چهار سال قبل، وقتي كه ايران در مرحله يكچهارم نهايي جام ملتهاي آسيا به عراق باخت و حذف شد، تلگرام و اينستاگرام و توييتر از نقد و كنايه و تمسخر سياسي لبريز نشد. كسي كاري به كار دولت و نظام سياسي نداشت. يا كمتر كسي به اين چيزها پرداخت. همه يا اكثريت، افسوس خوردند بابت حذف تيم ملي ايران در عين شايستگي. شاگردان كارلوس كيروش، با يك يار كمتر، با عراق جانانه جنگيده بودند و يكي از ديدنيترين نمايشهاي تيم ملي را در طول تاريخ فوتبال ايران ارايه كرده بودند. همه مغموم بودند ولي لذت فوتبال را هم چشيده بودند. همين لذت و خوشي پنهان ناشي از آن، مانع از تسويه حساب سياسي مردم و سياسيون ناراضي با زمين و زمان ميشد. كسي هم مدعي نبود كه فرهنگ ما ايرانيان از اساس معيوب و معوج است و شكست مقابل عراق، صرفا يكي از تجليات معايب فراوان فرهنگ ملت ايران است. اما پس از باخت 3 بر صفر ايران مقابل ژاپن، توفاني از انتقادات سياسي و فرهنگي فضاي مجازي را پر كرد و هر كه هر چه دل تنگش خواست، نثار ملت و دولت و حكومت كرد. پر پيداست كه اين وضع ناشي از نحوه نگرش يا نسبت وجودي ما با فوتبال است. چند روز قبل نوشتيم كه فوتبال فقط قرص شادي نيست؛ گاهي گرد غم و حسرت را نيز بر دل دوستدارانش ميپاشد. ظاهرا مشكل رابطه ما با فوتبال، ناشي از اين انتظار نامعقول است كه فوتبال بايد مرهمي باشد بر تمامي زخمهايمان. چنين انتظاري البته مختص جامعه ايران نيست؛ در بسياري از كشورهاي دنيا، به ويژه كشورهايي كه از رفاه و عدالت اجتماعي كمتري برخوردارند، فوتبال نقش مرهم و مسكن را بازي ميكند. مردم آرژانتين در سال 1986 تازه از چنگ ديكتاتوري نظاميان خلاص شده بودند و هنوز با انبوه تبعات منفي حكومت غيردموكراتيك و ناكارآمد نظاميان دست به گريبان بودند. در چنان شرايطي، پيروزي آرژانتين مقابل انگلستان در جام جهاني، آن هم با درخشش استثنايي مارادونا، چنان شراب شادي را در جام وجود آرژانتينيها ريخت كه يك ملت مست شد و غم و اندوهش از دست شد. در 1998، درخشش در جام جهاني براي مردم كرواسي از نان شب واجبتر بود. كرواتها تازه يك ملت (به معناي سياسي كلمه) شده بودند و انتظارشان از تيم ملي كشورشان اين بود كه نام كرواسي را در مهمترين رويداد ورزشي جهان، بلندآوازه كنند. بلاژويچ و داور سوكر و بوبان و ديگر اعضاي تيم ملي كرواسي هم جانانه جنگيدند و با پيروزيهايي به ياد ماندني در برابر دانمارك و آلمان و هلند موفق شدند عنوان سومي جهان را براي ملت نامجوي كرواسي به ارمغان بياورند. جام جهاني 2002، با حذف زودهنگام فرانسه و آرژانتين و ايتاليا، جام جهاني كوتولهها شد يا اندكي محترمانهتر، جام جهاني ملل كمافتخارتر. سنگال و كرهجنوبي و تركيه و مكزيك و پاراگوئه و غيره. تقلبهاي چشمگير كرهايها براي صعود به مراحل بالاتر جام، ناشي از اهميت سياسي فوتبال براي آنها بود. فوتبال يكي از مهمترين ويترينهاي جهاني است و ملل و حكومتهاي گوناگون احساس ميكنند كه لياقت و شكوه و پيشرفت و سرافرازي خودشان را در اين ويترين بهتر از بسياري از ويترينهاي ديگر ميتوانند به نمايش بگذارند. فوتبال سياسي است نه فقط براي ملتها كه براي دولتها نيز. دولت به معناي نظام سياسي نه فقط قوه مجريه. پيش از جام جهاني 1986، والري لوبانوفسكي، سرمربي تيم ملي شوروي به اتفاق شاگردانش به ديدار ميخاييل گورباچف رفت و از آمادگي روسها براي فتح جام جهاني سخن گفت. 1986 مصادف بود با سالهاي پاياني جنگ سرد. در پاييز همان سال ريگان و گورباچف در ريكياويك ايسلند پيمان منع موشكهاي هستهاي ميانبرد را امضا كردند و پايان جنگ سرد از همانجا آغاز شد. در اوج تقابل امريكا و شوروي، براي كرملين مهم بود كه تيم شوروي در جام جهاني بدرخشد و جام را از مكزيك به مسكو بياورد. شكوه شوروي با فتح جام، صدچندان بيشتر به چشم ميآمد؛ چنانكه در المپيك سئول كه روسها همه طلاها را درو كردند، چنين شد.
