ولادت مرغ سحر
فريدون مجلسي
ملك الشعراي بهار فرزند يكي از پرتلاطمترين دورانهاي سياسي و اجتماعي ايران است. فرزند پدري اديب و شاعر، زاده مشهد و با آموزش سنتي خاندانهاي فرهنگي. فارسي و عربي و قرآن و شعر و متون قديمي و ديوانهاي شعراي متقدم. در زماني كه جز مكتبخانه مدرسهاي نبود تا چه رسد به دانشگاه، دايره فرهنگي پدر و نبوغ فرزند و اوضاع زمانه آبستن جنبش مشروطه خود آموزنده بود و او را به هيجان و مشاركت وا ميداشت. 20 ساله بود كه مشروطه با امضاي مظفرالدين شاه بر متن نوشته شده توسط قوامالسلطنه به بار نشست، چندي برنيامد كه بازگشت به استبداد صغير بود و سپس بركناري محمدعلي شاه، سپس هرج و مرج و جنگ جهاني اول بهار را به ماجراهاي سياسي كشاند. ظاهرا از كودتاي سيد ضيا كه به دستگيري قوام والي خراسان منجر شد، دل خوشي نداشت. 3 ماه بعد قوام از زندان راهي نخستوزيري شد. بهار نيز در سال 1300 به نمايندگي از بجنورد راهي مجلس سوم سپس مجلس چهارم و پنجم شد. همان مجلسي كه در آن مدرس و مصدق نقش مهمي در مقابله با سردار سپه داشتند و بهار هم در كنار آنان بود. اين آغاز فعاليت جدي سياسي او بود. فعاليتي كه به مقابله و كجدار و مريز با رضاشاه انجاميد و سرانجام او را از وادي سياست به عرصه اصلي زندگي پربار فرهنگي كشاند. با اين حال از اعتيادش به سياست هم دست برنداشت. بعد از رضاشاه او نيز مانند بسياري از رجال كناره گرفته سر برآورد و به حزب دموكرات قوام پيوست و به وزارت فرهنگ هم رسيد. اما آنچه بهار را ماندگار كرد وكالت و وزارت نبود، سهم او در توسعه ادبي و فرهنگي جامعهاش بود كه با بنيانگذاري مجله دانشكده آغاز شد. مجلهاي كه با حضور و مشاركت كساني مانند بديعالزمان فروزانفر و عباس اقبال به تنهايي يك دانشكده بود. پيشينه سياسي در دوران رضاشاه اديب ما را هم به بند و تبعيد كشاند و فرصتهايي به او داد كه برخي از اشعار و قصايد ماندني خود را بسرايد و در مقام استادي كه از دارالمعلمين(دانشسراي بعدي) به دانشكده ادبيات دانشگاه تهران ادامه يافت در كنار مجموعههاي شعري به نوشتن آثاري مانند سبكشناسي و تصحيح و انتشار متون قديمي بپردازد. در سال 1313 جشن بزرگ هزاره فردوسي در مشهد برگزار شد. به وساطت محمدعلي فروغي نخستوزير او را كه از يك سال قبل به اصفهان تبعيد شده بود به تهران فرا خواندند. سال بعد فروغي نيز به سرنوشت بهار دچار و خانهنشين و بيآنكه كسي وساطت او را كند، محكوم به ارايه ارزندهترين آثار ادبي دوران زندگياش شد. ميتوان حدس زد كه بهار در دهه پايان زندگي و پس از دوران رضاشاهي و شايد به عنوان نوعي واكنش ارادتي به آرمان چپ پيدا كرده بود و رياست كميسيون انجمن فرهنگي ايران و شوروي را بر عهده داشت. با توجه به اينكه ترانه و موسيقي بر شعردوستي ايرانيان ميافزايد هيچ اثري از بهار به اندازه ترانه مرغ سحر او شهرت عمومي نيافته است. شايد مردم در دورانهاي مختلف وصفالحال خود را در آن مييافتهاند. ناله مرغ سحر از دل خودش برميخيزد و داغ خودش را تازهتر ميكند. به آزادي خود اكتفا نميكند، نغمه آزادي نوع بشر ميسرايد و خواهان آن است كه شام تاريكش سحر شود. اما اين فرياد آزاديخواهانه در بخش دوم رنگي آرمانيتر مييابد و از ظالم مالك و جور ارباب دم ميزند يعني از اوضاع اجتماعي جامعه خودش هم پيشي ميگيرد. شايد شعر نامدار ديگرش كه در آن به دماوند پناه ميبرد و خشم خود را بيان ميكند. گويي كاوه ديگري ميطلبد كه ضحاك را در آن بلنداي نمادين ايران به بند كشد. اي ديو سپيد پاي در بند/ اي گنبد گيتي اي دماوند؛ و دماوند را بزرگ روزگار مينامد و ميگويد، اي مشت زمين بر آسمان شو، بر ري بنواز ضربتي چند. بررسي ادبي و شعرشناسي او با كارشناسان ادبي است. اما شناخت سواد و ايراندوستي او بر همه ايرانيان فرض است. روانش شاد باد.