راز سكوت
محمد جواد كسايي
هنرور چنين زندگاني كند/ جفا بيند و مهرباني كند سعدي
چند روز پيش وقتي در شهر اصفهان، ميزبان پيرآواز ايران «نادر گلچين» بوديم با آنكه او را خسته و آزرده ديدم اما احساس كردم كه مثل هميشه با هنرمندي بزرگ و بزرگوار، بيادعا، خلوت گزيده و راست قامت مواجه هستم. در مراسم گراميداشت كوچكي كه براي آن بزرگ برپا كرده بوديم، يادآور شدم كه چندي پيش در بين يادداشتهاي خصوصي پدر به جملهاي برخوردم و آن جمله چنين بود: «هنرمند شدن آسان نيست، اما هنرمند ماندن دشوار است» و
به راستي كه گلچين يكي از مصاديق بارز اين مطلب است. هنرمندي كه دستكم در دو دهه عمرش خوش درخشيده...؛ آوازي ارايه كرده كه نه تقليد از كسي بوده و نه كسي توانسته از آن تقليد كند. در زماني كه به گفته حافظ: «ياران همنشين همه از هم جدا شدند» از او بايد دهها اثر ماندگار ديگر ضبط ميشد و در گنجينه موسيقي ايران براي نسلهاي مختلف به يادگار ميماند اما گفت:
فرشتهاي ست بر اين بام لاجورد اندود/ كه پيش آرزوي بيدلان كشد ديوار
زمستان 1388 وقتي شبي پدر منزل ما نشسته بودند، از من خواستند كه مثل هميشه برايشان «مرغ سحر» (با صداي گلچين) را پخش كنم و درست مثل هميشه اشكريزان و آفرينگويان، آن را دنبال كردند. بلادرنگ قلم و كاغذ خواستند و هفته بعد بود كه من به اتفاق دوستانم آن لوح تقدير و سپاس را به محضر استاد گلچين تقديم كرديم. قرار ما بر اين شد كه آيين گراميداشت نادرخان را در اصفهان برگزار كنيم و خواست پدر اين بود كه با تمامي كسالت مزاج بتوانند روي صحنه حاضر شوند و قطعهاي در پاسداشت هنر گلچين اجرا كنند... اما غافل از اينكه قوت رو به ضعف بود و ضعف رو به قوت ! بيماري ايشان اجازه برگزاري چنين مراسمي را از ما سلب كرد.
... اين ماجرا گذشت تا آنكه حدود يك ماه پيش به اتفاق دوست هنرمندم «محمود رفيعيان»، تصميم به برگزاري يك سلسله برنامه با عنوان «گلهاي باقيمانده» گرفتيم. نادر گلچين بر ما منت گذاشت و پس از 30 سال به شهر تاريخي هنري ما آمد. نخستين آيين با حضور پر مهر و موثر او در ميان شيفتگان هنرش برگزار شد.
هر كجا پا مينهد آن شاخ گُل/ عاشقانش ديده نرگس دان كنند
اميدوارم كه توانسته باشيم قدري از غبار بيمهري ساليان دور و نزديك را از وجود نازنينش پاك كرده باشيم و در ادامه اين راه نيز بتوانيم فرهنگ شريف، عبدالوهاب شهيدي، اكبر گلپايگاني، فخري ملكپور، فضلالله توكل، حسن ناهيد، منصور نريمان، محمدرضا شجريان، مليحه سعيدي و... را «شاخه گلي» نثار گلستان وجودشان كنيم... تا چه خواهد روزگار؟!