• 1404 شنبه 14 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4140 -
  • 1397 يکشنبه 31 تير

اندر حكايت رفاه سرمايه‌دارانه ديه‌گو در بلاروس

مارادونا، ماركس، افلاطون

هومان دورانديش

 

 

مورخين ماركسيسم نوشته‌اند كه روزي كارل ماركس به كارخانه‌اي رفته بود تا براي كارگران آنجا سخنراني كند، كارگران هم مشتاقانه آمدند تا ببينند اين ماركس كيست كه نامش به عنوان مدافع حقوق آنان همه جا به گوش مي‌رسد؛ ولي وقتي كه ديدند جناب ماركس با كت‌وشلواري و ظاهري شبيه سرمايه‌داران از راه رسيد و رفت پشت تريبون سخنراني، از او پرسيدند: «تو چرا شبيه ما نيستي؟» ماركس هم در جواب‌شان گفت: «قرار نيست من شبيه شما بشوم؛ قرار است شما شبيه من بشويد!» منظور ماركس روشن بود؛ يعني همه بايد مرفه باشند. همچنين نقل شده است كه روزي يكي از روشنفكران غربي به خانه احمد شاملو در دهكده فرديس رفت تا ببيند اين شاعر و روشنفكر چپگراي مشهور ايراني چگونه مردي است؛ اما وقتي رفاه زندگي شاملو را ديد، حسابي شاكي شد و از در كه بيرون رفت، منبر مفصلي عليه ماركسيست‌هاي ايراني رفت كه اينها همه رياكارند و از پرولتاريا حرف مي‌زنند و زندگي‌شان شبيه اشراف است. شايد آن روشنفكر غربي، از حكايت ملاقات ماركس و كارگران بي‌خبر بوده. شايد هم با استدلال ماركس موافق نبوده.‌الله اعلم. حالا حكايت ديه‌گو مارادونا هم شبيه ماركس و شاملوي خودمان است. لابد در خبرها خوانده‌ايد كه مارادونا به عنوان رييس باشگاه دينامو برست انتخاب شده. باشگاهي در بلاروس، كه تا همين چند وقت پيش غرق در فقر و بيچارگي بود ولي اخيرا به لطف حضور يك سرمايه‌گذار اماراتي، آب خليج فارس زير پوستش افتاده و گل از گلش شكفته! محل اقامت مارادونا در مقام رييس باشگاه دينامو برست، عمارتي بسيار مجلل است با هفت اتاق خواب، دو استخر (در داخل و خارج ساختمان)، يك فرودگاه دوبانده، دو اتومبيل بي‌ام‌و و كوپه، به علاوه يك رولز رويس فانتوم و البته يازده مستخدم. فرودگاه عمارت هم براي جت اختصاصي مارادوناست. حالا غرض از اين شرح ماوقع چيست؟ غرض اين است كه بپرسيم آيا بايد رفاه بيش از حد چشمگير مارادوناي چپگراي شش‌آتشه را چون چماقي بر سر او كوبيد يا اينكه بايد اميدوار باشيم روزي همه مردم بلاروس و همه مردم دنيا مثل مارادونا زندگي كنند؟ تا جايي كه علم سياست به ما مي‌گويد، منابع كمياب هيچگاه اجازه نمي‌دهند همه مردم چنين سطحي از رفاه را تجربه كنند. همچنين شهود اخلاقي ما هم احتمالا مي‌گويد بين مارادونا و مردم عادي بلاروس بايد فرقي باشد. مگر فلان سبزي‌فروش روسيه سفيد، هرچقدر هم كه در زندگي‌اش روسفيد باشد، چه هنر ويژه‌اي داشته و چه چيزي بيش از ديگران داشته كه بخواهيم او را شايسته امتيازات رفاهي مارادونا بدانيم. او حداكثر سبزي مردم محله‌اش را تامين كرده و – اگر آدم خوبي بوده باشد – جنسش را به خلق‌الله گران نفروخته. اما ديه‌گو مارادونا بزرگ‌ترين معشوق جهان فوتبال است. هيچ فوتباليستي در طول تاريخ به اندازه او محبوب نبوده. لابد مي‌گويي پس پله چي؟ پله البته كه محبوب بود ولي اگر پاي مقايسه پله و مارادونا در ميان باشد، به نظر مي‌رسد پله در قياس با مارادونا بيشتر مشهور بوده تا محبوب. ولي قطعا پله از دي‌استفانو بسيار محبوب‌‌تر بوده. بگذريم. نكته‌ام اين بود كه مارادونا هنر و نبوغي داشته و دنيا را از نبوغ خودش غرق شادي و هيجان و لذت كرده. اگر امروز روزگار چيزهاي زيادي به او مي‌دهد، او هم قبلا چيزهاي زيادي به خلق خدا داده. فقط‌ گيرنده نبوده در اين جهان.‌دهنده و فيض‌رساننده هم بوده. مارادونا را مي‌پرستند در امريكاي جنوبي. برايش كليسا درست كرده‌اند در آرژانتين. مردم ساير كشورها هم شيفته‌ اويند. ميليون‌ها نفر از ديدن حركات او در زمين فوتبال، لذتي را تجربه كرده‌اند كه در جاي ديگري نمي‌توانستند تجربه كنند. من و شما كجا چنين كاري با خلايق كرده‌ايم؟ چه گروه انبوهي كي و كجا از ديدن اثري از آثار ما غرق در خوشي و لذت و رضايت شده‌اند. شايد مختصري منشا اثر بوده باشيم از اين حيث، ولي ما كجا و مارادونا كجا؟ چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا؟ سبزي‌فروش و مارادونا را كه نمي‌شود يكي كرد. البته كه برابري حقوقي از واجبات است. برابري فرصت‌ها هم. اما برابري وضعيت‌ها، به ويژه وقتي كسي با نبوغ خودش از فقر به ثروت مي‌رسد، آيا عادلانه است؟ اين بحثي قديمي است كه عدالت به استحقاق است يا به برابري. افلاطون مبناي عدالت را استحقاق مي‌دانست ولي ماركس عدالت را در آينه برابري مي‌داند. از بخت بد، مارادونا چپگرا است و پيرو پيروان ماركس. چهره چه‌گوارا را بر بازويش خالكوبي كرده و چهره كاسترو را بر ساق پايش. كسي كه كاسترو را بزرگ‌ترين انسان تاريخ بشريت مي‌داند، لاجرم بايد دركي كاسترويي از عدالت داشته باشد. چنين دركي از عدالت، چنان‌كه در كوباي كاسترو هم متجلي شده بود، نمي‌تواند صرفا به «حقوق برابر» و «فرصت‌هاي برابر» اكتفا كند. محافظه‌كاران با اين قسم برابري‌ها مخالفند ولي اين دو برابري را ليبرال‌ها هم تاييد مي‌كنند. چپ‌ها (به معناي ماركسيست‌ها و كمونيست‌ها) از «وضعيت‌ برابر» دفاع مي‌كنند. هم از اين رو مدافع مداخله دولت‌اند براي اينكه وضعيت زندگي شهروندان، هر جور كه شده، برابر و مشابه شود. پس مارادونا، اگر مباني فكري‌اش مد نظر قرار گيرد، حق ندارد در وضعيتي به مراتب بهتر از نانوا و كفاش و رفتگر محله‌اش زندگي كند. اينكه بگوييم مارادونا مستحق زندگي مرفه‌تري نسبت به فلان نانوا و رفتگر گمنام است، البته حرفي است كه با عقل جور درمي‌آيد ولي نه با عقل ماركسيستي! با عقل ليبرال موافق است. البته ممكن است كسي بگويد اگر سود و ثروت سرمايه‌داران بزرگ عادلانه در جهان تقسيم مي‌شد، همه مردم بلاروس و آرژانتين مثل مارادونا زندگي بسيار مرفهي را تجربه مي‌كردند. ولي سوال اين است كه في‌الحال چه بايد كرد؟ حتي اگر چنان ادعايي درست باشد، فعلا كه همه كارگران نمي‌توانند مثل ماركس لباس بپوشند و همه آرژانتيني‌ها نمي‌توانند مثل مارادونا در خانه دو استخره زندگي كنند، چه بايد كرد؟ آيا بايد خرده‌اي نگرفت بر مارادونا و متفكران مرفه و شيك‌پوشي كه از سرمايه‌داري بد مي‌گويند ولي خودشان بيشتر شبيه سرمايه‌دارانند تا كارگران؟ وضعيت زندگي مارادونا و اين متفكران با عدالت ليبراليستي تطابق دارد ولي با عدالت ماركسيستي نه. براي حل اين تناقض در زندگي شخصي، دو راه بيشتر وجود ندارد: كاستن از رفاه، كاستن از ادعا. اينكه يك سوسياليست يا كمونيست سوپرمرفه، كدام راه را انتخاب مي‌كند، البته جوابش بسته به شخصيت و منش افراد متفاوت است. بسياري از چپ‌‌ها، در واكنش به رفاه خانوادگي‌شان، به قول دكتر شريعتي، ماركسيسم را به عنوان آنتي‌تز ثروت پدري انتخاب كردند. بسياري هم نه. مارادونا هم نشان داده كه نه حاضر است از رفاهش بكاهد، نه از ادعاي چپگرايي‌اش. رفاه او با مباني ايدئولوژيك خودش ناموجه است ولي با عقل غالب بر جهان جديد، يعني عقل ليبرال، موجه است. پس چرا ما به ديه‌گو خرده بگيريم كه اين چه وضعي است؟! يا بگوييمش از حرف تا عمل راه بسيار است و دوصد گفته چون نيم كردار نيست كه چه؟ حتي اگر كسي چنين حرفي به مارادونا بزند، او مي‌تواند بگويد: من حتي اگر سبك زندگي‌ام سرمايه‌دارانه باشد، باز حاضر نيستم پرچم چپگرايي را زمين بگذارم. جواب از اين بهتر؟ مثل مارمالادوف، كارمند مسيحي شرابخوارِ رمان جنايت و مكافات كه تا خرخره غرق در گناه بود ولي حاضر نبود از آرمان مسيحيت دست بشويد و بگويد كه گرد هيچ گناهي بر دامن كردارش ننشسته است. مومن گناهكار دو راه بيشتر ندارد: يا گناه كند و از در توبه و سرزنش خودش درآيد، يا اينكه اصلا گناه را به رسميت نشناسد و بگويد بر كار و كردار من هيچ ايرادي نيست. مومنين اغلب به راه نخست مي‌روند. به قول نويسنده‌اي، تهاجم فرهنگي نيامده است كه گناه را زياد كند؛ آمده است كه توبه را از بين ببرد. چنانكه عقل ليبرال هم نيامده است بر نابرابري رفاهي مردم بيفزايد؛ آمده است اين نابرابري را موجه جلوه دهد؛ ولو كه – برخلاف عقل محافظه‌كار يا اشرافي- از شدت آن بكاهد.

 


اين بحثي قديمي است كه عدالت به استحقاق است يا به برابري. افلاطون مبناي عدالت را استحقاق مي‌دانست ولي ماركس عدالت را در آينه برابري مي‌داند. از بخت بد، مارادونا چپگرا است و پيرو پيروان ماركس.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون