تازهترين گفتوگو با آرنو دپلشن
وقتي سينما پشت چيزي پنهان نيست، ميشود هنر عريان
بهار سرلك
آرنو دپلشن، فيلمساز و فيلمنامهنويس فرانسوي است كه با نخستين فيلم بلندش تحت عنوان «نگهبان» (1992) يكي از مدعيان بخش اصلي جشنواره كن شناخته شد. پس از اين فيلم او «... يا چگونه درگير بحث شدم»را با معرفي نسل جديدي از بازيگران روي پرده برد. سال 2016 او به خاطر ساخت فيلم «روزهاي طلايي من» بهترين كارگردان جشنواره سزار شناخته شد و اخيرا نيز نمايشنامه «پدر» اثر آگوست استرينبرگ را در فرانسه روي صحنه برد و با استقبال مخاطبان روبهرو شد. او در حال حاضر بر روي پروژه فيلم «ارواح اسماعيل» كار ميكند و متيو آمالريك، ماريون كوتيار، شارلوت گنزبور و لويي گارل در آن ايفاي نقش ميكنند. دپلشن در اين درام كه از «سرگيجه» آلفرد هيچكاك الهام گرفته داستان كارگرداني را به نمايش ميگذارد كه حين ساخت فيلم جديدش معشوقه سابقش از راه ميرسد و زندگي او را دچار هرجومرج ميكند.
به تازگي نيك نيومن، خبرنگار «فيلماستيج» با او مصاحبهاي ترتيب داد كه در ادامه ميخوانيد.
كجاي كار پروژه فيلم جديدتان هستيد؟
نام فيلم جديدم «ارواح اسماعيل» است و در واقع قدم بعديام به حساب ميآيد... من دقيقا اواسط مرحله توليد هستم. اواخر آگوست فيلمبرداري را شروع ميكنم؛ مرحلهاي كه در آن قرار دارم اين است. آگوست، سپتامبر و نوامبر را فيلمبرداري ميكنيم.
از فيلم «روزهاي طلايي من» به يكباره سراغ اين فيلم رفتيد. سوالم اين است كه فيلم جديدتان به نوعي ميتواند واكنشي به «روزهاي طلايي من» باشد؟
حدس ميزنم اين حقيقت را پذيرفته بودم كه «روزهاي طلايي من» با جوانها سروكار دارد و درباره جواني است. اين بار در واكنش به «روزهاي طلايي من»، در فيلم «ارواح اسماعيل» كه درباره شخصيتهاي ميانسال است و فكر ميكنم همه شخصيتهايي كه در «ارواح اسماعيل» به تصوير كشيدم با چيزي كه در آمريكا آن را «فرصت دوم» ميخوانيد، سروكار دارند. آنها آنقدر جوان نيستند؛ دهه 40 زندگيشان را پشت سر ميگذارند. براي زندگي جديدي ميجنگند تا خودشان را از نو بسازند. به نظر من در «روزهاي طلايي من» شخصيتها خودشان را ساختند. اما اين بار موضوع درباره فرصت يا شانس دوم است؛ يعني زماني كه بايد خودت را از نو بسازي. بنابراين پيرنگي متفاوت دارد. پيرنگ كاملا متفاوت است و اين تغيير بزرگي است.
اين تغيير چه تاثيري بر روي شما به عنوان
فيلمساز داشت؟
به نوع غريبي، حدس ميزنم از جوانها خيلي چيزها ياد گرفتم؛ به ويژه به خاطر بيتجربگي آنها براي رويارويي با وحشت حضور در جلوي دوربين. آنها درسهاي زيادي به من دادند. اين بار به اين دليل كه با شارلوت گنزبور و كوتيار كار ميكنم، مشتاقم از آنها درسهايي بگيرم. ميدانيد، من با تمرين كار را شروع نميكنم چون تمرينهاي مناسبي را انجام نميدهم اما بايد از روي فيلمنامه با شارلوت گنزبور تمرين ميكردم و مشتاق بودم بدانم او چطور با لارس فون تريه كار ميكرد، چون همكاري او با فون تريه با كارگردانهاي ديگر متفاوت بود. يادگيري از اين همكاري آنها و يادگيري از تجربه او يك منفعت بزرگ براي من است.
