ناظران و مناظر: برلسكي در ادراك شر
آيين فروتن
تماشاي فيلم «كنكن كوچولو» - كه در قالب سريالي چهار اپيزودي براي شبكه «آرته» ساخته شد و بهطور كامل در فستيوال جهاني فيلم كن ٢٠١٤ به نمايش درآمد - براي هركس كه فيلمهاي پيشين سينماگر مولف معاصر فرانسوي برونو دومن را ديده باشد يكسره به غافلگيري ميماند. سرگشتگي نيز اما ميتواند به ماحصل تجربه ديداري هر مخاطب ناآشنا با سينماي دومن شود، تماشاگري كه با چشمداشت مولفههاي معمول از يك ساخته كمدي به تماشاي اين فيلم بنشيند؛ آن هم فيلمي كه عنوان و شمايلنگاري شخصيتهايش ممكن است پژواكي از مجموعه داستانهاي «نيكولا كوچولو» يا بارقههايي از تصويرسازيهاي كارتوني ژان-ژاك سمبه را به ذهن متبادر كند.
«كنكن كوچولو»، ولي نه با داستاني صرف از جنس شيطنتها و شرارتهاي ساده كودكانه مانند «نيكولا كوچولو» كه در گيرودار با درونمايهاي است به مراتب جدي و حادتر؛ «شر»ي بزرگتر و گستردهتر. قسمي هراس هولناك كه در بطن جهان كمدي برلسك دومن با زيركي مثالزدني ميخيزد. فضايي شوم و شرارتبار كه در تقابل با چشمانداز به ظاهر آرام و سرسبز فيلم رفتهرفته هرچه بيشتر بر آن سايه افكنده و حضور خود را آشكار ميكند. داستان «كنكن كوچولو» در ميانه تابستاني شروع ميشود؛ در همان حال كه دارودسته كنكن نوجوان مشغول به اينسو و آنسو سرك كشيدنهاي شيطنتآميز و بيخيال خود در شهر كوچكشان هستند، قتلي مرموز آشكار ميشود: جوارح جنازهاي درون لاشه گاوي مرده مبتلا به جنون گاوي يافت شده و از اينجا پاي زوج محوري ديگر فيلم (همگام با كنكن و او) به ماجرا بازميشود، بازرس ون در وايدن و دستيارش گروهبان كارپانتيه. با حضور اين دو شخصيت، شمايلنگاري غريب و كژنماي دومن از فيگورهاي انساني جهان گروتسكش در قلمروي اين قطعه پاستورال شيدا و زهرخندآميز تكميل و مضاعف ميشود. اگر دومن، با وامگيري نام نقاش هلندي قرن ١٥ براي شخصيت بازرس ون در وايدن، اشارهاي ضمني به درونمايهاي محوري همچون تقابل خير و شر دارد، از سوي ديگر، به لحاظ استتيكي متشكل از ناظراني كژريخت، نامعمول، نفريني آن هم مشخصا در نسبت با مناظر پيرامون «غيراينجهاني»، گويي خود را به الهام از آثار هيرونيموس بوش ميسپارد. دومن، براي برساختن جهان خود بيآنكه آشوب و جنوني بصري به راه بيندازد، شيوه ارايه آدمها را در محيطهايي طبيعي و آشنا دستخوش دگرديسي و دستكاري ميكند، به نحوي كه گويي حضور فيگورال شخصيتها در قاب عملا هر سكانس را از طي مسيري معمول و معقول منحرف كرده و دچار اخلال ميگرداند. در «كنكن كوچولو»، دومن با تاكيد بر رويكردي ضدبيانگرايانه، اكسپرسيونها، ژستها و حالات چهره و زبان بدن شخصيتها را در قالبي كميك وارونه كرده و به اغراق ميرساند. براي نمونهاي شاخص، همان شيوه گامزدن بازرس، حركات دستها و تيكهاي عصبي شديد چهرهاش كه گويي همگي به واسطه نيروهايي نامعلوم (اهريمني؟) از كنترل وي و از محور تعادل خود خارج شدهاند؛ حالات، اطوار و رفتاري كه نه فقط امكان مواجهه و فهم درونيات و وضعيتهاي رواني شخصيتها را مسدود كرده، بلكه موفق ميشود انگاره موردنظر دومن از تاثيرات و تشعشعات محيطي شر بر آدمها را در فضايي ظاهرا معصومانه و غيرشهري به تصوير بكشد.
