بوهدوز اسكوبار نيست
مرضيه اسدي
در روانشناسي اصطلاح «درماندگي آموخته شده» به شرايطي اطلاق ميشود كه در آن شخص به دليل تجربه پي در پي و مداوم ناكاميها به اين باور ميرسد كه هيچ رابطه معناداري ميان ميزان تلاش و دستيابي به موفقيت وجود ندارد. دويدن و نرسيدن، خواستن و نشدن و در يك كلام «شكست» جزو لاينفك زندگي اين افراد است. آنها هيچ طاقت پيروزي را ندارند و اگر آن را دودستي تقديمشان كنيد، هرطور شده به شما پسش ميدهند. وقتي روي مبل ولو شده بودم و بازي ايران و مراكش را تماشا ميكردم، روحم هم خبر نداشت كه در زمره مبتلايان به درماندگي آموخته شدهام. وقتي در دقيقه 95 دروازه مراكش باز شد، من هم مثل اكثر ايرانيها از جايم بلند شدم و فرياد كشيدم، اما اين شادي براي من بيش از حد ناپايدار بود. چند ثانيه بعد كه فهميدم اين عزيز بوهدوز، مدافع مراكشي بوده كه پيروزي را دو دستي تقديممان كرده، تنها يك چيز به ذهنم رسيد: «نه، ممنون، من ترجيح ميدهم غصه بدشانسي تو را بخورم؛ و البته اين لطفت را هرگز فراموش نخواهم كرد.» آنها كه طعم شكست را به كرات چشيدهاند، بازندهها را بيشتر دوست دارند؛ حتي اگر خودشان برنده ماجرا باشند. اينكه بعد از پايان بازي يك عده آمدند و به عزيز دلداري دادند، قصه ديگري است. من فوتباليست نيستم كه دنبال اخلاق حرفهاي در آن باشم. من قوچاننژاد و جهانبخش نيستم كه دلجوييام از بازيكن مراكشي انعكاس جهاني پيدا كند! هيچكس در هيچجاي دنيا قرار نيست رقصيدن و هوار كشيدن و پراكنده شدن پوستهاي تخمه در گوشه اتاقم را ببيند و من اين آزادي را دارم كه در چارديواري خانهام هرطور كه ميخواهم خوشحاليام را نشان دهم، با اين حال از اين اندكآزادي نيز استفاده نميكنم و در برابر شاد بودن سفتي به خرج ميدهم. در ميان صداي شادي دوستان، چشمها را ميبندم و با خود فكر ميكنم درست است كه مراكش فرق دارد با كلمبيا، عزيز فرق دارد با آندرس و ايران خيلي فرق دارد با امريكا، ولي گل به خودي هميشه گل به خودي است ديگر. آندرس اسكوبار بعد از آن گل به خودي مرگبار و بازگشت به كلمبيا در مصاحبهاي گفته بود: «براي ما تنها دو انتخاب وجود دارد: بگذاريم خشم و خشونت ما را فلج كند، يا اينكه بر نفسمان غلبه كنيم و بيشترين تلاش خود را براي ياري به يكديگر داشته باشيم. انتخاب ما اين است: بياييد با هم با احترام برخورد كنيم. زندگي هنوز به پايان نرسيده است.» چشمهايم را ميبندم و عزيزي را تصور ميكنم كه پيش از اين حتي اسمش را هم نشنيده بودم. اشتباه او احتمالا نه آنقدر بر زندگي كسي تاثيرگذار است، نه آنقدر بياهميت است كه طرفداران تيم حريف نروند در پيج اينستاگرامش تا از او بابت اشتباهش تشكر كنند. متوسط بودن هميشه دردناك است. اشتباه عزيز متوسط بود؛ اينطور اشتباهات يكباره آتش خشم و انتقام را شعلهور نميكند. شايد حتي ردي از ترحم به جا بگذارد. اجازه ميدهد زندگيات را ادامه دهي و توامان درد بكشي. تاوان اشتباهات متوسط مستمر است و كشدار. شبيه به گلولههايي نيست كه بدن اسكوبار را دريد، شبيه به سوزني است كه مدام در قلبت فرو ميرود و زخم ميزند؛ عميق و در سكوت. 10 سال ديگر همكلاسيهاي پسر بوهدوز او را به عنوان «پسر هماني كه گل به خودي زد» ميشناسند و اين يعني متاسفانه زندگي هنوز به پايان نرسيده است. و فقط ما مبتلايان به درماندگي آموخته شده و شكستخوردگان قهار ميتوانيم پس از پيروزي تيممان، به اين فكر كنيم كه خوب شد زندگي اسكوبار چند روز بعد از آن مصاحبه به پايان رسيد؟ و به پسر عزيز بوهدوز در 10 سال آينده فكر كنيم؛ پسري كه شايد هرگز وجود نداشته باشد.