«ارواح اسماعيل» متفاوت است چون لويي گارل در اين فيلم بازي ميكند و به خاطر نوع كار كردن او با پدرش، از من خواست خيلي تمرين كنيم. همانطور كه گفتم در فيلمهايم هيچوقت تمرين نميكنيم. اين بار، با لويي خيلي تمرين كردم چون او بايد در شخصيتي كه بازي خواهد كرد فرو برود؛ اين مدل كار كردن اوست. بنابراين حدس ميزنم از همه اين بازيگراني كه پيشزمينههاي متفاوتي دارند، ياد خواهم گرفت و سعي ميكنم به صحبتهاي آنها گوش بدهم و درباره بازيشان بحث كنم.
بيشتر از يك سال از اكران «روزهاي طلايي من» ميگذرد. آيا ديدتان در اين مدت به داستان فيلم عوض شده است؟ اگر شده چطور؟
تغيير بزرگي صورت گرفته. حدس ميزنم ... داشتم ميگفتم كه فيلمي كه نوشتم درباره آدمهايي است كه سعي داشتند پس از تجربه زندگي سخت خودشان را از نو بسازند. آنها براي اين فرصت نهايي ميجنگند. از نظر من، «روزهاي طلايي من» اين فرصت را به من داد تا خودم را به عنوان يك كارگردان دوباره از نو بسازم، به خاطر جواني بازيگران آن و حقيقت اين است كه روي سه پيرنگ كار ميكردم. بايد به داستانسراييام سرعت ميدادم، بنابراين خيلي به من كمك كرد. پس از آن، مراسم اهداي جوايزي در فرانسه داشتيم كه به آن «سزار» ميگويند و نامزدهاي زيادي هم داشتيم. براي من خيلي لذتبخش بود و من جايزه بهترين كارگرداني را گرفتم. خيلي خوشحالم كه اين جايزه را از فرانسه... براي اثري كه ساختم، گرفتم؛ تكاندهنده بود. اينها را گفتم چون بازيگراني كه با آنها كار كردم، شارلوت، ماريون و لويي را ديدم. حتي اگر آنها را ميشناختم (فرانسه كشور بزرگي نيست) آنها را از طريق «روزهاي طلايي من» ملاقات كردم. اين فيلم درهاي بسياري را به روي من گشود در نتيجه خيلي براي من لذتبخش است.
اما حدس ميزنم از تجربه هم درسهايي گرفتم. بيان آن پيچيده است. حدس ميزنم واقعيت اين است كه توانايياش را داشتم در نوشتارم خشن باشم. خشن هستم و گاهي بيرحمم اما جواني بازيگران «روزهاي طلايي من» همه چيز را روشن كرد. تلخي در كار نيست چون آنها جوان و تروتازهاند. در فيلم جديدم هم به همين شكل به اثر نزديك شدم؛ يعني سعي كردم با شخصيتهايم غيرقابل انعطاف و بيرحم باشم و جايگزينش اين است كه بازيگران محتواي دراماتيك را به روشنايي انتقال دهند.
شما يكي از اعضاي هيات داوران جشنواره كن امسال بوديد. دوست دارم بدانم تجربه بودن در جايگاهي كه نقطه مقابل زندگيتان است،
چطور بود؟
يك بار اين تجربه را در زندگيام داشتم كه با كوئنتين تارانتينو در جشنواره ونيز بود. در اين جشنواره هم جزو اعضاي هيات داوران بخش اصلي بودم اما آشكار است كه جشنواره كن خيلي از ونيز بزرگتر است. واقعا برايم جالب بود كه پيشتوليد فيلمم را متوقف كنم و ببينم سينماي جهان اين روزها درباره چيست و تصويري از فيلمهاي امروزي داشته باشم و همه فيلمهايي را كه از كشورهاي سراسر جهان آمدهاند را ببينم. تجربه ديدن فيلمها و بحث درباره آنها... شگفتآور بود. از جورج ميلر خيلي چيزها ياد گرفتم. او فوقالعاده است و يك استاد است. خيلي خوشحال هم شدم لازلو نمس را كه خيلي فيلمهايش را دوست دارم، ملاقات كردم. اگر بخواهم تنها چيزي را كه از اين تجربه ياد گرفتم، بگويم اين است كه دو جايزه اصلي در جشنواره كن اهدا كرديم ... كه يكي از آنها را به قالب خاصي از عرياني و سادگي اثر، يعني به فيلم كن لوچ اهدا كرديم. وقتي سينما پشت چيزي پنهان نيست، ميشود هنر عريان. از سوي ديگر، جايزه دوم را به گزويه دولان به خاطر استعدادش داديم چون فيلم او خوشساخت و تاثيرگذار بود؛ نوع فيلمبرداري، نورپردازي، صحنهها، همه چيز. هنرش درخشان بود.