بازگرديم به آغاز سخن. در ايران هم فوتبال به پديدهاي سياسي بدل شده است. برخي معتقدند فوتبال، حداقل در سطح ملي، از آغاز در ايران سياسي بود. زماني كه تيم ملي ايران با شوت ديدني پرويز قليچخاني اسراييل را در امجديه شكست داد، با شعارهاي مردم پيوند عميق فوتبال و سياست در ايران كاملا به چشم آمد. همچنين بهگفته برخي شاهدان عيني، وقتي توپ زير پاي مصطفي عرب(مدافع ايران) ميرسيد، تماشاگران با اشاره به تيم اسراييل شعار ميدادند«من از عرب ميترسم.» كه اشارهاي بود به هراس اسراييل از اعراب. نفرت از اسراييل، به خوبي در فوتبال بازتاب يافت. ولي فوتبال عرصهاي نيست كه در آن فقط نفرت از اسراييل به چشم آيد. در ليگ فوتبال اسكاتلند، نفرت كاتوليكها و پروتستانها از يكديگر به خوبي در رقابت سلتيك و گلاسكو رنجرز مشهود است. در ليگ ايتاليا نيز نفرت شماليها و جنوبيها از هم، در رقابت ناپل جنوبي با رم و ميلان شمالي به خوبي مشهود است. فوتبال اگرچه مبتني است بر حجم عظيمي از عقلانيت (عقلانيتي كه فيفا و يوفا و قوانين بازي فوتبال و تكامل داوري و صدها چيز ديگر نمود آنند)، ولي نهايتا با احساس مردم سروكار دارد. با قلب ملل. قلب هم عرصه عشقورزي و نفرتورزي است و چنين حكمي بر فوتبال ايران هم رواست.
فوتبال در ايران آينهاي است كه سياسي بودن و سياستزدگي ايرانيان را در آن ميتوان ديد. بديهي است كه در اين تفكيك، سياسي بودن بار معنايي مثبت دارد و سياستزدگي، بار معنايي منفي. برخورداري از ذهنيت سياسي، امر مطلوبي است ولي نگريستن همه چيز از دريچه سياست، مصداق سياستزدگي است و لاجرم نامطلوب. آنچه پس از شكست ايران مقابل ژاپن فضاي مجازي را درنورديد، از يكسو ذهنيت سياسي بسياري از ما و از سوي ديگر سياستزدگي جمع قابل توجهي از ما را نشان داد. در بين منتقدان دولت روحاني، علي عليزاده توييت كرد: «در حالي كه ايران در حال مذاكره بود، رقيب رفت و گل زد. به اين ميگويند برجام فوتبالي.» روزنامه وطن امروز هم پاس گل عليزاده را تبديل به گل كرد و تيتر زد: پرجام. در جناح مقابل، كس ديگري نوشت: «ما چهل ساله كه باختيم.» عدهاي از مخالفان جمهوري اسلامي، شاد بودند كه در چهل سالگي انقلاب اسلامي، تيم ملي ايران قهرمان جام ملتهاي آسيا نشد. برخي مدعي شدند كه اعتراض مدافعان ايران به داور، در حالي كه بازي در جريان بود، نشانهاي از هوش كم مردم ايران است. در حالي كه عليزاده و وطن امروز با انتشار تصوير لحظه اشتباه مدافعان ايران، سياست خارجي دولت را نقد كردند، روزنامهنگار يكي از مطبوعات اصلاحطلب با انتشار همان عكس نوشت: «به فرهنگ خودمان باختيم. سالها در گوشمان خواندند كه دنيا دشمن ماست و از سازمانهاي بينالمللي تا داوران كشتي و فوتبال ميخواهند حقمان را بخورند. هيچ كس به اندازه ما به داوريها اعتراض نميكند و امروز تاوانش را داديم. پنج بازيكنمان به داور حمله كردند بيآنكه حتي سوت زده باشد.» در جواب اين نقد فرهنگي، كسي هم نوشت: «اشتباه فردي و جمعي در فوتبال بسيار طبيعي است. چه ربطي به فرهنگ دارد؟ اتفاقا اگر دنبال تحليل فرهنگ ايراني هستيد، نگاه كنيد به اينكه چگونه از چندصد دقيقه كار تيم ملي ميگذرند، يك اسكرينشات را سر دست ميگيرند و تحليلهاي سياسي، اجتماعي و... صادر ميكنند.» برخي هم نوشتند كه فوتبال، فوتبال است و ربطي به سياست و فرهنگ ندارد. يعني برد ايران نميتوانست مبناي تحسين سياست و فرهنگ در ايران باشد، باخت ايران همچنين قابليتي ندارد. يكي از طنزنويسان كشور هم شكر خدا را به جا آورده بود كه كيروش رفت پي كارش و پيشنهاد كرد تيم ملي را بسپاريم دست محسن رضايي يا حداد عادل يا مسعود دهنمكي يا محمدرضا عارف، تا ما را به جايي برسانند كه بايد! از سوي ديگر، علي مطهري هم در اينستاگرامش نوشت: تيم ايران نه فقط بازي بلكه اخلاق را هم باخت و «ملت خود را در افكار عمومي جهان» بازنده كرد. اين فراز از نقد مطهري هم انصافا شگفتآور بود: «وقتي ما در دنيا از سوي امريكا و اسراييل منافقانه متهم به حمايت از تروريسم و خشونت هستيم، رفتاري كه آقايان آزمون و حاجصفي و رضاييان از خود نشان دادند و در مقابل چشم مردم جهان قرار گرفت، ضربهاي مهلك به ملت ايران بود و اين افراد بايد تنبيه شوند.» فالورهاي مطهري هم او را به باد انتقاد گرفتند و خشونتهاي فيزيكي رخ داده در مجلس را به وي يادآور شدند. برخي هم با انتشار عكس درگيري نمايندگان در مجلس شوراي اسلامي به مطهري گفتند كه ابتدا بايد براي تنبيه اين افراد فكري كرد. برخي نيز ديدگاه دهنمكي درباره بازي ايران و يمن را دوباره به نقد كشيدند. مثلا يكي نوشت: «شما چه جوري دلتون اومد به كشوري كه 8 سال جنگ داشته، الان زير تحريمه، ملتش نون ندارند بخورن 3 تا گل بزنيد/ دهنمكي ژاپنيها.»
در برابر اين حجم انبوه انتقادهاي سياسي و فرهنگي، چه بايد گفت؟ نخستين نكتهاي كه به ذهن آدم ميرسد، اين است كه اگر ما ژاپن را برده بوديم، آيا اين قدر از در نقد و طعنه درميآمديم و تاريخ و فرهنگ و سياست و همه چيز اين مملكت را نقد ميكرديم؟ بديهي است كه نه. پس به فوتبال بيش از حد ضريب ندهيم و يادمان نرود كه آنچه باختيم، نهايتا يك بازي فوتبال بوده و بس. نكته دوم اينكه اگر رفاه و عدالت در جامعه ما در حد جوامع اسكانديناوي بود، آيا فوتبال براي ما همچنان اين قدر مهم بود كه بلافاصله پس از باخت تيم ملي، يقه مقامات سياسي و ورزشي و نيز يقه همديگر را بگيريم و درست يا غلط، نكاتي را با خشم و خشونت در نقد زمين و زمان بر قلممان جاري كنيم و كار را به جايي برسانيم كه حتي طنزنويسي كه عليالقاعده كارش استفاده از چنين موقعيتي است، بيايد به همه تذكر بدهد «عقدهگشايي ممنوع»؟
نكته سوم اينكه، كاملا پيداست كه ما عصباني هستيم و زود از كوره درميرويم. به پيروزي در فوتبال هم تا حد زيادي به مثابه قرص شادي مينگريم. بسياري از كساني كه با پيروزيها و حتي شكستهاي تيم ملي به خيابان ميريزند و شادي ميكنند، آن قدرها هم عشق فوتبال نيستند. آنها شادي نميكنند براي پيروزي تيم ملي؛ شادي ميكنند براي شادي كردن! و عجيب نيست در بازي با ژاپن كه همه منتظرند ببريم و به فينال برويم تا سور و سات شادي بزرگ در جامعه فراهم شود، وقتي كه شكستي سنگين و عاري از لذت و افتخار نصيبمان ميشود، شمع شادي خاموش شود و تاريكي خشم و خشونت كلامي از راه برسد.
با اين حال به عنوان نكته چهارم، نبايد از ياد ببريم كه آزادي بيان حق مردم است. همه حق دارند نظرشان را درباره شكست تيم ملي بنويسند؛ ولو كه نظرشان سياسي يا سياستزده و مربوط يا نامربوط باشد. خود اين آزادي بيان، به فروكش كردن خشم و ملال عمومي ناشي از شكست، كمك ميكند. قرآن هم فرموده است و اذا مرّوا باللّغوِ مرّوا كِراما (سوره نور، آيه 72)؛ يعني بندگان خدا كساني هستند كه چون بر لغوي عبور كنند، كريمانه بگذرند. وقتي بساط آزادي بيان پهن ميشود، بايد منتظر سخنان لغو هم بود. مردم عادي و حتي نخبگان، هميشه در و گهر نميبارند. گاه سخنان نادرست يا حتي ياوه هم تحويل اين و آن ميدهند. از كنار اين خطاها و ياوهها بايد كريمانه گذشت تا حق آزادي بيان از دست نرود. بگذريم كه نفس امكان اظهارنظر در فضاي عمومي ميتواند به رشد عقلانيت و يادگيري كمك كند.
نكته پنجم اينكه، امور روزمره و به ظاهر پيش پا افتاده هم ميتوانند مبنا يا انگيزهاي باشند براي پرداختن به مسائل مهمتر. سعدي هم گفته است: برگ درختان سبز در نظر هوشيار/ هر ورقش دفتري است معرفت كردگار. اگر برگ درخت ميتواند باب بحث درباره خداوند را باز كند، چرا فوتبال نتواند دروازه بحث سياسي را بگشايد؟ پس نفس اين استعلا و فراروي، اشكالي ندارد؛ به شرط اينكه گودرز و شقيقه را به هم پيوند ندهيم. يعني از اشتباه كنعانيزادگان و حاجصفي، خطاي محمدجواد ظريف را نميتوان استخراج كرد. پيوند و استخراج مذكور، فقط منطقا مشكل ندارد؛ اخلاقا هم مشكل دارد و از آن بوي ناجوانمردي سياسي به مشام ميرسد. با اين حال به نظر ميرسد، تحمل اين بياخلاقيهاي سياسي نيز به رشد فرهنگ دموكراتيك در جامعه ايران كمك ميكند. نقد منصفانه و ادب گفتوگو از دل فقدان تحمل زاده نميشود.
نكته ششم اينكه، اگرچه ما به دلايل سياسي و اقتصادي و فرهنگي دچار خشونت كلامي در فضاي مجازي شدهايم، ولي خشونت برآمده از وقايع ورزشي در جامعه ايران، صدها بار كمتر از چنين خشونتهايي در جوامع ديگر است. كافي است به ياد آوريم كه مردم الجزاير پس از درخشش تيم فوتبال اين كشور در جام جهاني 2014، براي ابراز شادماني به خيابانها ريختند و در شب شاديشان، 9 نفر كشته شدند! يا در همين تابستان 1397، وقتي كه فرانسه قهرمان جهان شد، مردم پاريس و ديگر شهرهاي فرانسه به خيابانها ريختند براي شادي قهرماني. اما شادخواري آنان به گونهاي پيش رفت كه كار به درگيري با پليس كشيده شد. پليس فرانسه به سوي مردم گاز اشكآور شليك كرد و شب شادي به تلخي گراييد. 292 نفر هم در سراسر فرانسه بازداشت شدند. همچنين 45 نفر از نيروهاي پليس نيز در درگيريها زخمي شدند. از اين دست وقايع در جايجاي جهان به وفور رخ ميدهد. در پاييز امسال، درگيري مردم تونس با نيروهاي پليس در پايان ديدار نيمهنهايي ليگ قهرمانان آفريقا، موجب زخمي شدن 38 مامور پليس شد. سنگباران پليس تونس از سوي مردم اين كشور، جزو صحنههاي ديدني فوتبال تونس در سال 2018 بود! انصاف بايد داد كه شادي و حتي خشم ناشي از برد و باخت تيم ملي ايران، هيچگاه شبيه وقايع فرانسه و بخصوص الجزاير نشده است. در جامعه ايران، از دو دهه قبل تا به امروز، يعني دقيقا از زماني كه استراليا را برديم و به جام جهاني رفتيم و سپس امريكا را در جام جهاني برديم تا همين امسال كه مراكش را در جام جهاني 2018 شكست داديم، مردم ايران بارها و بارها براي ابراز شادي به خيابانها ريختهاند ولي خون از دماغ كسي جاري نشده است. اگر وقايع گاه و بيگاه ورزشگاهها را فاكتور بگيريم، خوشبختانه خشم و خشونت گره خورده به فوتبال، در جامعه ما هنوز عيني نشده است. حداكثر در قالب انبوهي از توييتها و پستها خودنمايي ميكند. اگر ونداليسم خفيف سال 1380 را منها كنيم - سالي كه تيم ملي ايران با بلاژويچ در پي راهيابي به جام جهاني 2002 بود و بعد از ناكاميهاي تيم در دور برگشت مسابقات، فوتبال دينامي شد براي توليد خشونتي نه چندان عميق در شهرهاي بزرگ - در مجموع در دو دهه گذشته، فوتبال حداكثر ما را به ورطه خشونت كلامي انداخته است؛ خشونتي كه متوجه سياست و فرهنگ و دولت و حكومت و مردم و مربي و سرمربي و بازيكن و تماشاگر و غيره ميشود. خلاصه اينكه، در كنار نيمه خالي ليوان، بد نيست نيمه پر ليوان را هم ببينيم؛ به ويژه اين روزها كه تيم ملي ايران در عين شايستگي، بر اثر يك غفلت كودكانه، شيرازهاش در برابر ژاپن از هم پاشيد و باخت بدش، احتمالا موجب از هم پاشيده شدن شيرازه اعصاب همه فوتبالدوستان ايران شده است و همه فوتبالدوستان ايران، بخش چشمگيري از مردم ايران را تشكيل ميدهند. شايد اكثريت اين ملت را.
آزادي بيان حق مردم است. همه حق دارند نظرشان را درباره شكست تيم ملي بنويسند؛ ولو كه نظرشان سياستزده و نامربوط باشد. خود اين آزادي، به فروكش كردن خشم و ملال عمومي ناشي از شكست، كمك ميكند. قرآن هم فرموده است و اذا مرّوا باللّغوِ مرّوا كِراما ؛ يعني بندگان خدا كساني هستند كه چون بر لغوي عبور كنند، كريمانه بگذرند. وقتي بساط آزادي بيان پهن ميشود، بايد منتظر سخنان لغو هم بود. ضمنا سعدي هم گفته است: برگ درختان سبز در نظر هوشيار/ هر ورقش دفتري است معرفت كردگار. اگر برگ درخت ميتواند باب بحث درباره خداوند را باز كند، چرا فوتبال نتواند دروازه بحث سياسي را بگشايد؟
اگرچه ما به دلايل سياسي و اقتصادي و فرهنگي دچار خشونت كلامي در فضاي مجازي شدهايم، ولي خشونت برآمده از وقايع ورزشي در جامعه ايران، صدها بار كمتر از چنين خشونتهايي در جوامع ديگر است. در جريان شادي مردم الجزاير پس از درخشش تيم فوتبال اين كشور در جام جهاني، 9نفر كشته شدند يا همين امسال، وقتي كه فرانسه قهرمان جهان شد، شادي فرانسويها بهگونهاي بود كه پليس به سوي مردم گاز اشكآور شليك كرد و 292 نفر در سراسر اين كشور بازداشت شدند. اما در جامعه ايران، از دو دهه قبل تا به امروز، مردم ايران بارها و بارها براي ابراز شادي به خيابانها ريختهاند ولي خون از دماغ كسي جاري نشده است.