قتلهاي مشابه ديگر، بازرس و دستيارش (كه بيشباهت به شخصيتهاي كارتوني بازرس كلوزو و گروهبان دو-دو نيستند) را در سرگشتگي محض - همچون مخاطب فيلم - هرچه بيشتر به سوي اين ايده سوق ميدهند كه به واقع در دل شر به سرميبرند. كشف اجساد انساني در كالبد گاوهاي مرده و آشكارا عنوان بخش نخست، «جانور انساني»، توامان به سويههاي هويدايي از ناتوراليسم (عنوان اين بخش، همچنين عنوان رماني از اميل زولاست) و تعبير «شر» از ديدگاه روسو دارد و اينجا دقيقا همان نقطهاي است كه ميزانسن دومن، مختصات جهان «كنكن كوچولو» را وضع كرده و برميسازد: در حدفاصل نگاه شخصيتهاي ناظر و مناظر پيرامون و حاكم بر آدمها. از همينروست كه دومن شيوهاي خاص از تمهيد معمول نما/نماي معكوس را به دفعات در فيلم به كار ميگيرد، نماهايي از چهره/سر افراد در تقابل با نماهايي از پهنه چشماندازها (كه براي نمونه كافي است به نحوه كاربرد اين تمهيد در آغاز و پايان فيلم بنگريد). در اينجا، طبيعت گرداگرد افراد، نقشي اساسي و رابطهاي ناگسستني با سرشت درون آنها دارد و چه جاي شگفتي اگر شخصيت كنكن، به موازات چنين محيطي، وارث ديوانگي خانوادهاش (به ويژه عمويش دني) نيز باشد. همانطور كه آن «شر طبيعي» كه روسو به آن باور دارد در گيرودار رابطهاي مستقيم با سرشت انساني و خوي حيواني اوست. در «كنكن كوچولو»، حكايت زمانه بلوغ (كه در آن گاه نوجوانها رفتار بزرگسالانهاي از خود بروز ميدهند و بزرگسالان گهگاه واجد بلاهتي كودكمآبانه هستند)، با سويههاي داستاني پليسي/رازآميز در قالب يك كمدي سياه به نحوي ارگانيك و تهنشين شده در تاروپود جهان فيلم درميآميزند. غريبترين رفتارها، عجيبترين رخدادها و نامعمولترين وضعيتها چنان طبيعي به تصوير درآمده و جلوه ميكنند كه عميقترين سرگشتگيها را در تماشاگر برميانگيزند و از سوي ديگر - در لايههايي زيرين - بدل به نقدي همهجانبه ميشوند بر وضعيت اروپاي معاصر و مشخصا فرانسه امروز. نقد جنبههايي اجتماعي و فرهنگي كه در سايه استيلاي خانواده، مدرسه، پليس و غيره حسي از بيگانههراسي و مهاجرستيزي را در نهاد جامعهاي حتي روستايي (و نه الزاما شهري) تحكيم ميكنند؛ همان «شر»ي كه به تاسي از جمله فدر در نمايشنامه راسين «از جايي دورتر» ميآيد و دومن برعكس رد آن را (از خلال تلاشهاي نافرجام بازرس و گروهبان و كليت فيلم) در بطن خود چنين جامعهاي مييابد.
اگر بخواهيم آراي فيلسوف معاصر فرانسوي، آلن بديو را در رابطه با اثر دومن احضار كنيم، ميتوانيم بگوييم كه شر تنها در قسمي اهتمام به حقيقت است كه بر سوژه عيان ميشود. عشق كنكن به او يا حتي ميل به حقيقتيابي ون در وايدن نمونههايي از چنين اهتمامي در زمانه و مكاني هستند كه گويي به واسطه شر پنهان يكسره از محور حركت خود خارج شدهاند و برلسك تلخكام دومن درست در چنين تلاقيگاهي نمود حداكثري خود را مييابد.
دومن اما به سادگي ديالكتيك خير و شر را در نهاد آدمهايش دوقطبي نكرده و راه تميز آن را تا اندازه زيادي ناممكن ميگرداند. درست به اين دليل كه قرينگي شخصيتها بيآنكه شر را در فيلم حل كرده يا سرنخي عيان از منشأ يا عامل جنايتها ارايه دهد، هراس را با قدرت هرچه تمام در خود نهادينه ميكند.
ون در وايدن اگر در اهتمام خود به حقيقت قرينهاي است از كنكن، در حالات و اطوار غريب زبان بدنش به دني (مظنون اصلي فيلم) شبيه است، همانطور كه در انتها دومن با همان تمهيد نما/نماي معكوس كنكن را نيز به قرينه و وارثي از عمويش دني بدل ميكند: كلوزآپي از چهره ديوانهوار و در خلسه دني كه به دورنمايي از منظره طبيعي پيرامون كات ميشود و سپس با بازگشت به كلوزآپي از چهره كنكن (كه همراستا با نگاه عمويش است) پايان مييابد، در همان حال كه كانتاتايي از باخ با همه عظمت و شيدايياش تمامي اين قرينگيها و تقابلها را به سطحي والاتر و دگرگونه برميكشد و ون در وايدن و كارپانتيه ناگهان مظنون را رها ميكنند و مانند جنزدگان از صحنه ميگريزند.