فلسفهاي انضمامي
محمد زارع شيرينكندي
سخن گفتن از آثار و آراي دكتر داوري از ضروريات فلسفي و نظري امروز ماست. دكتر داوري فيلسوف است اما فلسفهاي كه او ميگويد و مينويسد چه نوع فلسفهاي است؟ فلسفهاي كه او ميگويد و مينويسد، به تعبير ماركوزه، «فلسفه انضمامي» است. اما منظور از فلسفه انضمامي چيست؟ فلسفه انضمامي يا غيرانتزاعي فلسفهاي است كه حقيقت وضع كنوني ما، مسائل و مشكلات، دردها و رنجهاي تاريخي ما را وصف كند. فلسفه انضمامي وضع انضمامي ما را در مقتضيات ساختار اجتماعي ميبيند و به ما كمك ميكند كه خودآگاه شويم و امكانات تاريخيمان را بشناسيم. ويژگي فلسفه انضمامي آن است كه تاريخيت ما را در درون ساختار هستيشناختيمان در عالم و در واقع بودگيمان در نظر ميگيرد. اين فلسفه به درگيريها، بنبستها و تناقضات، گرفتاريها و معضلات استفهامي معاصر ما در وضع و موقعيت خاص تاريخي ميپردازد و از اين رو ديگر نوعي فلسفهورزي در خلأ و فلسفهاي انتزاعي نيست. فلسفه انضمامي موجوديت تاريخي- اجتماعي ما را در عالم حقيقياش درك ميكند. اين فلسفه موقعيت تاريخي جامعه معاصر ما و صورتهاي اگزيستانس و حيطههاي معنا و ارزش محيط بر آن را تحليل ميكند. فيلسوف وظيفه دارد در مسائل و مشكلات كاملا انضمامي اگزيستانس كنوني ما مداخله كند زيرا معناي اگزيستانسياي حقيقت تنها از اين طريق متحقق ميگردد. فلسفه انضمامي بحران اگزيستانس كنوني ما در اين جامعه خاص را شرح و بيان ميكند و ناظر به وحدت نظريه و عمل است زيرا پرواي اگزيستانس انساني و حقيقت آن را داشتن، فلسفه را به علمي عملي، در عميقترين معناي كلمه، مبدل ميكند.
دكتر داوري بيش از نيم قرن است كه مسائل انضمامي عميق و معضلات مشخص تاريخي جامعه ما را انديشيده است. او وضع نه ديگر سنتي و نه هنوز متجدد ما را انديشيده است. دكتر داوري فيلسوف جامعه توسعهنيافته است و به پرسشها و مسالهها و امور اين جامعه خاص پرداخته است. فلسفهاي كه او ميگويد و مينويسد فلسفهاي انضمامي است، يعني آنچه او ميگويد و مينويسد نه شرح و تفسير فلسفه فيلسوفان مغرب است و نه شرح و توضيح فلسفه فيلسوفان مسلمان، اگرچه با بيشتر اين فلسفهها آشناست و از مواد و مصالح فكري آنها براي ارائه فلسفه انضمامي خويش استفاده ميكند. آنچه دكتر داوري به عنوان فلسفه انضمامي ميگويد و مينويسد شرح درد توسعهنيافتگي ما در 150 سال اخير است.
دكتر داوري در مقام فيلسوفي انديشنده و پرسنده پرسشهاي بنيادين جامعه ما در 150 سال اخير را طرح كرده است: غربزدگي چيست؟ توسعهنيافتگي چيست؟ فلسفه چيست؟ نيستانگاري چيست؟ علوم انساني كدام است؟ خرد چيست؟ سياست و اقتصاد كدام است؟ آموزش چيست و دانشگاه كجاست؟
روابط و مناسبات ميان حيطههاي مختلف حيات جمعي ما چگونه است، آيا اين حيطهها هماهنگ و سازگارند؟ در پس پشت اعمال و كارها و نهادهاي جمعي خرد و انديشيدن نهفته است يا آرزوها و هوسها؟ جامعه توسعهنيافته: در قياس با جوامع توسعهيافته، چگونه جامعهاي است؟ علل و عوامل تاريخي توسعهنيافتگي كدام است و چرا مشكلات چنين جامعهاي مضاعف است؟