آخر آويني خيلي غريب بود. و اگر امروز بعد از شهادتش مفخر مدينه هنر و مجاهده شده است از آنجاست كه مرگ و به‌خصوص شهادت، جوهر آدمي را آشكار مي‌سازد.
آويني در زمره كساني بود كه هرچه به ايشان نزديك‌تر مي‌شدي آنان را از آنچه مي‌پنداشتي بهتر و بزرگ‌تر مي‌يافتي.


كساني هم هستند كه ظاهر آراسته و موجه دارند و همه خوبي‌ها را به خود مي‌بندند و حتي از نام نيك نيكان بهره‌برداري مي‌كنند و اگر لازم شود در ستايش فضيلت داد سخن مي‌دهند. اما اگر پرده برافتد بوي باطن‌شان شهري را متعفن مي‌كند. من كه گاهي، به‌خصوص در سال‌هاي اخير فتنه و آزمايش، در تنهايي خود احساس غربت مي‌كردم و مي‌شنيدم كه بعضي از دنياداران ظاهرساز و فرصت‌طلبان رياكار چه‌ها مي‌كردند و مي‌گفتند، به ياد دوستي دوستاني مثل آويني مي‌افتادم و خود را تسلي مي‌دادم.
وقتي اشخاص از دنيا مي‌روند به پاي ميز داوري فراخوانده مي‌شوند؛ اما در اينجا هم محكمه مردم درباره ايشان حكم مي‌كند و اين داوري بي‌مناسبت با داوري آنجا نيست. در تشييع پيكر پاك آويني حكم ديگران را در مورد او ديديم و شنيديم.
رحمت خدا بر او و آفرين بر پدر و مادري كه او را پروردند و سلام و تسليت به خانواده‌اي كه در عزاي اين مظهر شرف نشسته‌اند و تحيت و تهنيت به ايشان كه ديدند كه خلقي در عزاي عزيزشان شريكند و مي‌توانند درد مصيبت را با ايشان تقسيم كنند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون