چون سرو در اوج بود
مرتضي بيكبياتي
بايد مرثيهگوي سرو كاشمر باشم.كسي كه در ميانه راه زندگي پربارش چون سرو بسيار در اوج بود و براي فرهنگ ايراني و زبان فارسي ميتوانست با سايه گسترده و جامع الاطراف و چندوجهياش گنجينههاي غني و سرمايههاي ناتمام ديگري را با آن ذهن نقّاد و فكر و راي حكيمانه و زباني بسيار روشن و روان و شيوا و فصيح رقم بزند و راه پر پيچ و خم فارسي را آنچنان كه ميخواست و ميتوانست طي و هموارتر كند، اما دريغ از پيك نابهنگام اجل كه كام زندگي را تلخ ميكند. كسي كه مرگ را در مسير حيات طبيعت حق و آن را جزو جداييناپذير زندگي ميدانست، اما همه دغدغه و ذهن و زبان و زندگياش معطوف به اين نكته بود كه بايد كاري براي زبان فارسي كرد كه مرزحيات اين زبان به دست پيري و كهنسالي نيفتد و با خطر مرگ رگ خون و حياتش تهديد نشود.اما به قول فردوسي «زگردون همه مرگ رازادهايم/بر اينيم و گردون ورادادهايم» عبداللهنژاد خودساختهاي كه فرهنگ و ادب نه تنها زندگي يگانه فرهنگي و زندگي توام با كار او بود بلكه زندگياش هم سراسر فرهنگي و وجوه بارزي از جلوهها و مصاديق فرهنگ ايراني داشت؛ جلوهاي كه آزادگي و منش انساني و انسان منشي را آينگي ميكرد، بسيار حريصانه شوق آموختن داشت و بي نهايت هم دانش و ذوق خود را به غايت ميبخشيد. هم در سرودن شعر، هم در تحقيق و نقدادبي و هم در ترجمه حاصل جوشش و كوششهايش آن چنان كه آثارش گواهي ميدهند اينچنين موفق و كامياب بود. و رفتنش براي من كه به خاطر شخصيت فروتنش او را چنان كه بود نشناختم و با همه اداها و ادعاهايم فقط نامش را شنيدم و بعد از فوتش همانطور كه در مملكت ما رايج است بيشتر به جنبهها و وجوه مختلف كاري و ذوقي او پي بردم كه به قول حافظ «چه گوهري داشته، صاحبنظران ميجسته» حال نه آنكه من بخواهم خودشيفتگانه صاحبنظر جلوه دهم خودم را، اما عبداللهنژاد مصداق بارز اين مصرع شاعر آشنا و بيانزوا حسين منزوي است: «شاعر تو را زين خيل بي دردان كسي نشناخت» و به واقع دريغ از آنكه آن طور كه شايسته و زيبنده و برازنده تحقيقات و ابتكارات هنري در كار علمي و ذوقياش بود ارج و اجر كارش ديده و ادا نشد. عبداللهنژاد خدمات و كارهاي ارزشمندي را به زبان فارسي پيشكش كرد؛ از ترجمه داستانهاي پليسي آگاتاكريستي گرفته تا ترجمه كتابهاي فلسفي و نقدادبي و اسطوره و از كساني همچون جك هيگينز، دونا روزنبرگ، سال بلو، مايكل تالبوت و سرايش شعر دفتر شعري به نام آوازهاي ماه و معادلههاي رياضي تا كار پژوهشي آميخته و تلفيق يافته تخيلي به نام گفتوگو با شاعراني چون ناصرخسرو، سنايي، انوري، سعدي و مسعود سعد سلمان كه او با اين كار قصد داشت تاريخ شفاهي ادبيات كلاسيك ايران را به نوعي رقم بزند و تناقضات تاريخ ادبي را بيان كند.از اين مجموعه گفتوگوهاي خيالي در عين حال علمي كه خود هم مصاحبهگر است و هم راوي و مصاحبه شونده تنها گفتوگو با مسعودسعدسلمان را منتشر ساخت و باقي گفتوگوها به گواه ناشرش لطفالله ساغرواني؛ مدير انتشارات هرمس در آينده چاپ و منتشر ميشوند.در اين كار عبداللهنژاد مبدع و مبتكر ژانري خلاق است و بهشيوه جريان سيلان ذهن گذشته و حال را احضار ميكند و ديگر چه كارهاي خوب ديگري كه ميتوانست از دايره و دامنه ذهن و ذوق خلاق او شكوفا شود و «خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود» و تا آخرين كارش به وضوح و روشني هرچه تمام ميتوان رد اين نوع دغدغهمندي و تلاشهايش براي زبان وادب فارسي را ديد و شنيد. آخرين اثر وي مواجهه با مرگ نام دارد و تنهاترين رماني است از برايان مگي؛ فيلسوف و شاعر و نويسنده شهير و برجسته بريتانيايي كه درميانه زندگياش؛ چهل و هفت سالگي و در برههاي كه تكامل و معنادارتر شدن شيوه زندگي هر انساني است، به رشته تحرير درآورده است .اين رمان كه به شيوه داناي كل و به شكل خطي روايت ميشود، و روايتي است از دهه ۶۰ ميلادي بريتانيا تا به اين طريق نويسنده بتواند فلسفه رمزآميز و رازآلودترين مسائل زندگي يعني مرگ را بيان كند. موضوع و محتواي رمان هم عبارت است از داستان زندگي قهرمان اين رمان؛ جان اسميت ۳۰ساله كه در خانوادهاي نسبتا مرفه بزرگ شده و يكسالي است كه در بيروت لبنان زندگي ميكند و دچار بيماري ميشود و عاشق سينه چاك دختري نقاش و هنرمند به نام آيوا ميشود و ماجراهاي ديگر اين كتاب كه به لحاظ ارزش ادبي و فلسفي حاوي نكات ارزشمندي است كه به خاطر ترجمه روان و سليس و به اصطلاح شسته رفته و تاليف گونهاش به عموم كتاب خوانان توصيه ميكند. نكته هولناك زندگي فلسفي و در مواجهه با مرگ عبداللهنژاد هم اين است كه در ابتداي همين كتاب كه مصادف با اولين سالگردش منتشر شده است مينويسد: « تمام مدتي كه اين كتاب را ترجمه ميكردم، به مرگ فكر ميكردم. شبح مرگ بالاي سرم ايستاده بود. خيال ميكردم قهرمان داستان كه بميرد، من هم ميميرم. نمردم. ولي شبح مرگ هنوز بالاي سرم ايستاده، رهايم نميكند.» يادش گرامي.